زندگی یعنی تلاش روح یک جوان را دارم
گفتوگوی همشهری با «بدرالملوک امام» بانوی 96ساله که نامش در فهرست 100زن نامدار قرن قرارگرفت و به عنوان مادر خیریهها شناخته میشود
اشکان جهانآرای- خبرنگار
مادر خیریههای ایران لقب گرفته و به تازگی اداره کل امور بانوان شهرداری تهران نامش را در فهرست 100زن نامدار قرن قرار داده است. از 70سال پیش فعالیت در امور خیریه را آغاز کرده و تاکنون هزاران نفر در کشور از خدمات حمایتی مراکزی که او تاسیس و مدیریت کرده، بهره گرفته و برای خود زندگی ساختهاند. صحبت از بدرالملوک امام، بانوی 96ساله اهل ابهر است. هنوز به 30سالگی نرسیده بود که علاقهاش به کارهای خیر و فعالیتهای اجتماعی را با راهاندازی مؤسسه فرهنگی جوادی در قم آغاز کرد. 36ساله که شد تصمیم گرفت هرچه سرمایه اندوخته صرف تأسیس یک مدرسه دخترانه کند؛ مدرسه جوادیه را تأسیس کرد و حالا در چند قدمی 100سالگیاش نام چند مؤسسه خیریه معتبر به حضور و تلاش او گره خورده است. رئیس و عضو هیأتمدیره سهمرکز خیریه دارالاکرام حضرت ابوالفضل(ع)، سلوک پویا و مهر کوثر در تهران و کرج است؛ مراکزی که نگاهشان صرفا تأمین برخی نیازهای مادی برای کودکان محروم نیست بلکه حمایت همهجانبه آموزشی، فرهنگی، بهداشتی و درمانی از دانشآموزان زیرپوشش را مدنظر دارند. هر چند نامش بهواسطه اثرگذاری در زندگی هزاران انسان برای همیشه در تاریخ فعالیتهای خیریه و اجتماعی این کشور ثبت شده اما به بهانه قرارگرفتن نامش در فهرست 100زن نامدار ایران در یک سده اخیر، گفتوگویی با او داشتیم.
فعالیت در امور خیریه را از چه زمانی آغاز کردید؟
همیشه در پاسخ به این پرسش میگویم از بدو تولد. از زمانی که خداوند من را خلق کرد؛ در خانه قدیمی و زیبایمان چشمانم را باز کردم و دنیا را دیدم. خانهمان پر از رفتوآمد بود. در خانه به روی همه باز بود. مادربزرگم شاعر، طبیب و اندیشمند بود و مردم برای مداوا و یادگیری ادبیات، شعر و قرآن به خانه ما میآمدند. پدرم نیز طبیب و ادیب بود و همواره از خدمت به مردم ابراز خشنودی میکرد. بهخاطر همین میگویم از بدو تولد با کارهای خیر پدر، مادر و مادربزرگم آشنا شدم و درک کردم که نیکوکاری وظیفهای انساندوستانه است که بر گردن آدمی نهاده شد. خواندن، نوشتن و قرائت قرآن را پیش مادربزرگم آموختم و به دبستان رفتم. تا سال۱۳۱۴ که به سن تکلیف رسیدم و باز هم برای کسب دانش نزد مادربزرگم بازگشتم و بهعنوان پزشکیار در کنارش مشغول بهکار شدم.
به هر حال این شکل جدی و سازمانیافته فعالیتهای خیریه باید از جایی آغاز شده باشد.
باز هم به همان خانه برمیگردد و البته به تدریس. من در خانهای قد کشیدم که در آن مدام کلاس درس برگزار میشد. مادربزرگم نیمی از روز به تدریس میپرداخت و نیم دیگر به طبابت مشغول بود. سال۱۳۲۴ و در نوجوانی ازدواج کردم. همسرم از اقوام بود و شناخت داشتیم. دبیری مهربان بود که دانشآموخته فلسفه و امور تربیتی بود و در شهر بیجار تدریس میکرد. عبور از مسیر کوهستانی بیجار سخت بود اما به عشق بچهها دشواری راه را به جان میخرید. مدتی بعد از بیجار به قم منتقل و مدیر یک دبیرستان شد. همیشه عاشق تدریس بودم. زندگی در کنار مادربزرگم و عشق همسرم بهتدریج علاقهام به آموزش را بیشتر کرد. بهصورت داوطلبانه و بدون دریافت ریالی دستمزد در دبستانی که یکی از دوستانم در آن معلم بود، هفتهای ۲۸ ساعت مشغول بهکار شدم.
جرقههای تأسیس مدرسه از همینجا زده شد؟
بله. چند سال تدریس و حضور در کنار دانشآموزان بر اشتیاقم به معلمی و کودکان افزود تا جایی که روزی به همسرم گفتم دوست دارم مدرسهای با مدیریت خودم داشته باشم که کودکان محروم و یتیم در آن تحصیل کنند. او هم مرا برای تاسیس مدرسه تشویق کرد. ماه رمضان بود. فردای همان روز با دهان روزه به تهران رفتم تا از وزارت آموزش و پرورش پیگیر شوم. وزیر وقت همسرم را میشناخت. پیش از آنکه وزیر شود به منزل ما رفتوآمد داشت.
توانستم از وزیر اجازه تاسیس مدرسه را بگیرم. آنقدر ذوق داشتم که هنوز تاریخ دقیق را یادم هست؛ ۱۵اسفند سال۱۳۴۰ بود. سپس به دفتر آموزش و پرورش در قم رفتم. میترسیدم به تعطیلات بخوریم و تاسیس مدرسه عقب بیفتد. با همسرم به دفتر مدیر آموزش و پرورش قم رفتیم. خسته و رنگپریده بودم و بهخاطر روزه و دوندگی که از ابتدای صبح داشتم حتی به سختی میتوانستم حرف بزنم. اواخر وقت اداری بود و رئیس آموزش و پرورش قم از ما خواست روز بعد مراجعه کنیم. من مخالفت کردم. میدانستم در یک روز هم میتوانم بخشی از کارها را پیش ببرم. در نهایت همان روز موفق به دریافت مجوز تاسیس مدرسه شدیم و از روز بعد کار آغاز شد.
فوری ساخت مدرسه را آغاز کردید؟
نمیتوانستیم اقدام به ساخت کنیم. خانهای اجاره کردم و مدرسه دخترانه «جوادیه» دایر شد. تمام عشق و انرژیام خدمت به این مدرسه و دانشآموزان محرومش بود. همسرم تا جایی که میتوانست کمک میکرد. ساختمان چند اتاق داشت که دو تای آنها زیرزمین بود. همسرم اعتقاد داشت مدرسه خانه دوم دانشآموزان است و بچههای محروم باید جایی درس بخوانند که از خانه خودشان بهتر باشد. به همین دلیل حضور بچهها در زیرزمین را شایسته دانشآموزان نمیدانست. از طرفی هم پولی برای اجاره جای بهتر نداشتیم. خانهمان را فروختیم و صد تومان پساندازمان را روی آن گذاشتیم. من هم صد تومان از فامیل و آشنایان قرض کردم. این پول را در اختیار شخصی به نام حاج حسن بنا قرار دادیم و از او خواستیم مدرسهای در خور ایتام و کودکان بیبضاعت بسازد. 10خرداد1341با کلنگی که حاجآقا بشیری زیر یک درخت انار به زمین زد، ساخت مدرسه آغاز شد. به حاج حسن تأکید میکردم مدرسه باید برای اول مهر آماده شود. شکر خدا اول مهر بچهها سر کلاس حاضر شدند.
یعنی در 114روز مدرسه ساخته شد؟
باورکردنی نبود. البته خیلی سختی کشیدیم و زیر بار قرض رفتیم. من هر چه طلا داشتم فروختم. البته به جز همان خانه و اندک طلای من سرمایه دیگری نداشتیم. هنگام فروختن طلاها چشمام به کفه ترازو بود تا پایینتر برود و پول مدرسه تامین شود. اما آنقدر که انتظار داشتم پایین نرفت. لحظه آخر حلقه ازدواجم را از انگشتم درآوردم و داخل کفه انداختم. خیلی دوستش داشتم، اما هدفمان باارزشتر بود.
همسرتان هیچ مخالفتی نداشت؟
همیشه مشوق بود. او هم در خانوادهای تربیت شد که به نیکوکاری مانند یک وظیفه انسانی نگاه میکردند. پس از ازدواج بهخاطر تشویق همسرم و انگیزه مضاعفی که میداد دامنه فعالیتهایم بیشتر شد. وقتی که باید برای همسرم میگذاشتم را صرف فعالیتهای خیریه میکردم. همه ساعتهایی که تنها میماند من در خیریه یا کوچه و پسکوچهها پیگیر کارهای مددجویان بودم و او هرگز شکایت نکرد. چادر به سر در کوچههای قم، زمستانها در گل و لای و تابستانها زیر آفتاب پیگیر کارهای مددجویان و بیماران بودم و خسته به خانه میرسیدم. هرگز نمیپرسید کجا بودی؟ چرا دیر آمدی؟ چرا غذا نداریم؟ چادرم را میگرفت و اگر خاکی یا گلی بود به تشت آب میانداخت و برایم چای میآورد.
۷۲سال با مردی زندگی کردم که همدل و همراهم بود. هرگز موضوعی برای بحث و کلنجار بینمان پیش نیامد. نگاهمان به زندگی بسیار شبیه بود. اگر اختلافنظری وجود داشت با مهربانی و گفتوگو حل میکردیم. هرگز نگاهی از سر خشم یا نامهربانی به هم نکردیم. از مادربزرگ و همسرم، خوب شنیدن، خوب تشخیصدادن و خوب عملکردن به آنچه یاد گرفتهام را آموختم.
حدود 20سال است که عمده فعالیتتان در مؤسسه بزرگ خیریه دارالاکرام است. همکاری با این مؤسسه از کجا آغاز شد؟
مؤسسه دارالاکرام را آقای جلیلیان سال1380تاسیس کرد. سال1384آقای جلیلیان و همسرشان به خانه من در مهرشهر آمدند و خواستند همکاری کنم. درگیر کارهای مؤسسه خیریه خودم یعنی «مهر کوثر» بودم و مشغلهام زیاد بود اما پذیرفتم. به این نتیجه رسیدم که نیاز به کمک داریم تا بتوانیم مؤسسه را فعال کنیم. به دیدار زندهیاد پوران شریعتی، همسر دکتر شریعتی رفتم و از ایشان کمک خواستم. در نخستین گام حوالی ساختمان مؤسسه (فاز اول شهرک غرب) به دبستانها و دبیرستانها سر زدیم و پیگیر دانشآموزان نیازمند شدیم. 2یتیم را شناسایی و به مؤسسه معرفی کردیم. البته این منطقه اعیاننشین است و من پیشنهاد دادم به مناطقی مانند نسیمشهر و اسلامشهر و شهرکهای حاشیهای برویم. ۱۲یتیم شناسایی کردیم که نیازمند حمایت مالی برای ادامه تحصیل بودند. آن زمان هر هفته به نسیمشهر میرفتیم و با مادران دانشآموزان تحت حمایت ملاقات و درباره وضعیت زندگی، معیشت و وضعیت درسی بچهها صحبت میکردیم. تعداد دانشآموزان تحت سرپرستی دارالاکرام به مرور افزایش یافت و سال1386به 100نفر رسید. همگی معدل بالای۱۶ داشتند چون علاقهمند به نخبهپروری بودیم. کمکم تعداد بچهها بالا رفت و از نقاط مختلف دانشآموزان بااستعداد کمبضاعت معرفی شدند. البته با محدودیت مالی هم روبهرو بودیم. بهتدریج با نیکوکاران درباره حمایت مالی صحبت کردیم و اوضاع با کمک نیکوکاران بهتر شد. حالا بیش از 6هزار دانشآموز، مورد حمایت مؤسسه دارالاکرام هستند. شعبههای مؤسسه هم در سراسر کشور بیشتر شده است. اما بالارفتن شعب و تعداد دانشآموزان نباید ما را از کیفیت غافل کند. با بالارفتن کمیت بهخاطر محدودیت بودجه، کیفیت افت میکند. امیدوارم با همت نیکوکاران و تدبیر اعضای هیأت مدیره این اتفاق نیفتد.
منظورتان کیفیت آموزش است؟
وظیفه ما یتیمداری است، نه صرفا مدرسهداری. یتیمداری نیاز به محبت و توجه و رسیدگی مدام دارد. خداوند در قرآن میفرماید: «یسألونک عن الیتامی» و به حضرت محمد(ص) تأکید میکند: «ای محمد از تو درباره اینکه برای یتیمان چه کردهای سؤال خواهد شد.» رسیدگی صرفا درسی موردنظر من نیست. بسیار مهم است به یتیمان سر بزنیم و از همه نیازهایشان با خبر شویم. در مهرشهر خیریه کوچکی به نام مهر کوثر دارم. در این خیریه پیش از آنکه به کمیت و گستردگی کارها توجه کنیم به کیفیت خدمات فکر میکنیم. در این خیریه گروه تحقیق، مددکاران حرفهای و روانشناسان با ما همکاری میکنند. 300یتیم تحت سرپرستی و حمایت مهر کوثر قرار دارند که 25نفرشان دانشجو هستند. آرزو دارم دارالاکرام هم با توجه به تعدد بچههایی که زیرپوشش دارد، همواره به کیفیت خدمت نیز توجه کند.
پیگیری این همه موضوع و پرونده و رسیدگی به این حجم از امور در این سن دشوار نیست؟
روح یک جوان را دارم و بر پیری غلبه کردهام. به افت جسمی اجازه نمیدهم روحم را دچار افت کند. با 96سال سن همچنان فعالیتهایم را ادامه میدهم. نشاط جسمی و روحیام اول به ژن برمیگردد و دوم به تربیتم. در خانه پدری همه در حال جنب و جوش و فعالیت بودند. مادربزرگم در سن بالا هم معلمی و طبابت را رها نکرد. پدر و مادرم از صبح تا پاسی از شب در تلاش بودند و بخش زیادی از فعالیتهایشان در راه رضای خدا و آسایش خلق بود. من با این شیوه بزرگ شدم، جوانیام را پشتسر گذاشتم و حالا که به سالخوردگی رسیدهام به همان رویه ادامه میدهم. تا زندهام دست از تلاش برای مردم برنمیدارم. از والدین و مادربزرگم آموختم که زندگی یعنی تلاش و به جوانان توصیه میکنم در هیچ مرحله از مسیر زندگی دست از تلاش برندارند.
نیروهای زیادی برای انجام فعالیت خیرخواهانه تربیت کردید؛ قصد بازنشستگی ندارید؟
در هر سن و سالی باید کار کرد و امید را نباید از دست نداد. بسیاری از خانمهایی که همسن من هستند یا حتی در سنین پایینتر قرار دارند هیچ فعالیت اجتماعی ندارند و مدام از دردهای پیری شکایت میکنند. سالخوردگی بخشی از زندگی است و باید با آن کنار آمد. مانند همه سالمندان دردهای جسمی دارم، بدون کمربند طبی قادر به نشستن نیستم، پاهایم درد میکند، پوکی استخوان دارم و قلبم ناراحت است. اما کسی ندیده از درد شکایت کنم یا کارهایم را بهخاطر مشکلات جسمی عقب بیندازم. اتاقم پر است از کتابهای روانشناسی، تربیتی و کتابهای مذهبی است.
مطالب تربیتی و مقالههای مختلف در نشریات را مطالعه میکنم و هنوز در حال یادگیری هستم. خدا را بابت این موهبت که به 96سالگی رسیدهام، شکر میکنم. هرگز بهخاطر ضعف جسمانی نمیگویم کاش 60یا 70سال زندگی کرده بودم. شاکرم که خداوند عمری طولانی به من داد تا در راه خدمت به مردم و کودکان صرف شود. برکت عمل خیر به انسان بازمیگردد. اگر قادرم به خلق خدا بهویژه کودکان خدمت کنم، از برکت کارهای خیر است.