بازار سیار
فروشندههای مترو از قشرهای مختلف جامعهاند؛ از زن سرپرست خانوار گرفته تا دختری که فوقلیسانس ادبیات دارد اما نتوانسته است کاری پیدا کند
لیلی خرسند - روزنامهنگار
پیرزن نان شیرمالهایی را میفروشد که صبح با دستان خودش از تنور خانگی درآورده است، پیر مرد که به زحمت پاهایش را روی کف واگن میکشد، با صدای نحیفش به التماس افتاده تا ویفری از او بخریم. دختر جوان صورتش را بزک کرده، هر تیکه از پوست پیدایش با رژلبی، سایه چشمی و... رنگ شده تا انتخاب ما را راحتتر کند. پسران سر به سر هم میگذارند و چرخ جورابهای رنگی و هندزفری را دنبال خودشان میکشند. خلوتی واگنهای مترو، تعدادشان را کم کرده است و بار نفروختهشان را سنگینتر. ما از ترس کرونا و تهکشیدن تهماندههای حساب کارتیمان جرأت خرید نداریم و آنها تنها امیدشان برای اندوخته بیشتر، ماییم؛ انگار منتظرند تا صدایشان کنیم...خانم... آقا....
آنهایی که هر روز با مترو در رفتوآمدند، فروشندههای سیار را میبینند و شاید میخواهند از زندگی آنها بیشتر بدانند؛ بدانند که چرا باید این پیرزن برای اینکه شویدهای خشکش را بفروشد، از صبح تا شب سرپا بماند یا مردی که یک دستش از کار افتاده به چه اجباری کیسههای اسکاچ و لیف را روی یک سمت تنش سوار کرده است. یا همین دختر، دختری که بیشتر از او انتظار داریم پشت میزهای دانشگاهی بنشیند و جزوه بردارد، چرا دارد شال و روسری میفروشد؟
جهاندیده، دختر جوانی است که عطر میفروشد. آنهایی که یکبار از او جنس خریدهاند، مشتری ثابتش شدهاند. جهاندیده با خانواده زندگی میکند اما مجبور است دستش توی جیب خودش باشد؛ «خیلی از زنانی که در مترو فروشندگی میکنند، یا سرپرست خانوار هستند یا سرپرست خودشان.» او 20سال سابقه کار دارد و 10 از این سالها در مترو گذشته؛ «قبلا شرکت خصوصی کار میکردم. بعد از یک مدت دیدم از پس هزینهها برنمیآیم، فروشندگی در مترو را شروع کردم. تا 5 سال پیش هم شرکت بودم و هم مترو. 7تا 9صبح در مترو بودم، بعد میرفتم شرکت. بعد از ساعت کاری دوباره به مترو میآمدم.» تعداد قابل توجهی از زنهایی که در مترو کار میکنند، قبلا در شرکتهای خصوصی شاغل بودهاند. یا شرکتها در بحرانهای اقتصادی تعطیل شدهاند یا اینکه بعد از مدتی مدیران شرکت یا دیگر همکاران مرد، خواستههای غیرکاری از زنان داشتهاند، آنها را مجبور کرده به مترو پناه بیاورند یا حقوق پایین و نبود بیمه زنان را از این شرکتها فراری داده است.
دختر بالابلند بیدلیل شبیه دانشجوها نیست. مریم فوقلیسانس ادبیات دارد. یک مدت دنبال کار بود ولی؛ «2ماه در یک شرکت کار میکردم. وقتی خواستند با من قرارداد ببندند، مدیر شرکت خواستههای دیگری داشت من هم کلا قید کار زدن در شرکتها را زدم. حالا هم خیلی برایم مهم نیست که در مترو دستفروشی کنم. اینجا با این کار راحتم.»
