میثم قاسمی ـ شهروند دوچرخهسوار
چراغ راهنمایی قرمز است. صف طویلی از ماشینها پشت سر هم ایستادهاند و رانندهها، ۱۲۰ ثانیهای که باید صبر کنند را میشمرند و شاید به این فکر میکنند که در این نوبت سبز شدن چراغ، آیا میتوانند از چهارراه رد شوند و یا باز هم باید منتظر بمانند. من اما با دوچرخهام به آرامی از حاشیه سمت راست خیابان رد میشوم. جلو میروم و درست پشت خط عابر پیاده میایستم. سرنشینهای خودروها را میبینم که با حسرت به من نگاه میکنند. به من که با نخستین چراغ سبز از چهارراه رد میشوم و شاید زودتر از آنها به مقصد نرسم؛ اما حتما اعصابم را بهدست ترافیک عصرگاهی تهران نسپردهام. دوچرخهسوار شدن، یک انتخاب است مانند هر انتخاب دیگری، تبعات خود را دارد. ما با هر انتخاب، چیزهایی از دست میدهیم و چیزهایی بهدست میآوریم. حتما دوچرخه به اندازه خودرو، راحت نیست. گرمای تابستان و سرمای زمستان دارد. تکنفره است و نمیتوان با خانواده سوار آن شد. شاید نتوان با آن از جایی در منتهیالیه شرق تهران به آخرین نقطه غربی رفت. رکاب زدن دارد. وقتی دوچرخه را برای ترددهای شهری انتخاب میکنیم، یعنی همه این موضوعات را پذیرفتهایم و در عوض، چه بهدست میآوریم؟ من تنها یک کلمه برایش دارم: «آرامش».در دنیای امروز گاهی باید میان آسایش و آرامش، یکی را انتخاب کرد. این دو کلمه که مترادف هم هستند، تفاوتهایی دارند. از نظر من همه آن چیزی که دنیای مدرن به ما میدهد، برای آسایش است. راحتتر زندگی کردن. هرچه پیش میرویم، زندگی سادهتر میشود. با این همه، گاهی لازم است از ماشین آسودگی پیاده شویم. آرام در گوشهای بایستیم و به زندگی راحت خود نگاه کنیم. آیا همه این آسودگی، برای ما آرامش هم به ارمغان آورده است؟ ما هر کاری که انجام میدهیم به نسبت چند نسل قبل، سادهتر شده است؛ اما آیا به اندازه همانها آرامش داریم؟ چرا فکر میکنیم قدیمیها با اینکه زندگی سختتری داشتند، آرامش بیشتری داشتند؟
آسایش و آرامش
در همینه زمینه :