اورهان پاموک
اشیا مثل دارویی بودند که نگاه کردنشان دردم را کم میکرد و تا از آنها دور میشدم بیماری دوباره اوج میگرفت. این تضاد انگار یک جاهایی به من جسارت میداد، اینکه بهزودی به زندگی عادی هم برمیگردم و میتوانم سیبل را از صمیم قلب دوست بدارم. تمام اینها را با شادی و غم پیش خودم مرور میکردم. اما تمام این قولها و حرفها و حدیثها تنها یک روز و یا حتی چند ساعت بیشتر طول نمیکشید. انگار حالا این اشیا بودند که مرا بازی میدادند و آنها بودند که حالم را تعریف میکردند.
بوک مارک/ موزه معصومیت
در همینه زمینه :