بعضی از زنان فروشنده، همسرانشان را از دست دادهاند و همه هزینههای زندگی بهعهده آنهاست اما بعضی از زنان همسر دارند ولی باز هم مجبورند هزینههای زندگی را تامین کنند. صدیقه یکی از این زنان است؛ «کسی که شوهر ندارد، خوش به حالش است. تنها دردش این است که شکم خودش و بچههایش را پر کند. اما من و بعضی از زنها بدبختیم. ما هم باید خرج خودمان را بدهیم و هم خرج شوهران معتادمان را. بعضی وقتها باید از آنها کتک هم بخوریم؛ هم خرجش را بده و هم کتکش را بخور.»
به ظاهر بعضیها بهخصوص دختران نمیخورد که به پول فروشندگی در مترو خیلی نیاز داشته باشند. مریم که دوستان زیادی بین فروشندگان مترو دارد، میگوید آنها برای اینکه لوکس زندگی کنند، کار میکنند؛ «تعداد این دختران کم است. بیشتر فروشندهها بهخاطر نیازشان کار میکنند اما بعضیها نه. این دختران از طبقه متوسط هستند. بیشتر هزینههایشان را هم خانواده میدهد اما دوست دارند زندگی متفاوتی داشته باشند. مثلا یکی از دوستانم میخواست ماشین بخرد. یک مدت اینجا کار کرد، یک پولی هم از پدرش گرفت و پژو 206خرید.»
تعداد فروشندههای مرد کمتر از زنان است. شاید بهخاطر این است که درآمد در مترو آنقدر نیست که برای مردان جذاب باشد. فروشندههای مرد یا پیرمردانیاند که ویفر و نخ قرقره و اسکاچ میفروشند یا گروههایی هستند که تقریبا جنسهای مشابه دارند؛ یک نوع جوراب یا هندزفری و هدفون. جلال یکی از پسرانی است که هنوز به مترو وفادار است. او میگوید: «با دوستانم از لرستان به تهران آمدهایم. 8-7 نفر هستیم. یک خانه 40 متری اجاره کردهایم. از اول صبح تا آخر شب در مترو دستفروشی میکنیم. تا پول یک ماشین را در بیاوریم، باید کار کنیم. ماشین که داشته باشیم میتوانیم مسافرکشی کنیم». کسانی که مثل جلال و دوستانش گروهی کار میکنند، کم نیستند. اما تعداد این گروهها کمتر از قبل شده است. جلال میگوید که درآمد کم، خیلیها را به شهرهایشان بازگردانده است؛ «هم گرانی است و هم کرونا. فروشنده هم که زیادشده. دیگر به صرفه نیست تهران بمانی. خرج بالا است. ما کلا نه غذای زیادی میخوریم و نه خیلی لباس میخریم. همه کار میکنیم که پسانداز داشته باشیم اما با این اجارهخانهها و با قیمتها چیز زیادی برایمان نمیماند. واقعا این مدلی زندگیکردن هم سخت است. بیادبی نباشد ولی واقعا گلهای زندگی میکنیم. در این شرایط خیلیها ترجیح دادند که نمانند و بروند.»
ما از پایین شهر نمیآییم
تصور عمومی این است که بیشتر فروشندههایی که در مترو هستند، از میدان شوش به پایین زندگی میکنند اما اینطور نیست. اگر مناطق خاص را که عیاننشین هستند، کنار بگذاریم، میشود گفت که فروشندهها تقریبا متعلق به همه مناطق شهر تهران و حتی کرج هستند. جهاندیده میگوید: «همه ما فقیر که نیستیم. فقط کار پیدا نکردهایم و از سر اجبار به اینجا آمدهایم. ما همکارانی داریم که در خیابان گلبرگ زندگی میکنند، از تهرانپارس یا سبلان میآیند». نگاهی که بعضی از مسافران به فروشندهها دارند، جهاندیده را اذیت میکند؛ «سطح اجتماعی بعضی از فروشندهها شاید بالاتر از بعضی از مسافران هم باشد اما همه تصور میکنند ما از پایینترین قشر جامعه هستیم و هرطور که میخواهند با ما برخورد میکنند. بعضی از مسافران، مأموران نیروی انتظامی و کارکنان مترو با احترام با ما رفتار نمیکنند.» جهاندیده زنی را مثال میزند که حاضر است کار کند ولی بچهاش مدرسه خوبی برود؛ «من همکاری دارم که نیاز مالی چندانی ندارد اما در محلهای زندگی میکند که مدرسه خوبی برای بچهاش ندارد. بچه را در مدرسه دولتی بهتری ثبتنام کرده است اما برای ثبتنام باید به مدیر زیرمیزی بدهد. برای اینکه این پول و هزینههای دیگر مدرسه را تامین کند، در مترو فروشندگی میکند. باید به این مادر احترام بگذاریم.»
