سیدمحمدحسین هاشمی
چه روزگار قشنگی بود همشهری! لازم نیست خیلی دورها را نگاه کنی؛ همین چند سال قبل را به یاد بیاوری، من را کافی است. دمدمهای نوروز که میشد، حال و هوایمان یکجور دیگر بود. انگار دنیا برایمان شکل و شمایل دیگری داشت. نمیخواهم از این حرفهای کلیشهای بهدردنخور بزنم که آنقدر شنیدیم، حوصلهمان را سر برده. نمیخواهم از بوی عید بگویم؛ حوصله ندارم از عکسگرفتن از شکوفهها بگویم. دلم میخواهد از همین چند سال پیش حرف بزنم که گرفتار بودیم اما نه اینقدر گرفتار. پولمان کم بود، اما نه اینقدر کم. حالمان بد بود، اما نه اینقدر بد. حوصلهمان سر رفته بود، اما نه اینقدر زیاد. حالمان بهتر بود انگار؛ حوصلهمان سرجایش بود. اگر روزگار بر وفق مرادمان نمیچرخید، لااقل بهانه داشتیم برای اینکه سیزده روز عید را با حال بهتری بگذرانیم. امروز با همه این فکرها سوار تاکسی شدم؛ دربست. کاری نداشتم؛ میخواستم شهر را ببینم؛ مردماش را؛ میخواستم برای خودم بچرخم؛ میخواستم بدون توجه به روزگارم، ببینم که بیستروز مانده به آخر این سال پر از غصه، مردم چه میکنند. رفتم بازار؛ خود خود بازار. تا جایی که میشد ماشین برود. از راننده خواستم بماند؛ حساب نکردیم باهم. او را نمیدانم اما من کیف کرده بودم با رفتارش. یک جوری انگار حرفهایی که در سکوت میزد، حرفهای خود من بود. نفسهای عمیقاش پشت ماسک، درست وقتی که بعضی اتفاقات را میدید، سر تکاندادنهایش از کارهای مردم، همهاش انگار مال خودم بود. خواستم بماند و ماند و زدم به دل بازار. تو که غریبه نیستی همشهری! اما در گوشی بگویمت که کاش نرفته بودم. کاش به راننده تاکسی نگفته بودم که ببردم بازار. کاش میرفتم یک جای دیگر. کاش دلم نمیخواست در حوالی بازار شهر کارهایم را انجام دهم. دلم گرفت از این همه بیتوجهی؛ از دیدن این همه مرگ از سر کرونا و توجهنکردن مردم. شروع کردم به شمردن. یک، دو، سه، چهار، بیست، چهل، هفتاد و هشت. این همه آدم بدون ماسک؟ آنهم بازار؛ بازار شلوغ تهران؟ دارد گریهام میگیرد وقتی برایت تعریف میکنم. غم دارم از گفتناش همشهری! حالم گرفته شده. مگر میشود این حجم بیتوجهی؛ این همه بیاعتنایی. یا اینها کلا دنیا را جور دیگر میبینند یا من و امثال من کلا اشتباهیم. نماندم؛ نتوانستم بمانم؛ برگشتم. راننده تاکسی ایستاده بود. حساب کردم. تا خانه پیاده رفتم. فکر کردم. غصه خوردم. اما مردم همچنان در بازار بودند لابد. بدون ماسک. به دور از رعایت پروتکلهای بهداشتی. راستی! یکی دیگر از رفقایم را بردند آیسییو؛ ماسک هم میزد؛ رعایت هم میکرد؛ لااقل در اکثر مواقع. اما حالش خراب است. خیلی خراب.
یکشنبه 10 اسفند 1399
کد مطلب :
125549
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/n5oEl
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved