• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
دو شنبه 17 آبان 1400
کد مطلب : 144995
+
-

ای سترون‌‌شدگان

ابراهیم افشار

1-خودم را با 3 ماسک چندلایه رسانده‌ام قبرستان. در سوگ یک نهنگ 18ساله چهارشانه مظلوم. جماعت ضجه می‌زنند. نه این دیگر اسمش ضجه نیست. دیگر باید به جای ضجه و جّز جگر و شیون، واژه‌های جدیدی اختراع کنیم؛ حتی برای غم؛ برای اندوه سیاه؛ حتی برای فقدان لبخند. دیگر این فرهنگ ‌لغات، بی‌ثمرترین دیوان دنیا به‌نظر می‌رسد. تنها کاری که از دستم برمی‌آید این است که به جای تسلیت‌گفتن به ناهیدخانم که فراتر از حد دردهای اوست بگویم «وای از این به بعد چه خواهی کرد؟» چه خواهی کرد؟ تو چه خواهی کرد؟
2-وقتی داستان‌های وبای تهران قدیم را می‌خوانم و با کرونای این عصر مقایسه می‌کنم تبدیل به انسان‌واره‌ای سنگ‌زاده می‌شوم. با این‌همه اما به این داده غریب می‌رسم که خدایا چقدر روزهای تاریخ ما شبیه به‌هم است و چقدر مرگ‌های ما روی نوار مصایب تاریخی، از روی هم کپی‌پیس شده‌اند. قدیم‌ها می‌گفتند خوش به‌حال نویسنده‌هایی که در اوج بحران‌های بزرگ وطنی و درد و داغ‌های وحشتناک شخصی، تجربه زیستی داشته باشند. اما این حرف‌های ملوسانه دیگر از تلواسه افتاده‌اند. شاید همه‌ این چیزها مال روزهای خوش منتقدان ادبی بود که از دماغ فیل افتاده و خود در اعماق مصایب دست‌وپا نزده بودند. حالا ملخ روی درخت هم می‌داند که درد و داغ وقتی از حد بگذرد، حتی نویسنده و شاعر نیز سترون می‌شوند؛ یک نازای بدبخت و هیچ‌کاره و قابل‌ترحم. وقتی زندگی به‌طور رئال، پر از زخم‌های غیرقابل‌شفا باشد نویسنده نیز مثل الباقی زیست‌کنندگان تبدیل به سنگواره می‌شود؛ مثل ناهید خانم؛ مثل من؛ مثل تمام بنی‌بشرهایی که لبخندشان از روی ماسک قابل‌تشخیص نیست.
3-چنین است که گاهی در میان تمام درد و داغ‌های عمومی‌مان، از کرونا بگیر تا مصایب نداری مردم، از خود می‌پرسم آیا مثلا اگر اکنون شهریار زنده بود چگونه شعری می‌سرود. یا شل سیلور استاین، یا مثلا اینکه فروغ خودش را چقدر می‌چلاند. آیا سهراب اگر زنده بود اکنون می‌توانست از درد غربت سنجاقک‌ها بگوید؟ نه، آنجا که زندگی به حال احتضار بیفتد ادبیات و هنر نیز زایمان می‌کنند. آنگاه دیگر نه نوبت میرزاده عشقی و عارف و شاملو و مفتون و ربابه مراداوا و شل سیلور استاین و فرهاد مهراد، که تتلوها تبدیل به ابرالگوهای جریان‌ساز می‌شوند. چنین است که گاهی از خود می‌پرسم آیا برترین رمان‌ها و شعرهای ایرانی در همین عصر کرونا زاییده خواهند شد؟ اکنون که اصلیت زندگی‌ها تبدیل به عرصه جنایت‌ها و مکافات شده است، دیگر چه باید خلق کرد که به سلامت از پستوهای ذهنی خالق خود بگذرد و عالم‌گیر شود. اگر زمانی گروهی از تئوریسین‌ها را عقیده بر این بود که نسل طلایی نویسندگان و شاعران ما به‌خاطر یک شکست زپرتی در کودتای32 متولد شده و ما را به قدر نیم‌قرن به شعرهای درخشان عصر ظلمت و پوچی مهمان کرده‌اند، امروز پس با این‌همه مرگ‌آلودگی کرونا، جانشینان آنها چه باید خلق کنند که تاریخ به شایستگی‌شان ایمان آوَرد.
4-از قبرستان به خانه برگشته‌ام و حس می‌کنم که دنیا را بیماری فقدان لبخند گرفته است. دیگر آقای ر- اعتمادی چگونه بتواند درباره اتوبوس آبی عشق بنویسد؟ یا آقای بهمانی درباره تنهایی انسان معاصر. یا من درباره شاخ نبات یا تو درباره حنظله بادغیسی. بعد از بازگشت از قبرستان، دنبال کسی‌ام که لبخندش از زیر ماسک مشخص است. اما به چشم من نمی‌آید؛ به چشم خیس من که پر از خالی‌ام؛ یک خالی سیال و فرّار.‌ای خالی‌های جهان چه می‌خواهید از گریبان ما.

این خبر را به اشتراک بگذارید