شعارهایی علیه فروشندگان
خیلیها به کیفیت اجناسی که در مترو فروخته میشود، اطمینان ندارند اما مریم میگوید: «جنسهایی که ما میفروشیم با جنسهای که در مغازهها هست، فرقی ندارد. ما از همان جاهایی جنس میخریم که بقیه فروشندهها میخرند». بازارها، شرکتهای واردکننده، تولیدیها کوچک و بزرگ جاهایی هستند که فروشندهها جنسهایشان را میخرند. نظر مریم این است که نگاه منفی به کیفیت اجناس فروشندهها تقصیر مسئولین است؛ «وقتی رو در و دیوار ایستگاهها مینویسند از دستفروشها چیزی نخرید، اعتماد مردم به ما کم میشود. در این شرایط اقتصادی که کار نیست چرا باید این مدلی رفتار شود.»
بعضی از فروشندهها مغازهداران سابق هستند؛ آنهایی که نتوانستهاند اجاره مغازه را بپردازند، جنسشان را به پای مشتری آوردهاند. بعضی از مغازهداران هم برای فروش بیشتر، بخشی از جنسهایشان را بهدست شاگرد مغازهها میدهند تا در مترو بفروشند. مریم میگوید: «چه فرقی میکند، این جنس در مغازه فروخته شود یا روی دست من؟» از نظر فروشندهها در مترو هر چیزی بفروشی، خریدار دارد. مسافران مترو، بیشتر از قشر متوسط هستند؛ کسانی که خودشان شاغل هستند و نه قدرت خرید خیلی بالایی دارند و نه فرصت چندانی. مریم میگوید: «زنی که شب از سر کار برمیگردد، از خدایش است که در مترو نان و سبزی هم بفروشند و همان جا همه خریدهایش را بکند». با این حال جنسهایی هستند که مشتری بیشتری دارند؛ لوازم آرایش و لباسزیر. بهخاطر همین تعداد فروشندههایی که این جنسها را میفروشند بیشتر از بقیه فروشندهها هستند.
درآمد، یکسوم قبل
فشار اقتصادی، بعضیها را دوشغله کرده و فروشندگی در مترو دمدستیترین شغلی است که میشود انتخاب کرد. بعضیها هم در دروان کرونا کارشان را از دست دادهاند و چارهای برایشان نمانده تا به مترو پناه بیاورند. در این شرایط کسانی که سابقه کار دارند، با مشکل روبهرو شدهاند. جلال میگوید: «قبلا درآمد بهتر بود. مثلا در یکماه میتوانستیم حداقل حقوقی را که یک کارمند میگیرد، در بیاوریم اما الان این درآمد یکسوم شده. فروشنده زیادشده و خریدار کم. اگر قبلا روزی100هزار تومان درآمد داشتم الان به زور میتوانم 30-20 هزار تومان دربیاورم.» جلال به امید روزهای خوب به تهران آمده است تا بتواند پولی جمع کند، به شهرش برگردد، کسبوکاری راه بیندازد و داماد شود اما این آرزوهایش هر روز دارد کمرنگتر میشود؛ «فعلا که چیزی ته جیب نمیماند. قبلا میشد با 10میلیون پراید خرید الان باید 10برابرش را داشته باشی. میتوانیم؟»