• پنج شنبه 6 دی 1403
  • الْخَمِيس 24 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 26
پنج شنبه 15 آبان 1399
کد مطلب : 114843
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/0R3DV
+
-

تفاوت ترامپ با ترامپیسم

نگاه
تفاوت ترامپ با ترامپیسم

مهدی سمتی-استاد علوم ارتباطات دانشگاه ایلینوی شمالی آمریکا

در این برهه تاریخی که انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا برگزار شده، درک درست از ترامپ و ترامپیسم و فهم تفاوت این‌دو اهمیت زیادی دارد. حتی اگر بایدن برنده شود، ترامپیسم با پایان این انتخابات شکست نمی‌خورد.
 ترامپ یک رئیس‌جمهور غیرقابل پیش‌بینی است. او از همان ابتدا با هدف تبلیغات برای برند شخصی‌اش وارد عرصه رقابت ریاست‌جمهوری شد. ترامپ مطمئنا انتظار برد را نداشت و فکرش را هم نمی‌کرد که اینقدر پیش بیاید. 4سال پیش در چنین روزهایی بسیاری از مشاوران و مقامات کمپین نامزد جمهوریخواهان با حضور در تلویزیون سعی در توجیه دلایل باخت او داشتند. یعنی حتی مشاوران شخصی‌اش انتظار پیروزی او را نداشتند. همانطور که مایکل کوهن، وکیل پیشین ترامپ بعدها گفت؛ کمپین او تلاشی برای افزایش سود برندش بود. اما این به آن معنا نیست که او مزایای رئیس‌جمهورشدن یعنی شهرت، قدرت و منابعی که به او و خانواده و دوستانش سود رساند را دوست نداشت. ترامپ قطعا این عنوان، قدرت و منصب را دوست دارد، اما هیچ تلاشی برای آشنایی با این شغل نکرده است، زیرا فراتر از ظرفیت کنجکاوی ذهنی یا علاقه اوست.
با این حال، رفتارهای غیرعادی و مضحک رئیس‌جمهور آمریکا فقط یک نکته انحرافی است و نباید ذهن ما را از واقعیت دور کند. ترامپ یک انحراف از حزب جمهوریخواه نیست، بلکه نتیجه منطقی سیاست‌های این حزب است. اگرچه او در عمل سواد حکومتداری، قانونگذاری و قضایی ندارد، اما به‌طور غریزی می‌داند که چطور از الگوهای سیاسی قالب جمهوریخواهان و «جنگ‌های فرهنگی» آنها پیروی کند.
همراهان و متحدان ترامپ به‌خوبی از خصلت‌های او آگاه هستند و از آن به نفع خود استفاده می‌کنند. برخی جمهوریخواهان ادعا می‌کنند که ترامپ در حال ضربه‌زدن به این حزب است، اما در حقیقت این حزب جمهوریخواه است که به ‌خودش آسیب می‌زند. برخی از سناتورهای جمهوریخواه می‌توانستند در جریان استیضاح ترامپ علیه او رأی بدهند تا برکنار شود، اما به حمایت از او ادامه دادند.
یک نگاه اجمالی به وقایع سال‌های اخیر نشان می‌دهد که ترامپ چقدر دقیق سیاست‌های حزب متبوعش را دنبال کرده است. قرارداد هسته‌ای ایران (برجام) به‌عنوان دستاورد بزرگ سیاست خارجی دولت باراک اوباما، مخالفان زیادی در بین جمهوریخواهان داشت؛ پس خروج رئیس‌جمهور آمریکا از برجام اقدام غیرمنتظره‌ای نبود. بیرون آمدن ترامپ از معاهده تغییرات آب‌وهوایی پاریس نیز به‌نوعی بازتاب سابقه حمایت عمیق حزب جمهوریخواه از صنایع سوخت فسیلی و مهم‌تر از آن گرایش‌های ضدعلمی این حزب بود.
سیاست‌های مالیاتی ترامپ هم درواقع تبعیت از دیدگاه‌های سنتی جمهوریخواهان یعنی سرازیرکردن عواید مالیاتی به جیب ثروتمندان با تحمیل مالیات بیشتر بر طبقه کارگر و کارمند بوده است. مواضع او در زمینه حقوق زنان نیز متاثر از دیدگاه‌های این حزب است که ریشه در باورهای پایه‌ای مسیحیت دارد.
موضع ترامپ در قبال قوانین مختلف مانند صنایع و محیط‌زیست را می‌توان در قالب افراط‌گرایی در مقررات‌زدایی خلاصه کرد. این نوع گرایش به حذف قوانین یکی از مواضع اصلی این حزب از زمان ریاست‌جمهوری رونالد ریگان بوده است. نگرش ترامپ به موضوع مهاجرت نیز بازتابی از گرایش‌های سختگیرانه حزب جمهوریخواه با تشکیل جنبش «حزب چای» و بعدها «انجمن آزادی» است که از زمان ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش آغاز شد.
شاید در ظاهر به‌نظر برسد که نگاه رئیس‌جمهور آمریکا به موضوع نژاد، مسیر او را از جمهوریخواهان جدا می‌کند. او آشکارا مواضع نژادپرستی ضد‌سیاهپوستان را مطرح کرده است. ترامپ زیر بار محکوم‌کردن حامیان نئونازی نرفته و هیچ‌وقت تمایل خود به این گروه را پنهان نکرده است. اما باید مواضع نژادی حزب جمهوریخواه را بررسی کنیم تا ببینیم ترامپ از حزب فاصله گرفته یا نه.
وقتی جان اف کندی از جنبش‌های حقوق مدنی استقبال کرد، دشمنی سیاستمداران و رأی‌دهندگان نژادپرست را در ایالت‌های جنوبی که در طول جنگ‌های داخلی آمریکا از برده‌داری دفاع کرده بودند، برانگیخت. زیرا بخش زیادی از اقتصاد این ایالت‌ها بر پایه برده‌داری بنا شده بود. در دوره پساحقوق مدنی، دیگر حمایت آشکار از نژادپرستی پذیرفته نبود و به جای آن، کم‌کم گفتمان‌های دیگر در بین رأی‌دهندگان سفیدپوست ایالت‌های جنوبی محبوبیت پیدا کرد. صحبت از «نظم و قانون» یا دفاع از «حقوق ایالتی» شیوه جدیدی برای سیاستمداران سفیدپوست بود تا از خطر سیاهپوستان بگویند؛ بدون اینکه محکوم به نژادپرستی شوند.
ریچارد نیکسون در سال1968 در بهره‌گیری از این گفتمان‌ها موفق بود و این دیدگاه به‌عنوان «استراتژی جنوبی» شناخته شد. این نوع از نژادپرستی مخفیانه و زیرپوستی (چشمک‌زدن به سفیدپوستان که ما با شما هستیم) هیچ‌وقت جایگاه خود را در سیاست‌های جمهوریخواهان از دست نداده است. حتی دمکراتی مانند بیل کلینتون که اهل جنوب است هم مجبور بود از کدهای زبانی برای جلب اطمینان سفیدپوستان استفاده کند.
به اعتقاد برخی آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار برجسته، سفیدپوستان با انتخاب ترامپ در واقع سیاهپوستان و هم‌پیمانانشان را به‌دلیل انتخاب یک رئیس‌جمهور سیاهپوست یعنی باراک اوباما تنبیه کردند. به یاد داشته باشیم که ترامپیسم یک شاخه جدا از روابط نژادی در تاریخ آمریکا نیست و در دوره‌ای از تاریخ این کشور ر‌وسای‌جمهور (جورج واشنگتن، توماس جفرسون و جیمز مونرو) در کاخ سفید خرید و فروش برده انجام می‌دادند. محققان معتقدند که آلمان نازی، سیاست‌ها و حقوق نژادی خود را از آمریکا اتخاذ کرده بود. جو بایدن بارها گفته است ‌«این کمپین فقط به‌دنبال بردن رأی‌ها نیست؛ بلکه هدفش پیروزی در قلب‌هاست؛ بله، روح آمریکا» که این گفته یک کشمکش واقعی را نشان می‌دهد.
نگاه ترامپ به آمریکا یک تصویر ایده‌آل از دهه1950 است. در آن زمان بعد از جنگ جهانی دوم، شرایط برای سفیدپوستان ایده‌آل بود؛ سیاهان و مهاجران در قسمت عقب اتوبوس می‌نشستند، جای زنان در آشپزخانه بود و هنوز جنبش‌های فمینیسم پا نگرفته بود. در واقع نقش اقلیت‌ها فقط خدمت‌کردن به سفیدپوستان بود. ارجاعات فرهنگی ترامپ همه نوستالژی دهه50 است؛ او بارها به برنامه‌های تلویزیونی، شخصیت‌ها و تصویرسازی‌های این برهه از تاریخ اشاره کرده و انگار که به‌نوعی نماینده گذشته است.
ترامپیسم در واقع درباره خشم نژادی و سیاست‌های هویتی است. دفاع ترامپیسم از «برتری سفیدپوستان» باید در بافت مناسب خود درک شود. برتری سفیدپوستان درباره دستاوردها و توانایی‌های فردی نیست و باید در یک سیستم سیاسی و اجتماعی دیده شود. ترامپیسم تنها یک شکل از پوپولیسم نیست که در سرتاسر جهان رواج پیدا کرده است. اگرچه چنین شاخه‌هایی از پوپولیسم خود را به‌صورت فرهنگی نمایان می‌کنند، اما می‌توان ریشه‌های آنها را در زمینه‌های اقتصادی و سیاسی‌ پیدا کرد. در بسیاری از جوامع اروپا و آمریکا، افزایش فاصله اقتصادی، حذف خدمات اجتماعی و کاهش رفاه (مانند آموزش عمومی و سلامت) عواقب جدی به‌دنبال دارد. در جوامع نئولیبرال چنین شرایطی به‌جای اینکه به سیستم سیاسی و اجتماعی نسبت داده شود، به‌عنوان شکست فردی دیده می‌شود. در نتیجه، احزاب و افراد جناح راست، این انشعاب اجتماعی را به گروه‌هایی مانند سیاهان، مهاجران و «مهاجران مسلمان» به‌عنوان دلیل افزایش شکاف و شکست دولت در محافظت از شهروندانش نسبت می‌دهند. از نظر آنها، اقلیت‌ها شغل آنها را گرفته‌اند؛ درحالی‌که در واقعیت دست‌کم در آمریکا مهاجران جزو گروه‌های اصلی مولد در جامعه هستند و کمک بزرگی به اشتغال‌زایی کرده‌اند.
ترامپیسم و دیگر گفتمان‌های راست، این دیدگاه «دیگران» را در بین خود زیاد به‌کار می‌برند. حتی امروز وقتی ترامپ می‌خواهد درباره اوباما صحبت کند، می‌گوید «باراک حسین اوباما»؛ با تأکید بر کلمه حسین به‌عنوان نشانه‌ای از «دیگری» بودن. یا تعمد او به اشتباه تلفظ کردن نام کاملا هریس، معاون بایدن نیز از همین دیدگاه نشأت می‌گیرد. مهم نیست که او بارها گفته مسلمانان همیشه از آغاز بخشی از آمریکا بوده‌اند، زیرا به اعتقاد او، آمریکایی‌‌بودن برابر با سفیدبودن است. به همین دلیل کسانی مانند اوباما همیشه یک «دیگری» باقی می‌مانند.
دعوای بین دمکرات‌ها و جمهوریخواهان درباره آینده است. یک مزیت این آمریکا این است که همچنان تضادهای سیاسی را تاب می‌آورد و به مهاجران فرصت پیشرفت می‌دهد.
دلیل اینکه شخص ترامپ به نماد پوپولیسم آمریکایی تبدیل می‌شود، به شناخت او از نقاط قوت و ضعف رسانه‌های این کشور برمی‌گردد. او چرخه خبر و روزنامه‌نگاری را می‌شناسد و می‌داند که چطور از ارزشی که رسانه‌ها برای نهاد ریاست‌جمهوری قائل هستند به نفع خود استفاده کند. یکی از ویژگی‌های مهم او این است که اهل خجالت و شرمندگی نیست. رئیس‌جمهور آمریکا از نیویورک، شهر روزنامه‌نگاری زرد می‌آید و از تأثیر عواطف بر مردم آگاه است. او استاد خشم، ترس و شکایت است که خیلی از آنها پایه نژادی دارند.
ممکن است بایدن با تفاوت اندکی ترامپ را شکست دهد، اما این یک باخت بزرگ برای آمریکا خواهد بود، زیرا این کشور این شانس را داشت که ترامپیسم را به‌صورت قاطع شکست بدهد. حتی اگر ترامپ ببازد، ترامپیسم همیشه هست و خودش یا فرزندانش یک امپراتوری رسانه‌ای با تفکرات راست افراطی، پر از ترس و نفرت پایه‌گذاری خواهند کرد. ترامپیسم باید شکست بخورد؛ یک شکست سنگین.

این خبر را به اشتراک بگذارید