گوستاو فلوبر
هرچه بود خوشبخت نبود، هرگز احساس خوشبختی نکرده بود. این نابسندگی زندگی از چه بود، از چه ناشی میشد اینکه به هرچه تکیه میکرد درجا میگندید؟… اگر بهراستی در جایی انسانی نیرومند و زیبا وجود داشت، انسانی نستوه، سرشار از شور و در عین حال ظرافت، با قلب یک شاعر و چهره یک فرشته، که چنگ بهدست و رو به آسمان مدیحههای نکاحی میخواند، اگر وجود داشت چرا اِما اتفاقی به او برنمیخورد؟ آه! چه خیال محالی! بهراستی که هیچچیز ارزش جستوجو نداشت؛ همه دروغ بود!
بوک مارک/ مادام بواری
در همینه زمینه :