سلام به رویش و امید
داشتم نگاهی به آرشیو قطور دوچرخههایم میانداختم که یاد تو افتادم و فهمیدم چهقدر دلم برایت تنگ شده و سریع دست به ایمیل شدم تا در این حال خوش، برایت بنویسم.
دوست دارم به چیزهای خوب فکر کنم... هراتفاقی که بیفتد، بهار همان بهار است. همهچیز دوباره نو میشود و دل ما را هم با خودش نو می کند. به این فکر میکنم که خدا چه مهربان است که برای ما بهار را آفریده! بعد از روزمرگیها، ناگهان همهچیز از نو متولد میشود. زمین رنگ عوض میکند و آسمان دست و دلباز میشود. بهار کوتاه است و اگر کوتاه نبود اینقدر ارزشمند نبود.
یادم رفت به شما سلام کنم! سلام به همه! بهار هم همین است. بهار سلام دوبارهای است به نو شدن، سلام دوباره به از جا بلند شدن، سلام به رویش و سلام به امید.
پنجرهی اتاق را باز می کنم و به بهار سلام میکنم. بهار با نوکردن حال و روزم پاسخم را میدهد و من در دلم بلند به دوچرخه سلام میکنم: سلام... سلام... سلام... و پژواک سلامم در دل و جانم میپیچد. راست گفتهاند که سلام سلامتی میآورد!
در تهران امکان ندارد پنجره را باز کنی و صدای همهمهی ردشدن خودروها را نشنوی. صدایی که صبح و شب نمیشناسد، اما در این میان، وقتی صدای آهستهی پرندهای یا صدای اذان مسجدی از دور میآید و وقتی نسیم آهستهآهسته از لای پنجره سرک میکشد، صدای خودروها را فراموش میکنی و ته دلت از پرنده میخواهی بلندتر بخواند. بهار طبیعت از راه رسیده. بهار دلها هم نزدیک است و دو سه هفته دیگر از راه میرسد. این بهار ارزشش را دارد که با تمام وجود به آن سلام کنیم!
حدیث گرجی، ۱۶ ساله از تهران