فرشتگان خدا
تاب خوردن کلمات را در ذهنم احساس میکنم. افکارم هلشان میدهند و آنها تا بلندای وجودم پرواز میکنند. از طرفی به طرفی دیگر میروند و چرخ میزنند. چرخ میزنند و سوهان روحم میشوند، ولی نمیدانم کدامشان را روی کاغذ بنشانم تا حسم را درست و بیکموکاست ابراز کنم تا بلکه کمی قرار بیابم و آرام شوم.
سردرگم شدهام و حسوحالی نامعلوم دارم، چون خودم را در وصف این موضوع ناتوان میبینم. چگونه بگویم؟ از کدام کارتان حرف بزنم؟ از فداکاریهایی که همچون چشمه از زمین میجوشند یا از صبر بیکرانتان؟ دوریهای چندماههتان را از آغوش گرم خانواده چگونه تفسیر کنم؟ اینکه نمیتوانم فرشتگان خدا را توصیف کنم، عیب است؟
* * *
تقدیم به کادر درمان، بهخصوص پدرم که در این مدت با اقتدار ایستادند و از مملکتمان در برابر ویروس سهمناکی که جهان را احاطه کرده، دفاع کردند. تکتک ما منتدار و دستبوس شما هستیم و با این امید نفس میکشیم که روزی بتوانیم لطف بیحدتان را جبران کنیم.
کانی ختیال
۱۶ساله