با جواد فروغی؛ از زندگی در بخش اورژانس بیمارستان تا قهرمانی در المپیک توکیو
هنوز خودم را یک پرستار میدانم
مهرداد رسولی
قهرمانی تیرانداز ایرانی در نخستین روزهای بازیهای المپیک 2020غیرهمنتظرهترین خبری بود که از توکیو به تهران مخابره شد. جواد فروغی که بهراحتی و با فاصله نسبتا زیادی با سایر رقبا، مدال طلای المپیک را به گردن آویخت خوب میدانست که این مدال همچون مرهمی روی زخم ناسور مردمی خواهد بود که بهواسطه همهگیری کرونا روزهای دشواری را از سر میگذرانند. او در روزها و ماههای پس از شیوع کرونا جزو کادر درمان یکی از بزرگترین بیمارستانهای کشور بوده و حالا بعد از قهرمانی در المپیک توکیو به سنگر اصلیاش بازگشته است. داستان گرایش یک پرستار به تیراندازی و قهرمانیاش در المپیک بیشتر شبیه افسانه است تا واقعیت؛ ماجرای کسی که در کنار شغل پرستاری و با آزمون و خطاهای بسیار به قهرمان ملی بدل میشود را باید از زبان خودش شنید. گفتوگو با جواد فروغی، قهرمان مسابقات تپانچه 10متر مردان المپیک، روایت جزئیات این داستان خواندنی و پرماجراست.
پرستاری و تیراندازی دنیای کاملا متفاوتی دارند. اصلا چطور شد که در کنار پرستاری و کار در محیط بیمارستان به تیراندازی علاقهمند شدید؟
قبول دارم که پرستاری و تیراندازی دنیای متفاوتی دارند اما برخی اتفاقات، غیرممکنها را ممکن میکنند. من از سال 1381برای گذراندن خدمت سربازی به تهران آمدم و بعد از پایان دوران خدمت در یک درمانگاه خصوصی مشغول بهکار شدم. سال 1385هم بهعنوان پرستار در بیمارستان بقیهالله تهران کارم را شروع کردم و داستان علاقهمندیام به تیراندازی از همان موقع شروع شد. ما یک باشگاه کوچک تیراندازی زیرزمین بیمارستان داشتیم و یکبار بهطور کاملا اتفاقی برای تیراندازی به باشگاه رفتم. آن روز برای نخستین بار بود که تپانچه بادی را میدیدم و مثل بیشتر مردم دوست داشتم برای یکبار هم که شده تیراندازی با اسلحه را امتحان کنم. در همان نخستین جلسه با اجزای مختلف تپانچه و نحوه تیراندازی آشنا شدم و در نخستین تیراندازی امتیاز بالای 80گرفتم که برای یک تیرانداز مبتدی عالی بود.
پس استعداد تیراندازی شما در باشگاه بیمارستان شکوفا شد؟
بله، امتیازی که در نخستین تیراندازی گرفتم با امتیاز تیراندازهایی که 6ماه کار کرده بودند برابری میکرد و مسئول باشگاه بعد از آنکه به استعدادم پی برد مرا به دکتر خدابندهلو که مدیر تربیت بدنی دانشگاه بقیهالله و مربی تیراندازی بود، سپرد. میتوانم بگویم الفبای تیراندازی با تپانچه بادی را از دکتر خدابندهلو یاد گرفتم. ایشان وقتی استعدادم را دید، اسلحه اختصاصی در اختیارم قرار داد و تیرانداز دیگری نمیتوانست با اسلحه من تمرین کند. وقتی تمرین تمام میشد اسلحه را قفل میکردند تا تمرین بعدی، چون ممکن بود قلق آن توسط تیرانداز دیگری بههم بخورد.
وجود باشگاه تیراندازی زیرزمین بیمارستان هم ماجرای عجیبی است. شاید یکی از همان اتفاقاتی است که باید رخ میداد تا به قول شما غیرممکنی را ممکن کند.
باشگاه ما خیلی کوچک و در یک محیط نمور بود و بعد از مدتی آن را هم از ما گرفتند. فکر میکنم باشگاه تیراندازی بیمارستان بعدها به اتاق تاسیسات بدل شد. البته یک فضای جدید را در حیاط بیمارستان به ما دادند؛ در حدی که 6-5خط تیراندازی برای تمرین 10متر داشته باشیم. ما در بیمارستان زمین والیبال و یک زمین جمع و جور فوتبال و سالن فوتسال هم داریم.
مگر در محیط بیمارستان بهخصوص در این روزهای شلوغ و سرسامآور مجالی برای ورزش دارید؟
گاهی اوقات لابهلای شیفتهای کاری نیم ساعت فرصت پیدا میکردیم. یک موقعهایی هم بعد از پایان شیفت و تا ساعت 7شب در بیمارستان میماندم و زیرنظر دکتر خدابندهلو تمرین میکردم. حدود یک سال با همین شرایط زیرزمین بیمارستان تمرین کردم و رکوردهای خوبی را به ثبت رساندم.
رکوردهایی که زیرزمین بیمارستان ثبت کردید در حد رکورد مسابقات کشوری بود؟
سال 1391 در زیرزمین بیمارستان رکورد 578 را تجربه کردم که 2 نمره از قهرمان مسابقات کشوری همان سال بیشتر بود اما تا مدتها بعد، مجال حضور در مسابقات کشوری را پیدا نکردم. به هر حال شغل پرستاری طوری است که مدام باید در شیفت کاری حضور داشته باشید و به همین دلیل ترجیح دادم بهطور آماتور و تفریحی تیراندازی را ادامه بدهم. همان موقع دکتر خدابندهلو برای پیشرفت من مشوقهایی برایم درنظر میگرفت. خیلی اوقات 100هزار تومان یا 200هزار تومان بابت هر رکورد جایزه میگرفتم. یکبار قرار شد اگر رکورد 580را بزنم یک سکه بهار آزادی به من جایزه بدهند اما 578را ثبت کردم. آن روز نتوانستم جایزه را ببرم اما برای نخستین بار رکورد 578را تجربه کردم که خیلی ارزشمند بود.
پس چطور شد که به تیم ملی تیراندازی با تپانچه بادی راه پیدا کردید؟
تمرینات مستمری که گاهی اوقات به واسطه مشغلههای کاری جسته و گریخته میشد تا سال 1396ادامه داشت و به توصیه یکی از استادان که در رشته تپانچه خفیف کار میکرد تصمیم گرفتم از شهر دهلران و استان ایلام که زادگاه من است در مسابقات کشوری شرکت کنم. این تصمیم مورد استقبال خانم غیاثی که رئیس هیأت تیراندازی استان ایلام بود قرار گرفت. هفتم تیرماه سال 1396هم به فدراسیون تیراندازی نامه زدند و اعلام کردند جواد فروغی از این پس تیرانداز استان ایلام است و میتواند در مسابقات آزاد کشوری شرکت کند. حدود 2هفته بعد هم برای نخستین بار در مسابقات کشوری حضور پیدا کردم و مدال طلا گرفتم. از آنجا که در هیچ ردهای مسابقه نداده بودم و برای نخستین بار در یک مسابقه ورزشی تیر میزدم بهعنوان پدیده مسابقات کشوری انتخاب شدم.
در چند سالگی برای نخستین بار قهرمان کشور شدید؟
من از 31سالگی تیراندازی را شروع کردم و 38سالم بود که قهرمان کشور شدم.
حالا که 10سال از آن روزها گذشته و قهرمان المپیک شدهاید فکر میکنید از روی علاقه تیرانداز شدید یا شرایط محیطی شما را به این سمت سوق داد؟
باور کنید اگر باشگاه تیراندازی بیمارستان بقیهالله نبود به هیچ عنوان فرصت ورزش در خارج از محیط بیمارستان را نداشتم. به تیراندازی علاقه داشتم اما هدفمند نبود. قبل از تیراندازی مثل خیلی از نوجوانهای دیگر چند رشته ورزشی را امتحان کرده بودم. حتی در نوجوانی تا حضور در مسابقات استانی وزنهبرداری هم پیش رفتم اما پرستاری همه وقتم را گرفت. یک دلیل دیگری که تیراندازی را انتخاب کردم این بود که پیامبر(ص) تیراندازی، اسبسواری و شنا را به مسلمانان توصیه کردهاند. توصیه پیامبر(ص) انگیزهای شد تا تیراندازی را برخلاف وزنهبرداری بهطور حرفهای ادامه بدهم. وقتی در بیمارستان تمرین میکردم گفتم حالا که امکانات فراهم است و استعداد تیراندازی هم دارم چرا به توصیه پیامبر(ص) عمل نکنم. البته با شنا هم بیگانه نیستم اما اسبسواری امکانات ویژهای میخواهد و ورزش لوکس و گران قیمتی است.
حتما این روزها فضای متفاوتی را تجربه میکنید. از دهکده پر نشاط بازیهای المپیک به محیط غمانگیز بیمارستان برگشتهاید و این یک پارادوکس تمام عیار است. تحمل این شرایط برایتان سخت نیست؟
کسی که بیش از 12سال در شرایط سخت اورژانس بیمارستان کار کرده باشد با بدترین شرایط خودش را وفق خواهد داد. الان حدود 10سال است که در کنار پرستاری تیراندازی هم میکنم و در این یک دهه یاد گرفتهام که چگونه خودم را با محیط ورزش و بیمارستان تطبیق بدهم. قبل از المپیک یکی از محیطهای تمرینی من در میدان کلاهدوز بوده، یکی در ورزشگاه آزادی و یکی دیگر در حوالی میدان نوبنیاد. علاوه بر این در باشگاه تیراندازی بیمارستان هم تمرین میکردم. یعنی من در گرما و سرما و حتی درماه رمضان، مسافتهای طولانی را طی میکردم و در این شرایط از شیفتبندی و شبکاری در بیمارستان هم غافل نبودم. بنا براین بازگشت از دهکده المپیک به بخش اورژانس بیمارستان را به راحتی تحمل میکنم.
تصورش را میکردید که با این شرایط، قهرمان المپیک شوید؟
به هیچ عنوان چنین تصوری نداشتم. وقتی زیرزمین بیمارستان تمرین میکردم اصلا نیتم قهرمانی در مسابقات نبود. خوابش را هم نمیدیدم که به تیم ملی راه پیدا کنم. دعوت به اردوی تیم ملی برایم یکرؤیا بود. برایم افسانه بود.
حالا فکر میکنید تیراندازی در المپیک سخت است یا کار کردن در بخش اورژانس بیمارستان که این روزها با خطرات بسیاری همراه است؟
در این شرایط، قطعا کار کردن در محیط بیمارستان دشوارتر است. تیراندازی فقط جسم و ذهن شما را درگیر میکند اما در این روزها جان کادر درمان در خطر است. شاید از هر هزار تیرانداز یک نفر هم دچار مصدومیت نشود اما 98درصد از بچههای بخشی که من در آن کار میکنم به کرونا مبتلا شدهاند. مدام میشنویم که فلان همکار بهدلیل ابتلا به کرونا بستری یا در خانه قرنطینه شده و ناگفته پیداست که شرایط برای کادر درمان چقدر سخت است.
البته شما الان یک قهرمان ملی هستید و بیش از گذشته باید از خودتان مراقبت کنید.
دوستان و همکاران خیلی به من لطف دارند اما مثل گذشته همچنان خودم را پرستار میدانم و فکر میکنم یک تیرانداز معمولی هستم؛ آن قدر معمولی که احساس میکنم هنوز به مربی نیاز دارم و باید تمرینات بیشتری را پشت سر بگذارم تا جایی که شرایط اجازه بدهد این راه را تا المپیک بعدی ادامه خواهم داد. امید به آینده ما را سرپا نگه خواهد داشت.