
«گُلآقا»ی گُل

حمیدرضا محمدی
من در مقام یک طنزنویس، بهاصطلاح بچههای جبهه، تخریبچی هستم، اما در این تخریب هم، قصد حمایت و تأیید خوبیها را دارم.
کیومرث صابریفومنی، پیشینه طنزنویسیهایش محدود و محصور به فکاهینامهای که بنیاد گذاشته بود، نبود. او از خیلی سال قبل، طنزنگاری را شروع کرده بود؛ از ستون «دو کلمه حرف حساب» در صفحه سومِ روزنامه اطلاعات، با امضای «گلآقا.» این ستون که از 23دی1363منتشر شد، نشان داد که صابریفومنی چه قریحه فوقالعادهای در نوشتن طنز دارد که البته باز هم پیشتر در سالهای پیش از انقلاب در مجله فکاهی «توفیق» بهخصوص در ستون «هشت روز هفته» آزموده بودش و ثابت کرده بودش. اما همان ستون، توانست نقطه عطفی در طنزنویسی ایران و احیاگر طنز مطبوعاتی بعد از انقلاب باشد.
او طنز صحیح را میدانست و تفاوتش با طنز سخیف را، و بههمیندلیل حتی طنازیهای سیاسیاش در اوج جنگ تحمیلی، در همان ستون روزنامه اطلاعات، خواندنی شد و پرخواننده. او چنان ظریف و نظیف مینوشت که هیچ مقام و مسئولی، دلگیر و دلخور نشد؛ چون به دقایق زبان طنز آگاهی تام و تمام داشت و مقصود و منظورش، مشفقانه و همدلانه بود. همه اینها سببی شد تا توفیق را الگو قرار دهد و مجله خودش را راه بیندازد؛ «گلآقا». طنزنامهای که در دهههای 70 و 80 جریانساز شد. وقتی در اول آبان 1369 - یعنی درست همین روزها - بهروی دکههای مطبوعاتی نشست، نخستین هفتهنامه طنز بعد از انقلاب نام گرفت. «گلآقا» محفلی شد برای بسیاری از طنزنویسان و کاریکاتوریستهای باسابقه و البته جوان؛ از منوچهر احترامی، احمد عربانی و محمدرفیع ضیایی گرفته تا ابوالفضل زرویی نصرآباد و رضا رفیع و در آن 22سال، چند نسل از روزنامهنگاران طنز ایران در آن طنز نوشتند و طرح کشیدند. پنجشنبهها برایش سرودست میشکستند و خیلی زود شمارگانش تا سقف 100هزار نسخه هم رفت.
کانون خلاقیت گلآقا در آبدارخانه آنجا میگذشت، با 5شخصیت محوریاش؛ «گلآقا»، «شاغلام»، «غضنفر»، «ممصادق» و «کمینه (عیال ممصادق)» و نوک پیکان طنازیها بیش از دیگر مسئولان، زندهیاد حسن حبیبی بود که جز آخرین سال انتشار مجله در همه آن سالها، عنوان معاون اول رئیسجمهوری را برعهده داشت و یکی از پاهای ثابت جلد مجله. اما صابری از جایی به بعد، دیگر خسته شد و حالوحوصله هر ناز و ادایی را نداشت. او به این نتیجه رسید که دیگر نمیتوان طنزهای دلخواه - بهویژه در حوزه سیاسی - را منتشر کرد و تصمیم گرفت کار را متوقف و گلآقا را تعطیل کند؛ یک تعطیلی خودخواسته. آنروز که پانصدوشصتوچهارمین شماره - که بهجای آن، «شماره آخر» درج شده بود - گلآقا از چاپخانه درآمد، پنجشنبه دوم آبان 1381 - یعنی درست همینروزها - بود و آن زیرزمین کوچک اجارهای خیابان جردن برای همیشه تعطیل شد و چه غریب که تولد و توقفش با یکروز اختلاف، همزمان با هم شد. خودش در آن واپسین شماره، منظومهای سرود که مطلعش، «بوالعجب روزگار میبینم / همه را زیر بار میبینم» بود و ختامش، «حال اوقات این گلآقا را/ تلخ چون زهرمار میبینم»
کیومرث صابریفومنی که بگذارید همان گلآقا صدایش کنیم که برازندهترین است برایش، بدون گلآقا، فقط 554روز دوام آورد و شمار پلههای زندگیاش روی عدد 63متوقف ماند. حالا نه دیگر گلآقا در میان ما هست و نه گلآقا، اما نام هردو تا همیشه بر تارک تاریخ فرهنگ و مطبوعات ایران میدرخشد و البته حالا که کوچه چهارم خیابان قائممقام فراهانی به نام او، مسمی یافته است، هرروز و همیشه پیش چشم مردم ایران است، و ایبسا که بیشتر هم میدرخشد.