• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
سه شنبه 20 مهر 1400
کد مطلب : 142712
+
-

قصه شهر/ وداع با مرکز

داوود پنهانی

چند روزی است به‌خاطر کارم سمت مرکز شهر می‌روم. مدت‌ها بود که سمت مرکز شهر نمی‌رفتم. این چند روز هم مجبورم با ماشین شخصی بروم. مرکز شهر جایی است که تعداد تاکسی‌ها و موتورها از آدم‌ها بیشتر است. هیچ جایی برای پارک نیست. انگار حتی روی درخت‌ها هم ماشین پارک شده است. مرکز شهر تبدیل به جایی شده که همه جایش بازار است. کوچه‌ها، محلات و خیابان‌ها همه بازار شده‌اند، روی شاخه درخت‌ها، توی لانه پرنده‌ها مغازه ساخته شده و هر خانه‌ای را ‌ که ببینید، سال‌هاست کسی در آن زندگی نمی‌کند و احتمالا به انباری برای همان بازارها تبدیل شده است. مرکز شهر، جایی برای تلفیق ترافیک و طرح‌های ضد‌ترافیک است. اینجا به هم رسیده‌اند و هر یک بساط خود را پهن کرده‌اند. از یک سو برای پیشگیری از ترافیک قانون محدود‌کننده نوشته شده است و از سوی دیگر برای رفتن به درون همان محدوده، به شما گفته می‌شود که اگر نیاز دارید می‌توانید با خرید طرح، خود را به مرکز برسانید. شهر دارد از مرکز دور می‌شود، همچنان که نقاط مسکونی مرکز شهر اندک‌اندک جای خود را به بازارها می‌سپرند. توی کوچه‌های مرکز شهر واژه بچه‌محل تداعی آشنایی نمی‌کند و سایه‌ درختان در حوصله‌ پیاده‌رو نیست. درخت‌ها کوچک شده‌اند و پیاده‌روها جلوی موتورها کم آورده‌اند. توی مرکز شهر تا چشم کار می‌کند انسان‌های عجول از جایی به جای دیگر می‌روند و فرصتی برای ایستادن، برای تماشای شهر وجود ندارد.
باید بروی چون قرار است هر چه زودتر به جایی برسی. هر جایی ورای آلودگی و ترافیک و اغتشاش مرکز شهر. توی مرکز شهر از زمین موتور می‌روید و همین که بخواهی حواست را خوب جمع کنی، یکی هست که پروازکنان از بالای سرت رد می‌شود. هر بار که راهی مرکز شهر شویم، پیش از رسیدن به آنجا، خود را به محدوده فراموشی می‌رسانیم. جایی که همه عناصر در کنار همدیگر قرار می‌گیرند تا بیاموزیم که همه این ساعت‌ها به‌زودی سپری می‌شوند و در این سپری شدن، سهم عمده‌ای به فراموشی می‌رسد. شاید از این روست که مرکز شهر با تمامی محلات و ساختمان‌های قدیمی، با تمام خیابان‌های کهنسال و آجرهای غبارگرفته دیگر قرار نیست در خاطر ما باقی بماند. تند وارد می‌شویم و خیلی سریع از آنجا خارج می‌شویم. در این فرایند، آنچه منطقی است تلاش برای فراموشی است. ما از مرکز شهر می‌گریزیم چون قانون این منطقه دعوتی است به گریز. چون ترافیک و آلودگی بهانه‌های خوبی است برای پیشگیری از حضور شهروندان در مرکز شهر. ما از مرکز شهر می‌گریزیم حتی اگر تمام بازارهای شهر و تمام کافه‌های شهر در مرکز شهر شکل گرفته باشند. ما چاره‌ای جز گریز از مرکز شهر نداریم چه آنکه هر دعوتی به حضور در این منطقه پیشاپیش کلامی برای وداع و خداحافظی است. راهی مرکز شهر که می‌شوی، قرار است به‌زودی از آنجا خارج شوی.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید