• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
یکشنبه 3 مرداد 1400
کد مطلب : 136483
+
-

روایت تصویری از رفتارهای خودخواهانه‌ای که هر روز در کوچه و خیابان دیده می‌شوند

آن چهره زشت شهر


سیاوش ابدی ـ  روزنامه‌نگار

اتفاق‌های ناخوشایندی هر روز در شهر رخ می‌دهند که از بس تکرار شده‌اند، بخشی از زندگی روزمره شهری محسوب می‌شوند. حالا دیگر اینطور به‌نظر می‌رسد که شهر قرار نیست از شر این اتفاق‌های آزاردهنده خلاص شود. زندگی ادامه دارد، اما ای کاش به همین شکلی که در این صفحه می‌بینید، نباشد.


  بعضی‌ها همچنان به اصول زندگی در زمان پیدایش بشر (با همان شکل و شمایل بدوی) وفادار مانده‌اند. در حالت عادی این عکس باید تصویری هوس‌انگیز باشد، چون هر بوی خوشی در دنیا در رقابت با عطر نان تازه از تنور درآمده، بازی را می‌بازد ولی بعد یاد روزهایی می‌افتی که صف نان شبیه به صف نفت و شیر در دهه 60پیچ روی پیچ، مثل مار تا سر خیابان پیچیده و بعضی‌ها خودشان را آن جلوجلوها فرو می‌کنند توی صف و باقی ماجرا. آنها همیشه به نان می‌رسند، چون اگر اعتراض کنی، طوری نگاهت می‌کنند که باور می‌کنی حاضرند به‌خاطر یک نان کار را به هرجا فکر نمی‌کنی هم بکشانند. بعد، یاد زمانه کرونا می‌افتی و دست‌هایی که تمام نان‌های چیده شده روی میز نانوایی را لمس می‌کنند تا گزینه مورد علاقه‌شان را جدا کنند... عطر خوش نان از سر آدم می‌پرد.


 حتی در یکی از گرم‌ترین تابستان‌های تاریخ، عده‌ای حاضر نیستند برای آدم‌هایی که می‌خواهند از خط‌کشی عابر عبور کنند، لحظه‌ای پای‌شان را روی پدال ترمز بگذارند. پیرمرد با عصا و جوانی با کوله‌پشتی، زنی با نوزادی در بغل و پیرزنی با کیسه خرید در دست هم ندارد، با شیشه‌های بالا و کولر روشن، پا روی پدال گاز می‌گذرند.


نوشتن از حضور موتورسوارها در پیاده‌رو یک کلیشه است. هر نسلی در این شهر، از روزی که پا به خیابان گذاشته، مثل وجود موش‌ها در جوی آب، حضور موتورها در پیاده‌رو هم برایش بدیهی بوده. آدم با بدیهیات زندگی‌اش کنار می‌آید، یعنی ناچار است که کنار بیاید ولی لعنتی‌ها! کاش لااقل پشت‌سرمان در پیاده‌رو بوق نمی‌زدید که راه برای‌تان باز کنیم! این دیگر... آدم در این لحظه‌ها حسرت می‌خورد که چرا وقاحت یک  لات خیابانی و چابکی یک مشت‌زن مگس‌وزن را ندارد.


 ریختن زباله در کوچه و خیابان یکی دیگر از آن عادت‌های دیرینه است. اینطور به‌نظر می‌رسد که حتی اگر شهرداری روبات‌هایی در سطح شهر قرار دهد که سطل زباله به‌دست کنار آدم‌ها قدم بزنند، بازهم بعضی‌ها زباله‌ را دور از دسترس روبات‌ها، پرت می‌کنند وسط خیابان و تا روبات برود آن را بردارد، یکی هم می‌اندازند زیر پای‌شان و می‌روند. داستان همان است که بود فقط پوست تی‌تاپ، پاکت آبمیوه و دستمال کاغذی مصرف شده، به لحاظ آماری کمتر از ماسک‌ها روی زمین دیده می‌شوند که این هم باتوجه به شیوع ویروس کووید-19و بالا رفتن میزان مصرف ماسک طبیعی است.


 ... زیرا که جهان سطل زباله من است.


یک روز معمولی در ساعت شلوغی مترو؛ همه سر جای‌شان نشسته‌اند، طوری که انگار «درست» سر جای‌شان نشسته‌اند.


 رسیدن به صندلی تاکسی در ساعت‌های اوج ترافیک، دست‌کم برای آدمی که تلاش می‌کند حقوق دیگران را درنظر بگیرد رویارویی ناممکن است. آدم زرنگ‌ها پشت هم از راه می‌رسند، جلوتر از دیگران به دستگیره در تاکسی چنگ می‌اندازند، سوار می‌شوند و می‌روند. برای حفظ سلامت روان، بهتر است آدم در این ساعت‌ها در شهر تردد نکند یا اگر چاره‌ای نیست، گوشه‌ای- مثلا روی جدول کنار خیابان- بنشیند و آدم زرنگ‌ها را نگاه کند تا شهر از آنها خالی شود و بعد برود.


 مثل مورچه‌هایی که مدام ناچارند به‌خاطر قرار گرفتن سنگی سر راهشان مسیر عوض کنند... حکایت ما و اتومبیل‌های پارک شده در پیاده‌رو. (متن سانسور شده، بدون ذکر کلمه‌هایی که خطاب به صاحب اتومبیل پارک شده در پیاده‌رو از ذهن آدم می‌گذرد)


 احتمالا همان‌هایی که در صف نان و تاکسی از دیگران جلو می‌زنند، وقتی پشت فرمان می‌نشینند تبدیل به راننده‌هایی می‌شوند که ازدحام اتومبیل‌ها برای عبور از یک خروجی در بزرگراه را دور می‌زنند و جلوتر از دیگران، میان بوق و فحش به زور وارد خروجی می‌شوند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید