• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1400
کد مطلب : 128841
+
-

مدت‌ها بود درباره‌ات فکر می‌کردم

مدت‌ها بود درباره‌ات فکر می‌کردم

به خودم نگاهی انداختم. سراغ تو را از خودم گرفتم. به آینه نگاه کردم که انگار از همه‌ی دوربین‌ها بهتر کار می‌کند. به قلبی فکر کردم که بی‌نیاز از اراده‌ی من می‌تپد. به نفس‌هایم گوش کردم که فرو رفتنشان ممد حیات است و برآمدنشان مفرح ذات. به قدم‌هایی فکر کردم که هربار مرا به آسانی به هرجا که می‌خواهم می‌برند و از هرسطحی عبور می‌دهند.
رفتم سراغ کهکشان‌ها. سراغ تو را از آن‌ها گرفتم. ستاره‌های بزرگی را دیدم که خورشید، که مایه‌ی گرما و روشنی زندگی ماست، میان آ‌ن‌ها گم بود. به ستارگانی نگریستم که در میان کهکشان‌های بسیار، هم‌چون گرهی در میان قالی بزرگ آسمان‌اند و کهکشان‌هایی که از قطره‌ی آب اقیانوس‌ها هم بیش‌ترند. جا دارد همیشه به تو فکر کنم. آسمانی با این بزرگی که در تصور ما هم نمی‌گنجد آفریده‌ی توست. و ما به تو آفریننده می‌گوییم و آفرینندگی، تنها یکی از هزارهزار کاری است که تو بلدی!
روزهای بسیاری بود که تو را گم می‌کردم و می‌دیدم در زندگی‌ام سرگردانم. به تو می‌گفتم گمشده‌ی دل، و بعد دریافتم که تو هرگز گم نمی‌شوی. این ما هستیم که خودمان را میان چیزهایی بی‌ارزش گم می‌کنیم. اکنون ته دلم تو را بی‌نهایت خطاب می‌کنم. بزرگی، خوبی، قدرت، مهربانی، آمرزش و زیبایی‌ات نهایت ندارد. نمی‌دانم آیا روز دیگری تو را به نامی دیگر خطاب خواهم کرد یا نه. فقط می‌دانم که با تمام وجودم بهترین و زیباترین بی‌نهایت‌ها را از تو می‌خواهم. و می‌دانم که می‌دانی این یعنی از تو خودت را می‌خواهم!
حدیث گرجی، 16ساله از تهران

 

این خبر را به اشتراک بگذارید