همه آهو میشوند، یک روز در ماه!
فریدون صدیقی-استاد روزنامهنگاری
آفتاب رنجور درحال سرک کشیدن درکوچه افسرده از هوای آلوده بود که بانویی از راه گذر نازک ته کوچه که به خیابان میرسد، پا کشید توی کوچه، قوزکرده دو دستش را آویز پاهای کودکی کرده بود که چانهاش سرنشین زن بود. هردو پنهان در لباس سرما بودند و تشخیص سن و سال غیرممکن بود. من ساعت 9صبح به وقت کرونا پشت پنجره در طبقه سوم ساختمان در تماشای گذر عمر بودم که آن بانو زنگ یکی از طبقات مجتمع آپارتمانی روبهرو را به صدا درآورد و سپس تورفت. غریبهای که تاکنون ندیده بودم. چند روز بعد شنیدم آن بانوی گرامی نظافتچی است و بهتازگی از همسر معتادش جدا شده و ناچار است هرجا میرود پسر سهونیم ساله فلجش را با خود ببرد. آن بانوی ارجمند نام نامیاش مادر است و حضور او تصوری از بهشت است! دوزخی اگر بر این زمین ناهموار هست ساخته مردان ناهموار است. این باور من است از همیشههای دور تا هماکنون، تا فردا، تا مردن. تا آن دنیای دیگر که من بهعلت پلشتی و زشتی رفتار و کردار در جهنم خاکستر شده و بر باد رفتهام. اما میدانم مادرم همچنان چشم بهراه باز آمدنم از مدرسههای کودکی است. تردید ندارم که در بهشت هم در ستایش زندگی است. با آن چشمان جهانی که پلک نمیزد در روز و شبهای تبکرده من، بیژن، پروانه و ماهرخ، پاشویه میداد با دستان ابری که باران بر تن گُر گرفته ما باشد. ما آنوقتها بچه بودیم. 100سال بعد هم که بزرگ بودیم بچه بودیم در آغوش جانبخش مادر، چون ما برایش جان جانان بودیم. مادر اما هیچگاه صدسالگی ما را باور نکرد، از بس که جوان بود وقتی که جان نداشت. میدانم هنوز هم نگران ماست. خواب گریههای ماست. مادر آرام بگیر. بیقرار نباش. قرار همه ما یاد توست و همین شفای خاطر آشفته ماست.
سعادت
سبزهزاری است
که تو هر جا بکاری
میروید
و تنهایی
از همان راهی برمیگردد
که تو از آن بروی
میدانم تا وقتی که پای کرونا درمیان است رؤیاها هم تبدیل به کابوس میشود اما میگویند شبها که بیداری به خواب میرود ما در خواب، رؤیا میشویم و در جهان ناهشیار، دنیا را آنطوری که خودمان دوست داریم میسازیم. من در چنان جهانی دوباره خودم را میسازم و اینبار نه پدر که مادر خواهم شد. چون میخواهم از این نعمت سود بجویم شاید که در جهنم رها نشوم. من از پدر بودن، از پدربزرگ بودن راضی نیستم، چون میدانم مثل بیشتر مردان یا بیشتر پدران برخلاف مادران اجازه ندادهام جملههای زندگی وزن سازندگی خالصانه داشته باشند. تا معنای آنها ما را به سمت درستکاری، راستگویی و صلح و دوستی هدایت کند. پدر بودن برای بعضی از ما پدران در درس دادن کشمکش و جدال به فرزندان در یاد دادن حیلهگری و رفتارهای اغواگر به آنان برای پیشبرد اهدافشان است، حتی یاد دادن فنون جنگ برای نابود کردن دیگران. اما برای مادران چنین نیست. برای آنان آموزش و تربیت فرزندان، خلق یک اثر هنری است و میدانیم هر اثر هنری اصیل، گوهری چند لایه دارد و هر یک از این لایهها به فراخور علاقه، نیاز و توانایی ما زوایای مختلفی برای زیبا دیدن و زیبا شدن به روی ما میگشاید و مادر چنین است. او هنر مطلق است. زندگی در جهان او پارو زدن بر رودخانهای آرام و زلال بهسوی کلبهای است که شما صبحانه شیر و عسل میخورید. ناهار نان سنگک خشخاشی با پنیر لیقوان و ریحان و شبها و شامها شما سالاد شیرازی با آب انار ساوه و روغن زیتون رودبار میخورید! در جهان مادر، حضرت مولانا، سایه، سیمین، سهراب، فروغ، شاملو، آقای حافظ، آقای سعدی و آقای بیژن نجدی، آقای شجریان وآقای بنان برایتان غزلخوان میشوند وقتی که عبادی، خالقی و بهاری، حسین تهرانی، یاحقی و بیژن کامکار سازشان کوک است، شعر میخوانند و فیلم هر شب شما سینما پارادیزو است.
نامهای به دستم رسیده است
نامهای پر از امید
در هر سطر آن
نسیمی از عشق میوزد
او که
دامن
دامن عشق
به جهانم پاشیده است کیست؟
زتدگی بدون زندگی کردن، زنده ماندن است؛ مثل بوتهای که منتظر لطف باغبان یا باران است و اگر آب ننوشد میمیرد! کاش روزگار این قدر پاییز وخاکستر نبود. حالمان آنقدر آرام بود تا رؤیابافی وجود داشت و اینقدر اسیر هزارویک رنگ مشکلات و دغدغه و اضطراب، یأس و حرمان نبود تا من با خودم زمزمه کنم کاش میشد، ماهی یک روز همه پدران حسی مادرانه داشتند، آنوقت به همه جنگهای عالم خاتمه داده میشد. نادر و سیمین آشتی میکردند. فروشندگان گرانفروشی نمیکردند، دستمزد جراحان به یکچهارم میرسید، هوا کمتر آلوده میشد، چون مادران بسیار بسیار کمتر هوا را سیگاری میکنند. بنزین آلوده تولید نمیکنند. وسایل آرایش تقلبی نمیسازند تا صورت زیبایی ترک بردارد. صاحبخانهها با مستأجران کنار میآیند، فرهاد و شیرین نگران آینده بچهها نیستند و بچهدار میشوند. اصلاً همین یک روز در ماه حال همه دنیا را خوب میکند. چون حس مادری، یک حس آهوانه است، گرگ نیست تا بدرد. اوخود آهوست!
دوستی میگوید؛ شوخی میفرمایید. خیالاتی شدهاید. من زنانی را میشناسم که چنان تیغ از نیام برمیکشند که مردان از ترس به پشت کوه قاف پناه میبرند. من جواب میدهم البته در هر قاعدهای استثنا هم هست. من که از محاسن و معایب زنان نگفتم. من از مادران میگویم و هر کس که مادر است زیباست و هر زیبایی، صورتی از بهشت است. تردید ندارم زیباترین موجود جهان مادر است.
نگاه کردم به افقها
افقها
پر از مه بود و دود
آتشی در درونم شعله کشید
انگار در همین لحظه بود
که خیال من
همراه ابرها
به سویت پرواز کرد
شعرها بهترتیب از:
اوکتای رحمت و لاله بدیا (ترکیه)--سوران بوی جوسویف (قرقیزستان)