آلفرد یعقوبزاده، عکاس جنگ از سختیهای عکاسی از تلخیها میگوید
عکسها حرف میزنند
نیلوفر ذوالفقاری
میگوید عکاسی هرچند انتخاب او نبود، اما هر بار که با خودش میگفت اینبار دیگر باید سراغ کار دیگری برود، خیلی زود پشیمان میشد و دوباره دوربین بهدست، به قلب حوادث میرفت. آلفرد یعقوبزاده، عکاس شناختهشدهای که عکسهایش از جنگها و وقایع تاریخی، در معتبرترین نشریات دنیا منتشر شده، از بین همه شاخههای هنر عکاسی، عکاسی خبری را انتخاب کرد و همین شد که از حوادث پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و سالهای دفاعمقدس گرفته تا جنگهای لبنان و انتفاضه فلسطین، قابهای ماندگاری ثبت کرد. با یعقوبزاده از نگاهکردن به تلخیها از دریچه دوربین حرف زدهایم و از سختیهای روزگار کرونایی.
بهعنوان کسی که شاهد و روایتگر تلخیها بودهاید، بهنظرتان این روزها چه شباهتی به آن وقایع مهمی دارند که شما از آنها عکاسی کردهاید؟
هر تلخی، ویژگی خاص خود را دارد و نمیتوان آنها را با هم مقایسه کرد. تلخی این روزها که مردم جانشان را بر اثر یک بیماری همهگیر در دنیا از دست میدهند، کم از تلخی جنگها ندارد. هرچند انگار مردم آنقدرها هم از مرگومیرها وحشت نمیکنند، چون مثل زمان جنگ نیست که گلوله و خمپاره را به چشم خود ببینند. تلخی دیگر این روزها، ازبینرفتن روابط بین انسانهاست، همین که دیگر دوستان و عزیزانمان را نمیبینیم غمانگیز است. زمان جنگ مردم در مشکلات همدیگر سهیم بودند و از غم هم متأسف میشدند، اما حالا همه از هم فاصله گرفتهاند، انگار هرکس فقط به فکر خودش است. این برای من بسیار تأسفبار است و خودخواهی انسانها رنجم میدهد. درحالیکه اتفاقا امروز، زمانی است که باید حال همدیگر را بپرسیم و هوای هم را داشته باشیم، نه روزی که همه خوشحالیم.
شما عکاس وقایع سخت و جنگها و درگیریها بودهاید. حضور در میان اینهمه تلخی و عکاسی از موضوعات دردناک، بر روحیه خودتان تأثیری داشته است؟
از همان نخستین روز که در عکاسی از اتفاقات انقلاب اسلامی، وقتی نخستین بدن تیر خورده را دیدم، با خودم گفتم باید انتخاب کنم یا در خیابان باشم و یا به خانه برگردم. بعد از آن در زمان جنگ تحمیلی به خرمشهر رفتم، همانجا با خودم تعیینتکلیف کردم که واقعیت همین است و من نباید بار جنگ و مشکلات غمانگیز را روی شانههایم بکشم تا بیمار شوم. این کار خیلی سخت است، دوستان عکاس زیادی در کشورهای مختلف داشتهام که دچار مشکلات روحی و روانی شدند و این موضوع بر زندگی آنها تأثیر گذاشت. من تلاش کردم مقاومت کنم و از نظر روحی بهخودم فشار نیاورم. درست مثل پزشکی که ناچار است به یک بیمار تصادفی و بدحال کمک کند، بدون اینکه به خودش آسیب روانی بزند. من هم تلاش کردم غم آن وقایع را به خودم تزریق نکنم.
این سختیها باعث نشد تصمیم بگیرید حوزه دیگری از عکاسی را پی بگیرید یا اصلا شغلتان را عوض کنید؟
خیلی اتفاق میافتاد که در شرایط سخت، بهخودم بگویم این آخرین روز عکاسی من است و از فردا دیگر این کار را کنار میگذارم. اما این تصمیم خیلی زود فراموشم میشد. خیلی زود دوباره در منطقهای دیگر مشغول عکاسی میشدم.
از بودن در مناطق جنگی و صحنه درگیریها، ترس نداشتید؟
گاهی پیش میآمد که در صحنه بمباران و درگیریهای جنگی، بترسم. چندین بار در جریان عکاسیها، اسیر یا زخمی شدم، اما هربار سعی کردم آن اتفاق را فراموش کنم تا بتوانم به کارم ادامه دهم. واقعیت این است که من بهعنوان عکاس، مهمان ناخواندهای در میدان جنگها بودم. وقتی در افغانستان یا سومالی عکاس میکردم، آن جنگ موضوعی مربوط به من نبود بنابراین طبیعی است که حضور من سخت پذیرفته میشد. البته که عکاس از دیدن رنج انسانهای جنگزده متاثر میشود، اما میدانستم باید بهخودم قدرت مواجهه با این موضوعات غمبار را بدهم.
چه صحنهای بوده که بعدها از ثبتنکردن آن حسرت خوردهاید؟
این اتفاق بارها برایم پیش آمده است. عکاس خیلی صحنهها را نمیتواند به دلایل مختلف ثبت کند؛ یا مسافت زیاد است یا اجازه عکاسی به او نمیدهند و یا مثلا باتری دوربینش تمام شده است. مثلا در جریان درگیریهای مصر، بالای یک پل رفته بودم. درگیریها شدید شد، یکی از نیروهای اخوانالمسلمین در نزدیکی من زخمی شد و من برای کمک به طرفش رفتم. همزمان یک پلیس را گرفته بودند و تلاش میکردند او را از روی پل به پایین پرت کنند. من بین عکاسی از این صحنه و کمک به آن فرد زخمی، کمک کردن را انتخاب کردم. بعدها حسرت خوردم که چرا نتوانستم آن صحنه را ثبت کنم.
بهنظر شما عکسهایی که از وقایع مهمی مثل جنگها و درگیریها مانده، توانسته تصویری واقعی از این اتفاقات به مردم دنیا بدهد؟
بسیاری از این عکسها تأثیرات بزرگی داشتند و بعضی هم از نظر تاریخی، اهمیت زیادی دارند؛ بهخصوص اینکه انسان تاریخ را فراموش میکند یا حتی آن را طوری مینویسد که خودش میخواهد، اما عکس همهچیز را به وضوح نشان میدهد. عکسهای ویتنام، مثل همان عکس معروف که کودک نحیفی روی زمین افتاده و یک لاشخور پشت سر او ایستاده، واقعا تأثیرگذار بودند. وقتی مطبوعات چنین عکسهایی را منتشر میکنند، افکار عمومی به دولتها فشار میآورند تا واکنش مناسب نشان دهند. در جنگ 33روزه لبنان، در بیروت خودم را به ساختمانی رساندم که بمباران و تخریب شده بود. آنجا جنازه خانواده جنگزدهای را پیدا کردم که برای فرار از درگیریها و از ترس کشتهشدن، تازه از جنوب لبنان به بیروت آمده بودند، اما مرگ دنبالشان به بیروت آمده بود. عکسی که از صحنه تلخ مرگ مادر و فرزند در آغوش هم گرفته بودم، در صفحه اول روزنامه ایندیپندنت منتشر شد. 2روز بعد، از روزنامه با من تماس گرفتند و گفتند دیدن این عکس، آنقدر بر مردم اثر گذاشته که قصد دارند خبرنگار مخصوصی برای تحقیق درباره آنها بفرستند. از اینکه کار مثبتی انجام دادم و باعث شدم توجه دنیا به مردم مظلوم جلب شود، احساس واقعا خوبی داشتم. عکس از این نظر واقعا تأثیرگذار و مهم است.
شما انتخاب کردید که عکاس شوید، یا اتفاقی عکاس شدید؟
همانطور که انتخاب نکردم کجا دنیا بیایم، جنسیت، رنگ پوست و مذهبم چه باشد، عکاسشدن را هم خودم انتخاب نکردم. در زمان پیروزی انقلاب اسلامی، من دانشجوی معماری داخلی بودم. تصمیم گرفتم در جریان حضور در فعالیتهای انقلابی، از وقایع عکس بگیرم. با خودم فکر کردم حالا که همه حرف میزنند، بهتر است من عکس بگیرم، چون بهنظرم عکسها بهتر حرف میزدند! درس را رها کردم و عکاس شدم. شاید اگر معماری را ادامه میدادم، این سالها در دفترم مینشستم و کار میکردم، اما عکاس شدم، دنیا و مردم مختلفی را دیدم و از طی کردن این مسیر، اظهار تأسف نمیکنم، نمیتوان جلوی سرنوشت را گرفت.
جز عکاسی، بهنظر خودتان در کدام کار و رشته میتوانستید موفق باشید؟
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، چهارکار را انجام میدادم. یک مغازه فروش نوار کاست داشتم، کار دکوراسیون خانهها و مغازهها را انجام میدادم، وارد یادگیری خلبانی شده بودم و همزمان عضو فدراسیون جودو هم بودم. وقتی قرار شد بین همه این کارها یکی را انتخاب کنم، دست بهکار عجیبی زدم و رفتم سراغ عکاسی! امروز میتوانستم قهرمان جودو باشم یا خلبان، اما عکاس هستم.
واکنش خانواده به انتخاب شما، مخصوصا حضور در مناطق جنگی و درگیریها چه بود؟
مادرم روزهای اول مدام گریه میکرد، در روز پیروزی انقلاب اسلامی هم گفت اگر از خانه بیرون بروی، من و پدرت قلبمان میایستد! به این ترتیب من روز 22بهمن در خانه حبس شده بودم! اما بعدها دیگر با کار من کنار آمدند و انگار تسلیم شدند.
سراغ آموزش عکاسی به جوانترها نرفتهاید؟
فکر میکنم خودم هنوز شاگردم. تکنولوژی هر روز پیشرفت میکند و من خودم مدام سعی میکنم بیشتر یاد بگیرم. از طرف دیگر اصلا نمیدانم به جوان امروزی چه چیزی میتوان یاد داد؟ جوانان نسل جدید از نظر تکنیکی و آگاهی بسیار قوی هستند و حرفهای عمل میکنند، آنقدر فیلم میبینند که دیدگاه تصویری خوبی دارند. دوربینهای حرفهای هم کار را راحتتر کردهاند. من فقط میتوانم خاطرات و تجربیاتم را در اختیار جوانها قرار دهم، اما نمیدانم چقدر مؤثر است. پسر خودم که از بچگی عکاسی کرده، کمتر از من سؤال میپرسد درحالیکه خودم هنوز در حال آموختنم.
در این روزهای کرونایی مشغول چه کاری هستید؟
مشغول مرتب کردن آرشیو عکسهایم هستم. عکسها را اسکن میکنم، برای آنها زیرنویس مینویسم و کلیدواژه تعیین میکنم. تعداد عکسها زیاد است و این بهترین فرصت برای نظم دادن به آنهاست.