• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
پنج شنبه 14 اسفند 1399
کد مطلب : 125888
+
-

لبخند شمعدانی‌ها

لبخند شمعدانی‌ها

جمله‌ی دکتر مدام در سرم می‌پیچد که گفت به کرونا مبتلا شده‌ام و تنها راه رهایی، دوستی و زندگی مسالمت‌آمیز با کروناست. اما چه‌طور می‌توانم با این ویروس دوست شوم؟ از وقتی کرونا گرفته‌ام حس بویایی‌ام را از دست داده‌ام. انگار این دوست و مهمان ناخوانده مرا با خودش به سرزمین گل‌های مصنوعی برده، به سرزمینی که اگر در اسم‌فامیلش بنویسی قرمه‌سبزی پلاستیکی، جرزنی نباشد! 
همیشه خوانده بودم که باید از دوستان بد پرهیز کرد، اما انگار این دوست نورسیده قصد دوری از ما را ندارد. کرونا، ای دوست اجباری، این‌روزها جهانم را به اتاقم محدود کردی. اما زندگی‌ام مثل کتاب‌ها و فیلم‌های بی‌سرانجام نمی‌شود. 
دوباره نوای بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی را زندگی می‌کنم. امید در وجودم هم‌چنان زنده است، هرچند کم‌نورتر از همیشه، در غربت این دنیای بزرگ، من در حصار دیوارهای اتاقم هستم. شاید امید را جایی زیر بالشم یا بین کتاب‌هایی که دوست دارم مخفی کرده باشم. 
شاید هم زیر سومین گلدان شمعدانی حیاط که بی‌توجه به کرونا گل‌هایش لبخند می‌زنند گذاشته باشم. شاید رایحه هیچ‌چیز را متوجه نشوم، اما هنوز هم عطر گل‌های سجاده‌ی مادربزرگ، مرا زنده نگه می‌دارد.
سونیا مولایی، 17ساله از شهریار
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :