زویا پیرزاد
محسن سر زیر انداخت. طرهی موی صاف و سیاه رسید تا نوک دماغ؛ «اشتباه کردم خانم صارم، ببخشید».
آرزو به شیرین نگاه کرد که ابرو و شانه بالا داد و با پاککن چیزی را پاک کرد. دوباره به محسن نگاه کرد: «سرت رو بالا بگیر، توی چشمام نگاه کن و بگو چرا؟ پول برای چی لازم داشتی؟ قرض داری؟ مریض داری؟»
محسن سر بلند کرد، موها را پس زد و سعی کرد پلک نزند. لب گزید، پا به پا شد، به حیاط نگاه کرد و بالاخره پلک زد و دوقطره اشک افتاد روی گونهها؛ «اشتباه کردم خانم صارم».
بوک مارک/ عادت میکنیم
در همینه زمینه :