
خنیاگر غمین خوشآوا
سیاوش کسرایی، از بازماندگان نسل نخست شاعران پس از نیما، در بهمن 1374زندگی را بدرود میگوید

مرتضی کاردر
تو قامت بلند تمناییای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان/ بالاییای درخت!/ دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار/ زیباییای درخت!
در میان نسل نخست شاعران پس از نیما شعری شکل میگیرد که بیشتر از آنکه پیام نیما را در نگاه تازه به شعر دریافته باشد و در جوهر شعر نیمایی باشد، بهظاهر نیمایی است و در حقیقت قصیدههایی است که به لطف وزن نیمایی کوتاه و بلند شده. شعری که اغلب زبانی ساده دارد و بیآنکه شعر درگیر استعارهها و تصویرهای پیچیده شود، از حداقل فنون شعری استفاده میکند. همچنانکه استفاده از تصویرها نیز حداقلی است و در حقیقت تصویرها، مثل شعر سنتی، به کمک بیان مقصود شاعر میآیند. میزان بیان مستقیم در شعرها کم نیست. اطناب ویژگی جداییناپذیر این شعر است، چه وقتی قرار بر بیان مستقیم باشد، تکرار و اطناب اجتنابناپذیر است. شعری که بیشتر از اینکه ساختمند باشد، توصیفی است و برای توصیفها نیز اغلب از عناصر آشنای طبیعت بهره میبرد و... در نتیجه شعر برای عموم مخاطبان آسانیاب است و خوانندگان شعر فارسی در سده گذشته همواره از این شعرها استقبال کردهاند. سیاوش کسرایی یکی از ارباب انواع چنین شعری است.
وقتی که بادها/ در برگهای در هم تو لانه میکنند/ وقتی که بادها/ گیسوی سبزفام تو را شانه میکنند/ غوغاییای درخت!/ وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است/ در بزم سرد او / خنیاگر غمین خوشآوایی ای درخت!
علیالقاعده نمیتوان درباره سیاوش کسرایی سخن گفت و نامی از حزب توده به میان نیاورد. او شاعری حزبی است که سالها از حمایت حزب توده برخوردار بوده. تبلیغات حزب در محافل و نشستها و جزوهها و نشریات و رسانههای گوناگون او را بهعنوان شاعری بزرگ و زبان شعر کارگری مطرح کرده و در فراگیری شعر او تأثیر بسیار داشته است. اما حالا که به شعر او مینگریم، آیا فارغ از شعرهایی که در شعر سیاسی امروز ایران ارزش تاریخی دارند، از نظر شعری چیزی برای عرضه و ارائه دارند؟ آیا او در جایگاهی بلندتر از شاعرانی مثل فریدون مشیری یا حمید مصدق قرار میگیرد؟
در زیر پای تو/ اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان/ صبحی ندیده است/ تو روز را کجا؟/ خورشید را کجا؟/ در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت؟
سیاوش کسرایی سالهای زیادی شعر سیاسی را در ایران نمایندگی میکند و کارکرد تازهای به واژههای آشنایی چون شب و روز و زمهریر و زمستان و جنگل و درخت و... میدهد. شعر او الگوی شعر سیاسی ایران در دهههای 40 و 50 خورشیدی است. بدون آشنایی با گفتمان شعر سیاسی ایران شاید خوانش شعرهای او ناقص بماند. آیا او توانسته است شعری مثل شعر «زمستان» مهدی اخوان ثالث خلق کند که محل خوانشهای گوناگون سیاسی باشد اما ارزش زیباییشناختیاش، فراتر از خوانشهای سیاسی و اجتماعی و...، بر بلندای شعر امروز باشد؟
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان/ پیوند میکنی/ پروا مکن ز رعد/ پروا مکن ز برق که برجایی ای درخت!
نام او با منظومه بلند «آرش کمانگیر» پیوند خورده است. منظومهای که نخستین بازآفرینی اسطورههای ایرانی در شعر نو است، اما آرش کمانگیر نیز همه ویژگیهای شعر کسرایی را در اطناب و بیان مستقیم و... دارد. دور از انصاف است اگر نگوییم قدرت شاعر در بازآفرینی اسطورهای کهن در منظومهای بلند ستودنی است و الگوی شاعران بعدی در سرودن منظومههای بلند قرار میگیرد.
سر بر کشای رمیده که همچون امید ما/ با ماییای یگانه و تنهاییای درخت!
سیاوش کسرایی در بهمن1374، پس از چند سال دوری از وطن و آوارگی در کابل و مسکو، زندگی را در وین بدرود میگوید. اکنون از نسل نخست شاعران پس از نیما امیرهوشنگ ابتهاج مانده است که گاهی شعرهای نیمایی او هنوز شعرهای کسرایی را تداعی میکند.