فصل پوستاندازی
شهرام فرهنگی - روزنامهنگار
تغییر شکل زندگی دیگر داستان عجیبی نیست. یعنی بعد از حدود 2سال، دیگر عجیب نیست. دستکم نه آنقدر عجیب که برایش وقت و کلمه بگذاریم. عوض شدن شکل زندگی پس از شیوع ویروس کووید-19نیازی به توضیح ندارد. از حدود 2سال پیش، همه به همین شکل جدید زندگی کردهاند؛ از خانه با ماسک و غیره بیرون آمدهاند، از دور کار کردهاند و... همه میدانند کرونا ریخت زندگی را بههم ریخت ولی حالا باید بیشوکم به زندگی عادی برگردیم و این دیگر داستان تازهای است.
قبلتر چگونه زندگی میکردیم؟ آدم مثل ویروس بهسرعت خودش را با شرایط جدید تطبیق میدهد. طوری سازگار میشود که انگار زندگی قبلی توهمی بیش نبوده و واقعیت هرچه هست، چیزی نیست جز همین که در «حال» تجربهاش میکند. شاید آدم حتی از ویروس هم عجیبتر باشد، چون به هرحال ویروس یکجایی کم میآورد، حالا به ضرب واکسن یا گذشت زمان یا هرچی، به هرحال میرود پی کارش ولی آدمها تمام نمیشوند، این درز را ببندند، از لای پنجره وارد میشوند، پنجره را ببندند از زیر در میآید و هستند، به زندگی ادامه میدهد، گیریم «تطبیق» همیشه کمی هم درد داشته باشد.
حدود 2سال پیش، شرکتها و سازمانها و خلاصه تمام ارگانهایی که گروه زیادی از آدمها را بهکار مشغول کردهاند، تسلیم دستورهای بهداشتی برای پاره کردن زنجیره بیماری کرونا شدند. بدون نیازی به رو کردن اسناد و مدارک و غیره، ناگفته پیداست که خیلیها هم تمایل چندانی به اجرای قانون دورکاری نداشتند. به هرحال حتی آدمهایی که دانش اقتصادیشان زیر خط فقر است هم میتوانند رابطه ریاضی ماجرا را درک کنند که پذیرش قانون دورکاری مساوی است با: شما نیروی کارتان را در محل کار ندارید اما موظف هستید بدون کموکسر – درست مثل آنچه در زمانه پیش از میلاد کرونا میگذشت – حقوق و مزایای عوامل کسبوکارتان را پرداخت کنید. چرا باید فکر کنیم آدمهای راس کار آنقدر مهربانند که با درک بالای خود از «شرایط حساس کنونی» تن به پذیرش چنین قانونی دادهاند؟ بیشتر اینطور بهنظرمیرسد که چاره دیگری نداشتند. یکی به این دلیل که اگر نمیپذیرفتند متهم به «کارشکنی» در جریان شکستن زنجیره بیماری کرونا میشدند و بعد هم اینکه درصورت زیرپا گذاشتن قانون، این احتمال وجود داشت که با مقاومت و اعتراض نیروی کار مواجه شوند و این میتوانست مصداق بارز «تشویش اذهان عمومی» باشد که میدانیم عواقبی سختی در پی دارد. پس چه راضی و چه ناراضی، قانون دورکاری از حدود 2سال پیش در ایران اجرا شد.
سوی دیگر ماجرا نیروی کار بود که واکنشهای متفاوتی به این شکل جدید زندگی داشت. روزی از راه رسید که قرار نبود مثل هر روز، راس فلان ساعت پلکهایت را – برخلاف میل باطنیشان- وادار کنی از هم جدا شوند. مجبور نبودی از تخت بیرون بیایی، یکسری کارهای تکراری را انجام بدهی، از خانه بیرون بروی و باقی ماجرا تا ساعت ورود و روز بعد دوباره تکرار همین زندگی و دوباره و دوباره... زندگی شکل دیگری شده بود. در واقع بیشکل شده بود، به این مفهوم که بیشوکم میتوانستی مثل خمیر، هرطور خودت دوستداری به آن شکل بدهی. گروهی از ترس جانشان، به اهداف پروتکلهای بهداشتی مقابله با بیماری کرونا وفادار ماندند، از فرصت دورکاری استفاده کردند و خانهنشین شدند. کار که هیچ، حتی برای بردن کیسه زبالهها هم با ماسک و سپر صورت و اسپری الکل و خلاصه تمام وسایل پیشگیری از آمیزش با ویروس کووید-19از خانه بیرون میرفتند. همین هم البته بهندرت و با حفظ فاصلهگذاری اجتماعی با رهگذر و همسایهای که – از بخت بد! – همزمان با ماسک و دستکش آمده بود کیسه آشغال را بیندازند درون سطل زباله کوچه. در این نوع برخورد گروهی از آدمها با دورکاری تردیدی نیست ولی گروه پرشمار دیگری هم بودند که به فکر برداشت بیشتر از زندگی، با استفاده از فرصت دورکاری افتادند. دورکاری شرایطی فراهم کرد که میشد یکجا مستقر شد و به جای یکجا برای چندجا کار کرد. خیلیها از حدود 2سال پیش به همین شکل زندگی کردند؛ یکجا نشستند و شروع کردند بهکار کردن برای چندجا. درست از حدود 2سال پیش تا همین حالا که دورکاری خیلی جاها تمامشده یا همین روزهاست که به پایان برسد.
باز قرار است زندگی تغییر شکل بدهد. گرچه قبلتر این شکل را سالها زندگی کردهایم ولی این اصلا به این مفهوم نیست که آمادگی بازگشت سریع به آن شکل از زندگی را داریم! حالا تازه سؤالهای اصلی این متن خودشان را نشان میدهند؟ با کارهایی که فرصت دورکاری به زندگیمان اضافه کرد چه کنیم؟ کلاسهای آموزشی، پروژههای شخصی و... تازه خیلیها هم در چنین محیطهایی این فرصت را داشتند که بهصورت آنلاین و با برنامهریزی ساعتهای ارائه خدمات، برای چندجا برنامههای آموزشی و غیره اجرا کنند. از حدود 2سال پیش زندگی این شکلی گذشته و این اصلا زمان اندکی نیست. حتی بچهها هم به این شکل زندگی عادت کردهاند، با آنها چه کنیم که در تمام روزهای رعایت پروتکلهای بهداشتی به خانهنشینی و همیشه در دسترس بودن خانواده خو گرفتهاند؟ اینها به کنار، اصلا همین که باید دوباره مثل سابق راس فلان ساعت بیدار شویم و یکسری کارها و مسیرهای همیشگی را تجربه کنیم و هر روز و هر روز و هر روز آن دستگاه لعنتی ثبت ورود و خروج... با بازگشت به زندگی تکراری گذشته چگونه کنار بیاییم؟ اینطور بهنظر میرسد که نیاز به نقشههایی جدید داریم. البته که باز راهمان را پیدا میکنیم ولی بدون تردید مدتی زمان میبرد و مثل همیشه، کمی هم درد دارد.