مسعود میر
میدانم روز عید است، اما ما همانهایی هستیم که شادمانیهایمان هم پر از بغض است و اشک. پس با این کلمات به دنیای پدرانهای پا بگذارید که ما همیشهبچهها در هر سن و سال و موقعیتی آنرا از پس لامروتیهای روزگار تماشا کردیم و بعد یادتان بیاورید تا دست پدر را ببوسید و یا مزارش را بشویید.
آن ترانهسرا چه خوب گفته بود که پدر روحی بود روی موج افاِم که کنج اتاق مینشست و سرگرم بخت خودش میشد. بختش که بود؟ همین مایی که همیشه مهربانی مادر را روی سر گذاشتیم اما خیلی سر از مرتبت لطف پدری درنیاوردیم که گاهی تشر داشت و خشن بود. پدر بود دیگر، مگر میشد از او حساب نبرد؟ مگر میشد پیش نگاه نافذش ماستهای شیطنت و بیخیالی را کیسه نکرد؟ او اما همین بود، همین نگاه و همین صدای نجواگونه که تا عمق مغز میپیچید و همین گوشهنشینی و خیرهشدن به استکان چای و رادیوی بدخبر.
حواسم هست که در این مطلب پیشانی صفحه شادمان باشم و بیاشک، اما باز هم نمیشود گاهی. چراییاش را بگذار به پای همین ویروس چینی که دلتنگمان کرد برای آغوش پدر، برای آن سعادتی که در یکی دو عید و مناسبت در طول سال بین ابرو درهمکشیدنهای بابا که ول کن بچه و اشارههای مامان که پدرت را اذیت نکن، دست میداد و حالا خاطره شده است. حالا لابد بسیاری هم میگویند که باز شکر کنید که سایه پدرتان بر سرتان هست و ما چه بگوییم که خاک، عمود خیمه روزگارمان را شکست و در خود کشید. باید اشک ریخت و لعنت فرستاد به خبری که میگوید اشک چشم هم میتواند باعث سرایت کرونا شود.
کرونا هست اما خاطره و لبخند پشتبندش از آن مسریتر است، پس بگذارید برگردم به آن احوالات دلنشین یادآوری و شیشه آن پیکان را پایین بدهم تا هوای روزهای رفته و موهای سپید از راه رسیده به سرم بخورد. از روزگاری که آن ارابه همیشه قراضه، دلنشینترین و اشرافیترین وسیله حملونقل بود و چقدر شبیه بود نفس به شماره افتاده پیکان به خلق پدر که تنگ میشد از تکانهای چرخ روزگار.
بگذار پلک بزنیم روزهای سخت را و خودمان را هر جور شده برسانیم به روز پدر؛ مردی که از بچگی هم مرد بود. دردهایت به جانم، به جانمان پدر...
پیشکش به پدرهایی که از کودکی مرد بودند
در همینه زمینه :