چون میگذرد...
محمد زینالی اُناری| پژوهشگر فرهنگ عامه:
یکی از دلگرمیهایی که خاله پدرم وقتی به سربازی رفته بودم به من میداد، این بود که «عمر روزهای سخت، کوتاه است». خدمت سربازی هم یکسری سختیهای خارج از منوال داشت که لازمه هر سفر طولانیای است؛ مانند ترک دیار، هزینههای ایاب و ذهاب و امثالهم که خارج از سختیهای ناشی از تلاشگری، پختگی و صبوری هم داشت. اما این دلگرمیها با تأکید و تکیه به صبوری بود که گذر زمان را تسهیل میکرد. اخیرا هم با دوستی بهصورت تلفنی صحبت میکردم که میگفت «هی... زمانه است؛ میگذرد!».
«میگذرد»، مرکز ثقل اغلب گفتوگوهاییاست که درباره صبوری و گذر زمان صورت میگیرد. ما غم نمیخوریم، چون روزگار با سختیها و مشکلاتش میگذرد و میگوییم: «چون میگذرد، غمی نیست». تکمصرعها، پشت سر هم ورد زبان ما میشود؛ اگرچه روزهای سختی برای ما یکییکی پدیدار میشوند. میگوییم: «چه کنیم، روزگار ما این است...»، «آره، قصه ما هم این بود»؛ حتی شعر و داستانش میکنیم: «عجب رسمیه رسم زمونه»، «زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بساز»!
آری، ما با زمانه و گذر آن میسازیم اما این عمر کوتاه روزگاران سخت، کش پیدا کرده و بهتدریج کل عمر ما را پر میکند. انگار مفهوم عمری که روزگاری بر لب جوی، گذر عمر میدید، امروز با این حالت شکل گرفته است که ما با سختیهای ریز و درشت سازگار شویم و با امور مختلف روزگار طوری انس پیدا کنیم که انگار روز و زندگیمان بهتدریج در حال خوردهشدن و تجزیه است.
البته این روزمرگی و خوردهشدن توسط روزگار، به ساختار فرهنگی و اجتماعی، باورها و رویاروییهای ما با روزگار و واقعیات زندگی مربوط است. ما با روزگار همانگونه رویارو میشویم که احساس میکنیم روزگار با ما آن میکند.
ما روزگار خود را بهتدریج تجزیه میکنیم اما اگر بخواهیم اینچنین نباشد، باید راهکار دیگری برای رویارویی با روزگار داشته باشیم. روزمرگشدن ما، ناشی از رویکرد ما در مواجهه با لحظهها و پدیدارهای زمان است. مهمترین مسئله در اینجا، نوع مواجهه ما با خود زمان بهعنوان امری گذرا و گذشتنی، ساختنی و کنارآمدنیاست. ما با زمان، بهعنوان امری بیمعنا مواجه میشویم. وقتی که از دیرباز تشبیه به طلا شده، امری در حال تمامشدن و ازدسترفتن است. طلا میماند اما هر لحظه زمان، مانند آخرین نفسیاست که میرود و هیچگاه برنمیگردد.
یکی از بهترین تشبیههایی که میتوان برای زمان داشت، دانلودکردن اطلاعات است. ما زمان را باید بهعنوان یک سرمایه یا چیزی خیلی ملموس مانند نفت درک کنیم. میلیونها پیام ساختهایم که مردم ایران باید نفت و سرمایه آیندگان را حفظ کنند اما زمانهایی را که در آن میشود برای آیندگان گردو کاشت، اطلاعات جدیدی دریافت کرد، یا فرضیههای زیادی را اثبات یا رد کرد، مانند نفسهای آخر زندگی میفهمیم؛ اما اینها، مانند منابع آبی، هوازی و زیرزمینی، لحظههای گذرای زندگی ما نیستند؛ سرمایهاند!