عمار: سری به چادر علی بزن
مالک: میترسم حرفی بگویم و او را مکدر کنم.
عمار: علی بیش از همه ما، تو را دوست دارد.
مالک: ایکاش قادر بودم علی را به روزگاری ببرم که مردمش قدر همچون او را میدانستند.
عمار: میرود مالک، میرود. تا دنیا دنیاست، چشم مظلوم بنیآدم دنبال علی میگردد.
دیالوگ
در همینه زمینه :