دیدار با مهدی ایروانی معروف به مهدی کبابی که میراثدار یکی از قدیمیترین کبابیهای پایتخت است
آقا تختی عزیزترین مشتری ما بود
بهنام سلطانی
دروازه نو که بعدها به دروازه محمدیه تغییر نام داد تنها دروازه تهران قدیم است که بهطور کامل تخریب نشده و هنوز آثار آن بهجا مانده است. دروازه نو در روزگار قدیم، بارانداز آجیلفروشها بود و کسانی که بار آجیل را در چند قدمی بازار مولوی زمین میگذاشتند دنبال جایی برای صرف یک وعده ناهار بودند. مغازه کوچک و جمع و جور «مش نقی آشی» جایی برای سیر کردن شکم افرادی از این دست بود. حالا چیزی حدود 150سال از آن روزها گذشته و از مش نقی آشی که بوی مسقطی و لبوهایش در زمستان و عطر کبابهایش در زمستان هوش از سر جماعت بازاری میبرد، چیزی جز خاطره باقی نمانده است. بعد از او فرزندش اداره کبابی را برعهده گرفته و حالا هم نوه مش نقی میراثدار قدیمیترین کبابی تهران است. با مهدی کبابی، نوه مش نقی آشی و میراثدار خانواده ایروانی درباره فراز و فرودهای قدیمیترین کبابسرای تهران گفتوگو کردهایم.
از مش نقی آشی تا مهدی کبابی
بازار دروازه نو در همسایگی میدان محمدیه دیگر سکوت و آرامش سالهای دور را ندارد و حال و هوای آن حسابی تغییر کرده است. از آن بازار سنتی که در روزگار قدیم مایحتاج عمومی پایتختنشینها را تامین میکرد حجرههایی باقی مانده که بیشتر آنها تغییر کاربری دادهاند و به دفتر کار بدل شدهاند. شمایل تنها کبابسرای این قسمت از بازار هم عوض شده اما هنوز در میان شلوغی و ازدحام این روزهای بازار دروازه نو نفس میکشد و مشتریان مخصوص خودش را دارد. مهدی ایروانی کسی است که این مغازه جمع و جور را از پدربزرگ به ارث برده و تا امروز چراغ آن را روشن نگه داشته تا خاطره قدیمیترین کبابی تهران از ذهن مردم و جماعت بازاری محو نشود. او از 15سالگی در رکاب پدرش مشغول رتق و فتق امور مغازه بوده و حالا در شصتسالگی انبوه خاطرات گذشته را مرور میکند؛ «اهالی بازار به پدربزرگم میگفتند مش نقی آشی، چون در فصل کسادی کباب، آشهای خوشمزهای میپخت. بعد از آنکه پدربزرگم فوت کرد، پدرم این مغازه را سر و سامان داد و به پدرم میگفتند «جواد مش نقی آشی». آن موقع در بازار همه را با لقب میشناختند. بازار است دیگر. الان هم به من میگویند مهدی کبابی.»
باغ شاه و طاق ضربی
کبابسرای مهدی ایروانی که به کباب مهدی معروف است، مثل بیشتر کبابیهای قدیمی و اسم و رسمدار تهران شناسنامه دارد. تصویر پدر و پدربزرگ بالای دیوار سمت راست مغازه جا خوش کردهاند. مهدی ایروانی از 15سالگی کنار دست پدر، فوت و فن و به قول خودش فوت آخر حرفه کبابی را یاد گرفته؛ «پدرم میگفت کرکره مغازههای بازار چوبی بود. همین بازار دروازه نو بارانداز بار آجیل تهران بود و با شتر و الاغ بار میآوردند. یک کاروانسرا هم داشت که باربرها و گاهی کشاورزان و تاجران شهرستانی آنجا میخوابیدند و برای صرف ناهار و شام به این مغاره میآمدند. یک جوی آب هم از وسط بازار عبور میکرد. کاسبهای بازار آب را داخل آب انبار میریختند.»
یادگار دوران قحطی
برای رسیدن به قدیمیترین کبابی تهران باید از کوچه پسکوچههای میدان مولوی و خیابان خیام عبور کنید تا به میانههای بازار دروازه نو و کبابسرایی با درهای آلومینیومی برسید. مغازه خسته و قدیمی مهدی کبابی زیر طاقهای ضربی و در گذرگاه تاریک بازار، حکم جواهری در دل صدف را دارد. اینجا مشتریان مخصوصی رفتوآمد میکنند که با گذشت سالهای طولانی مزه کبابهای مش نقی آشی و جواد مش نقی آشی را فراموش نکردهاند و کباب خوردن در این شلوغی و همهمه را با نشستن در چلوکبابیهای لوکس محدوده بازار تاخت نمیزنند. مهدی ایروانی این مغازه را یادگار دوران قحطی میداند؛ «پدرم سالها کنار دست پدربزرگم در این مغازه کار میکرده. تابستانها کباب میفروختند و زمستانها که بازار کباب رونق چندانی نداشت، آش و لبو و مسقطی میپختند. وقتی رضا شاه روی کار آمد، نه از کباب خبری بود نه آشی در بساط بود. قحطی آنقدر شدید بود که مردم از گرسنگی جانشان را از دست میدادند. در همین مغازه نانهای قطوری شبیه نان شیرمالهای حالا که به نان ساجی معروف بود میپختند و مردم برای خرید این نانها سر و دست میشکستند. پدربزرگ من از زمان جنگ جهانی دوم و حدود 50سال این مغازه را اداره میکرد و بعد از او هم پدرم چراغ آن را روشن نگه داشت.»
بوی خوش تاریخ
بازاریها آدمهای خوشخوراکی هستند. ظهر که میشود قید کار و کاسبی را میزنند و برای صرف یک پرس ناهار خوشمزه به صرافت میافتند. در این مواقع است که مغازه مهدی کبابی با همین شکل و شمایل سنتی و قدیمیاش برای آنها غنیمتی بزرگ به شمار میرود. مهدی ایروانی میگوید این مغازه همیشه در قرق کبابخورهای بازار بوده است و الان هم خیلی از مشتریها میآیند تا چند سیخ کباب در قدیمیترین کبابی تهران بخورند و بروند؛ «قدمت این مغازه به دوره ناصری بر میگردد. من هم از سال 1353 که کباب سیخی دو ریال بود تا الان که به سیخی 17هزار تومان رسیده اینجا بودهام. با گذشت سالهای طولانی این مغازه هنوز از رونق نیفتاده و بعضی روزها بیش از 500سیخ کباب میپزیم که خودش بالای 50کیلوگرم گوشت میخواهد. ما مشتریهای پنجاه یا شصتساله داریم و آنطور که میگویند مزه کباب ما با سالهای قدیم تغییر نکرده است. اینجا کباب خوردن برای خیلیها نوستالژی است و به همین دلیل چراغش تا امروز روشن مانده است.»
کباب، فقط کوبیده
ساعت 12ظهر است و مشتریها یکی پس از دیگری از راه میرسند اما صحبتمان با مهدی کبابی تازه گل انداخته است. او شاهد زنده همه خاطراتی بوده که دستکم در نیمقرن اخیر پیرامون قدیمیترین کبابی تهران رقم خورده؛ «وقتی این مغازه سرپا بود کبابی گلپایگانی با مدیریت حاج غلامرضا گلپایگانی در حوالی پل چوبی و چلوکبابی شمشیری با مدیریت حاج آقا شمشیری در سبزهمیدان داشتند اسم و رسم پیدا میکردند. مشدی کبابی هم در چهارراه گلوبندک مشتریان مخصوص داشت و ما هم در خیابان خیام و بازار دروازه نو بودیم. کبابیهای قدیمی خیلی تغییر کردهاند و ما به سنتها وفادار ماندهایم. برخی کبابیها امروزه انواع و اقسام کباب مثل کباب نگینی و کباب قارچی و... را برای مشتری سرو میکنند اما از نظر ما کباب فقط کباب کوبیده است که دستور پخت پیچیدهای هم ندارد. گوشت تازه میخواهد با پیاز فراوان و فوت آخر کوزهگری که از پدر و پدربزرگ به ارث بردهام و آن را به کسی نمیگویم. اینجا کارگر و تاجر بازار سر یک میز مینشینند و یک نوع غذا میخورند؛ کباب کوبیده.»
چراغ روشن
مهدی ایروانی با گذشت سالهای نسبتا طولانی هنوز با آب و تاب فراوان درباره رفتوآمد آقا تختی در این مغازه صحبت میکند؛ «زورخانه شیر خدا در نزدیکی ما بود و آقا تختی هر موقع به زورخانه میرفت یکسری هم میآمد اینجا. وقتی وارد مغازه میشد همه به احترامش بلند میشدند. میتوانم بگویم آقا تختی عزیزترین مشتری ما بود. از جماعت کشتیگیر، محمدرضا طالقانی که بچه محله خیام است بارها در این مغازه کباب خورده و از بین فوتبالیستها علی پروین مشتریمان بود. علی پروین گاهی به میدان مولوی میآمد تا دو سیخ کباب بخورد و برود اما حالا ساکن لواسان شده و رفتوآمد به اینجا برایش سخت است. ما بخشی از شهرت و دوام خودمان را مدیون چنین مشتریان وفاداری هستیم. همین چیزها پسرم را به این کار علاقهمند کرده است. او میخواهد بعد از من، چراغ این مغازه را روشن و نام پدربزرگش را زنده نگه دارد. خدا را چه دیدید؛ شاید در آینده نتیجه مش نقی آشی این مغازه را اداره کند.»