• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
دو شنبه 25 اسفند 1399
کد مطلب : 126732
+
-

پاسداشت رفاقت برای نازنینم مهدی فرقانی

یونس شکرخواه- روزنامه‌نگار پیشکسوت

با هم پیر شدیم. با مهدی فرقانی، فریدون صدیقی و منصور سعدی و... حرفم پیری شناسنامه‌ای نیست؛ پیری حرفه‌ای است در تجربه کردن چهره‌های گوناگون یک حرفه به نام روزنامه‌نگاری.
مهدی برای من، فریدون و منصور که بیش از یک دهه در اتاق تیتر کیهان بودیم احترام برانگیز بود، هست و می‌ماند. فرصت نیست به همین وجه فریدون و منصور بپردازم؛ شاید وقتی دیگر به‌سزا و بایسته‌تر.
مهدی مرد رفتارهای نیک است به‌ویژه در قبول مسئولیت برای هر چه که حتی گاه چندان هم جدی نیست. وقتی کاری را می‌پذیرد باید با خلوص تام و تمام در پی انجام آن برآید. استارت این خصلت اول از هر چیز، گره خوردن ابروهایش است و اتفاق بعدی نیمه گشوده نگاه داشتن لب‌هایش با ته‌ مایه‌ای از رنگ انتظار در کل چهره‌اش و تکرار چند واژه: «چی؟ چرا؟ اصلا! واقعا که...».
باور کنید همین الان صدایش را می‌توانم حس کنم: «واقعا که»!
اعتراض مهدی مهربان به دیگران در همین حد است و بعد هم همیشه می‌گوید: «والله دارم روزی چهار قرص می‌خورم».
مهدی مرد آموزش است. هر وقت تیتر اول از او نبود می‌توانست چند ساعت در نقد تیترهای ما که بر صفحه اول روزنامه می‌نشست، حرف بزند و... . ما تن نمی‌دادیم اما خیلی وقت‌ها حق با او بود. وقتی فردی کار برایش عادی نمی‌شود، هر روز زندگی می‌تواند یک انرژی ذخیره شده ناباورانه داشته باشد که داشت و دارد هنوز. او با همین انرژی هم به کلاس می‌رفت و باز دیروزش مثل امروزش نبود، تسلیم درد هم نمی‌شد و نمی‌شود. مهدی با انجمن و کتاب و جزوه و نوشتن و گفتن مانوس است. او به وجدان، به شرافت حرفه‌ای و اخلاق حرفه‌ای دلبسته و وابسته است و شاگردانش بچه‌هایش هستند و دوستانش سرمایه‌هایی که قدرشان را می‌داند.
مهدی گنجینه‌ای بی‌پایان از حیا، شرم و حرمت دارد. مهدی مرد باور و ایمان است. نه به قد افراد کاری دارد و نه به موقعیت آنها، حرمت را پاس می‌دارد و کسانی که شانس پیوسته بودن با او را نداشته‌اند به اشتباه این خصیصه را به پای محافظه‌کاری می‌گذارند. من این متانت رازآلوده او را در سال‌هایی که در ماهنامه تدبیر کنارش بودم؛ بیشتر احساس کردم.
باز صدایش می‌آید: «والله اگر پای احترام نبود... .»
مهدی مرد مدد و کمک است. مطمئن هستم که راضی نیست در این‌باره حتی کلمه‌ای به میان آید. اما چه کنم که من هم راضی نمی‌شوم اشاره‌ای به این وجه او نکنم. هر که از یزد و کاشان به تهران می‌آید به درد و گرفتاری، خیال راحتی دارد که خانه پرمهر مهدی و مهدخت درهای گشوده‌ای دارد.
مهدی به آداب پایبند است و شالوده‌ها برایش مهم‌تر از شمایل‌هاست. من اگر عیدها به او زنگ می‌زنم برای تبریک، حتما به من می‌گوید: «باز خوبه هنوز عقلت به این کارها می‌رسه !».... و البته این شیوه تشویق اوست! 
حساب منصور به کنار، اما مهدی همیشه به من و فریدون به دیده 2عقل زائل شده نگاه می‌کند؛ «من هیچ وقت عقلم را دست شما دو تا نمی‌دم؛ چندبار دادم برای هفت پشتم بس شد.»
و هزار البته هر چه به ما می‌گوید ریشه‌ای جز بذله‌گویی‌هایش ندارد و بعد هم همیشه خودش بیشتر از بقیه می‌خندد. به‌خصوص اگر حامی ما مهدخت‌خانم آنجا نباشد...
-« واقعا که!» 
من این چند سطر را از اعماق جان نوشتم تا بگویم و تکرار کنم دکتر محمد‌مهدی فرقانی را از صمیم دل به‌عنوان رفیق، همکار و همراه دوست دارم. نوشتم تا بگویم دوست دارم لبخند همیشه بر لبانش باشد و سایه‌اش بر سرمان.
روزگار آدم‌ها را جا‌به‌‌جا می‌کند؛ مثل آینه‌ای که فرو می‌افتد و چند تکه می‌شود، اما هر تکه را که برداری دوباره بازتاب می‌دهد. من هنوز تکه‌ام را در دست دارم. مهدی نازنین هنوز با من است؛ بی‌دریغ؛ کویری؛ با قلبی در دست برای همه روزهای سخت.

این خبر را به اشتراک بگذارید