جادوی سینمای صامت در عصر مدرن
معرفی مجموعهای از فیلمهای تقریبا صامت سینمای مدرن که در سکوت و با تکیه بر ذات بصری سینما، تماشاگرانشان را جادو کردهاند
آیدا تدین:
فیلم ترسناک «یک جای ساکت» (A Quiet Place) برای اینکه در اکران افتتاحیهاش تبدیل به پرفروشترین فیلم گیشه شود، از هر دیالوگی بینیاز بوده است. این فیلم تقریبا صامت ژانر وحشت که به کارگردانی جان کرازینسکی مقابل دوربین رفته، از جمعه ششم آوریل در سینماهای آمریکای شمالی به نمایش درآمد و در 3روز نخست اکرانش به حدی مورد استقبال سینماروها قرار گرفت که با 50میلیون دلار فروش افتتاحیه، گیشه آخر هفته را فتح کرد.
بنا به پیشبینی کارشناسان، فروش داخلی محصول جدید استودیوی پارامونت از مرز 100میلیون دلار فراتر خواهد رفت؛ درحالیکه فروش جهانی فیلم یک جای ساکت هم در کمتر از یک هفته به بیش از 92میلیون دلار رسید. کسب چنین درآمدی برای فیلمی تا این حد کمدیالوگ که بیشتر داستانش را در سکوت محض پیش میبرد و مهمتر از آن، در دستهبندی ژانر وحشت قرار میگیرد، موفقیتی عظیم محسوب میشود. خوشبختانه یک جای ساکت، تنها فیلم مدرنی نیست که دل به دریا میزند و با قبول ریسک هنری، در مسیر سکوت پیش میرود. همین موضوع، بهانهای شد تا در این صفحه علاوه بر معرفی بیشتر فیلم کرازینسکی، به بعضی از مهمترین فیلمهای کمدیالوگ تاریخ سینما بپردازیم؛ آثاری که اگرچه بعد از عصر فیلمهای صامت روی پرده رفتهاند، تقریبا هیچ دیالوگی ندارند اما همچنان در جذب مخاطب ـ از منتقدان سینما گرفته تا عامه سینماروها ـ موفق عمل کردهاند.
یک جای ساکت (2018)
سومین تجربه کارگردانی کرازینسکی به نوعی نخستین تجربه حرفهای او در ساخت فیلم استودیویی به شمار میرود. داستان فیلم در آیندهای نهچندان دور رخ میدهد؛ جاییکه هیولاهای فاقد بینایی به شکار صدا میروند و هر موجودی را که صدا بدهد، میکشند. کرازینسکی و امیلی بلانت (همسر واقعیاش) که نقش پدر و مادر داستان را بازی کردهاند، به همراه 2بازیگر کودک فیلم (نوآ جوپ و میلیسنت سیموندز) خانوادهای را تشکیل میدهند که ناچارند برای زندهماندن، بدون حرفزدن و فقط از طریق علائم زبانی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. آنها در سکوت زندگی میکنند؛ درحالیکه میدانند حتی خشخش یک برگ هم میتواند به سرانجامی خونین و خشن بینجامد. منتقدان بعد از تماشای فیلم از آن بهعنوان اثری «زیرکانه» یاد کردهاند که «به طرزی خبیثانه اوقات خوشی» را برای تماشاگر سینما رقم میزند.
ماجرای تولید این فیلم 21میلیوندلاری از جایی شروع شد که کرازینسکی داستان جذاب اسکات بک و برایان وودز را شنید. بک و وودز از کودکی در ایالت آیووای آمریکا با هم بزرگ شدند و در دوران کالج، به تماشای بسیاری از فیلمهای صامت تاریخ سینما نشستند. با فرارسیدن سال2013 آنها شروع به کارکردن روی داستانی کردند که به شکلگیری یک جای ساکت انجامید. این دو نفر، تجربیات زیسته شخصیشان را بهعنوان عناصر اصلی، مبنای داستانشان قرار دادند؛ ازجمله بزرگشدن در مزارع وسیع و انبار غلهای که به آنها گفته شده بود جای خطرناکیاست و نباید نزدیکش شوند.
بک و وودز با یک طرح 15صفحهای شروع کردند و ژانویه2016 بالاخره پای کاملکردن فیلمنامهشان نشستند. چندماه بعد، کرازینسکی سناریوی آنها را خواند و ایده پدر و مادری که با جان و دل از فرزندانشان محافظت میکنند به نظرش جذاب آمد؛ خصوصا که او و همسرش امیلی بلانت، صاحب فرزند دوم هم شده بودند. بلانت شوهرش را تشویق کرد که فیلم را کارگردانی کند؛ بنابراین اوایل بهار2017 استودیوی پارامونت فیلمنامه بک و وودز را خرید و در ادامه با کرازینسکی قرارداد بست تا علاوه بر بازنویسی فیلمنامه، کارگردانی آن را نیز به عهده بگیرد.
کرازینسکی در مصاحبههایش گفته است که در ساخت این فیلم از آثار معروف سینمایی همچون «بیگانه»(1979)، «جایی برای پیرمردها نیست»(2007) و «در اتاق خواب»(2001) تأثیر گرفته است.
«همهچیز از دست رفته» ساخته جی.سی چندر (2013)
درست گفتهاند که درخشش رابرت ردفورد در سینما بیش از آنکه نشأتگرفته از اکت/ بازی خوبش باشد، به دلیل ریاکشنهای منحصربهفردش است؛ استعدادی نادیدهگرفتهشده که حس همدردی و همذاتپنداری را در هر تماشاگری برمیانگیزد. اثر چندر حماسهای بیریا و صمیمانه درباره بقا در دریاست. ردفورد 77ساله در نبردی دلاورانه میجنگد تا اجازه ندهد قایقش که سوراخ شده در دل دریا غرق شود. دوربین چندر، تقلای ستاره کهنهکارش را برای غلبه بر فاجعهای که دمبهدم شدت مییابد به تصویر کشیده و نتیجه آن، اجرایی منحصربهفرد از آب درآمده؛ به همینخاطر است که هیچ نیازی به کلمات یا پیشزمینه داستانی نیست؛ کل بار داستان به دوش ردفورد است که علیه عناصر طبیعت به مبارزه برخاسته؛ آن هم در غیاب ملموس هر چیزی جز اقیانوس بیکران، قایقی در حال غرقشدن و خواست انسانی برای زندهماندن که درنهایت به خلق تجربهای شگرف انجامیده است.
«دزد» ساخته راسل راوز (1952)
در این داستان جاسوسی که در دوران جنگ سرد اتفاق میافتد فیزیکدانی جاسوس از آب درمیآید. نبود دیالوگ باعث شده که در بسیاری از نماهای این فیلم، آدمها در خیابانها با اخم از کنار یکدیگر عبور کنند، تلفنها زنگ بخورند بیآنکه کسی به آنها جواب بدهد و مواجهههای بیکلام و عجیبوغریبی میان آدمها رخ بدهد در حالی که بیننده یقین دارد آنها حرفهای زیادی برای گفتن به هم دارند. برجستهترین ویژگیهای فیلم دزد به نوعی تبدیل به پاشنه آشیل آن هم شده؛ ازجمله بازیهای بیشازحد اغراقآمیز بازیگران در بهنمایشگذاشتن حالتهای صورتشان و تعداد بیش از حد موقعیتهای صامت که دگرگونی شخصیتها و انگیزههایشان را مبهم ساخته است؛ همچنین موسیقی بیش از حد موکد که برای پرکردن فضاهای خالی فیلم به کار رفته است. به همینخاطر، عدهای از منتقدان بر این عقیدهاند که دزد اگر دیالوگهای بیشتری داشت به سبب قصه جذابش با اقبال وسیعتری روبهرو میشد.
«تعطیلات موسیو اولو» ساخته ژاک تاتی (1953)
ژاک تاتی فرانسوی با ساخت این فیلم نشان داد که چطور تعداد محدودی دیالوگ میتوانند به اندازه چند جلد کتاب حرف برای گفتن داشته باشند. او با الهام از سنت فاخر فیلمهای صامت و دلقکهای معروف پرده نقرهای ـ بهویژه باستر کیتون ـ و همچنین بهواسطه پیشینه خودش در هنر نمایشی میم، موفق به خلق اثری منحصربهفرد شده است. تاتی خودش نقش قهرمان داستانش را ایفا کرده است. کسانی که پیشتر با فیلمهای تاتی آشنایی نداشتهاند، در برخورد اول با آثار او ممکن است شگفتزده و حتی ناامید شوند؛ از بس که فیلمساز فرانسوی در طنازی، ساده و بیتکلف است. تاتی هرگز به اغراق یا المانهای بصری گلدرشت متوسل نمیشود تا کمبود دیالوگ را جبران کند و دقیقا همین خاصیت جادوییاست که باعث شده فیلم او در سطح بینالمللی مورد تحسین قرار گیرد. فیلم تاتی نمونهای تمامعیار از انسانگرایی ظریف و پیچیدهایاست که در ترجمهاش، کمترین چیزی از دست نمیرود.
«جزیره عریان» ساخته کانتو شیندو (1960)
تحسینبرانگیزترین ویژگی این درام ژاپنی مینیمالیستی و فاخر، بیکلامبودنش است؛ گویی بیان انسانی، یکسره مقهور قدرت طبیعت شده است. فیلم ماجرای خانوادهای چهارنفره را به تصویر میکشد که در جزیرهای برهوت منزل میکنند و برای زنده ماندن، دستوپا میزنند. آنها مجبورند هر روز پای پیاده به دریا بروند و سطلهای آب را تا مزارعشان به دوش بکشند؛ کاری یکنواخت و کمرشکن؛ هم برای شخصیتها و هم کارگردان که بیش از همه با ساخت فیلم ترسناک کلاسیک «اونیبابا» (حفره) در 1964به شهرت رسید. شخصیتهای داستان به واسطه اعمالشان تعریف میشوند، نه دیالوگهایشان. آنچه میشنویم صداهای طبیعی فضاهای خارجیاست؛ از صدای شلپشلوپ امواج گرفته تا هایوهوی باد و موسیقی فاخر و حزنانگیزی که هیکارو هایاشی سازنده آن است. برخی منتقدان ساخته شیندو را تفسیری ضمنی از پیامدهای بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی دانستهاند.
«خرس» ساخته ژان ژاک آنو (1988)
پیش از ساخت این فیلم، ژان ژاک آنو ـ فیلمساز فرانسوی ـ با کارگردانی سومین اثر بلندش «در جستوجوی آتش» که در سال1981 اکران شد، توانسته بود بدون استفاده از زبان مدرن انسانی روایتی از انسان غارنشین را روی پرده به تصویر بکشد. او برای آن فیلم 2جایزه سزار (معروف به اسکار فرانسوی) در رشتههای بهترین فیلم و بهترین کارگردانی بهدست آورده بود. یک تولهخرس یتیم و یک خرس گریزلی نر بالغ، شخصیتهای محوری «خرس» را تشکیل میدهند که 2شکارچی در تعقیبشان هستند. ساخته آنو فیلمیاست اکشن که از زاویه دید حیوان روایت میشود. بخش عمده فیلم مشاهده مستندگونه حیوانات در زیستگاه خودشان است که در عین حال، بههیچوجه به ورطه تقلید از مستندهای حیاتوحش دیزنی و بیبیسی که تولیداتی خوشساخت هستند، نمیافتد؛ در عوض، آنو با مهارت تمام، داستانی ماجراجویانه را در مقابل دوربین به ثبت رسانده است.
«فیل» ساخته گاس ونسنت (2003)
این درام جنجالی توسط گاس ونسنت در مقام نویسنده، کارگردان و تدوینگر، مقابل دوربین رفته است و داستان آن در مدرسهای خیالی در حومه پورتلند در ایالت اورگان اتفاق میافتد؛ داستانی که حول محور تیراندازی و قتلعامی خونین در مدرسه شکل میگیرد. البته بخشی از داستان، بر اساس کشتار خونینی نوشته شده که در سال1999در دبیرستان کلمباین به وقوع پیوست. کمی پیش از آنکه تیراندازی اتفاق بیفتد، فیلم آغاز میشود و زندگیهای چندین شخصیت را داخل و خارج از مدرسه دنبال میکند. ونسنت در ساخت این فیلم کمدیالوگ از تعدادی نوجوان نابازیگر یا تازهکار استفاده کرده است. این دومین فیلمیاست که در سهگانه «مرگ» ونسنت مقابل دوربین رفته است. فیلم موفق شد جایزه نخل طلا و بهترین کارگردان را برای ونسنت به ارمغان بیاورد. ونسنت دوربین خود را از منظری مشاهدهگرانه به سمت سبعیت و خشونت تمامعیار چرخانده است.