انگار در «روزهای پرتقالی»،3 سال پیش بود یا شاید هم در آن مسلسل بازیهای «مسخرهباز»، حتی نمیشود قطعی گفت با آبان یا هما، شاید هم در رصد همان عکسهای بیکیفیت سیلزده و بلا گرفته از کمکرسانیها بود که فهمیدیم هدیه سینمای ایران جبر عبور روزگار را پذیرفته و اصلا هم بنا ندارد که به جنگش برود. حالا با تماشای «بی همهچیز» است که میتوان این انس را بهتر تحلیل کرد؛ انس با نقشی که جمیله شیخی با آن روی صحنه تئاتر در دهه50چهره شد و وقتی بعد از بیش از 3 دهه دوباره با بازی گوهرخیراندیش روی صحنه رفت هم کسی خوابش را نمیدید که سوپراستار آن روزهای سینمای ایران زمانی برای ایفای چنین نقشی در سینما پیشقدم شود. هدیه تهرانی حالا کلارای ملاقات بانوی سالخورده است. با تعیین و تغییر نقشها از نمایشنامه به فیلمنامه تساهل کنید و البته بجای حمید سمندریان دردانه تئاتر هم بنویسید محسن قرائی جویای نام سینما. خب با این پیشفرضها باید قصه فردریش دورنمات سوئیسی را نه در شهر گولن که در روستایی حوالی دماوند یا گرمسار روایت کرد. حالا بجای آنتون بنویسید امیر و اسم روستای در حوالی معدن زغال سنگ را هم بگذارید کندر.
حالا برگردیم سراغ کلارا که نه، لیلی هم که لابد نه، پس لیلی. خب ستاره «قرمز» و «آبی» سینما انگار «شوکران» تلخ ایام را سرکشیده اما قویتر شده و برگشته تا «دستهای آلوده» در سرنوشت محتوم جوانیاش را اینبار نه چون تجلی یکماهگرفتگی بر جان فرزند ناخواستهاش که چونان طلوع انتقام، سرد و بیجان تحویل بگیرد.
تهرانی بیتردید آنقدر هوشیار است که بداند چه میکند و آنقدر در این سینما برایش سوت و کف زدهاند که حالا نگران نمایش چهرهای نباشد که شهرت برای چروک کردنش مدام نقشه میکشد. او به سیاق بازیگری حرفهای نقش مناسب احولاتش را خلق کرده و اگر حضور پررنگش بهعنوان اهرمی برای جذب سرمایهگذار را هم بیخیال شویم آنقدر خوب نقش محبوبش را صید کرده است که باید عنوان دقیقترین محاسبهگر را در میان هم صنفیهای بازیگرش دو دستی به او تقدیم کرد. تردید نکنید که بخش عمده جذابیت تماشای بیهمهچیز تماشای بانوی سالخورده در پرده بزرگ سینما است و این خود هدیه مغتنمی خواهد بود.
وقتی در مواجهه با نخستین نمایش یک فیلم آنهم برای جماعت اطواری و ایرادگیر رسانه کسی موبایل چک نمیکند و غر نمیزند یعنی فیلم توانسته تماشاگرش را میخکوب کند. این ادعای تجربی را بگذارید کنار اینکه دوساعت فیلم تماشا کردن با این معجزه که یادتان برود در میانه جنگ با ویروس چینی و بدبختیهای ادامهدار آن هستید و در روستای بینام و مردمان گمنامش، قصه جماعت مذبذب و بیچاره دیروز را به سبک زندگی اینچنینی امروز پیوند بزنید الحق و الانصاف نوبر و البته خواستنی است. «بیهمهچیز» در تیتراژ با نام یک خیریه قدیمی که چند سالی است فعالیتهایش را جدی و گستردهتر کرده آغاز میشود و خیلی زود از یادمان میبرد که چقدر پرویز پرستویی درجه یک و هدیه تهرانی جذاب را در این سالها کم داشتهایم. اصلا چقدر دلمان یک فیلم کلاسیک و استخواندار میخواست که زندگی روستایی را خیلی مدرن و درست درمان روایت کند و در بند سوءتفاهمهای لهجه و مضحک بودن گریمها گرفتار نشود. بعد از تماشای فیلم جدید محسن قرائی دیگر میشود خیلی راحت در جواب اینکه یک فیلم روستایی بدون ادا نام ببرید گفت: بیهمهچیز...
بله. بیهمهچیز هرچند در پیش تولیدش بخشش و انتقام، یارکشی و شاید دست به یکی کردن زیاد داشت اما حالا در روزهای نمایش جشنوارهای خود خیالها را راحت میکند که فیلم خوبی است لعنتی...
سه شنبه 14 بهمن 1399
کد مطلب :
123548
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/mZVvA
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved