اورهان پاموک
حس عجیبی وجودم را فراگرفت و لرزه بر اندامم انداخت. نکند همه بیخبر و برای همیشه رفتهاند و من در این خانه تک و تنها ماندهام؟ ترسیدم. باز صدا زدم بلکه ترسم را فراموش کنم، اما آن حس عجیب قویتر شد. انگار هیچ موجودی در دنیا نمانده بود، نه انسان، نه پرنده، نه سگی ولگرد و نه حتی جیرجیرکی. صدای ناامید و وحشتزدهام باز بیهوده بلند شد. گویی کسی صدایم را نمیشنید جز مبلهای متروک، صندلیها، میزهای خاک گرفته، درهای بسته و اشیای ناامیدی که خودبهخود تق و توق میکنند…
سه شنبه 24 فروردین 1400
کد مطلب :
128078
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved