صدای ما بود
علیرضا محمودی- روزنامهنگار
بگذارید در همین جمله اول جرم جراحت جمعشده در جم را جاری کنم . صدای آن جمعیتی که در اولین غروب سیاوش چاووشان، ناله از مرغسحر میطلبید، میدانست که از تن شب در پیش، پیراهن سپیده در نخواهد آمد. این ظلمات کارشب نبود، هیچ شبی در کار نبود. روز بود که شهر سیاه پوشیده در سوگ صداترین صدا. نمیدانست، چه بخواند که قواره غمگینی این مهربیمهر شود. مهری که اولش به نام او بود و اکنون دلش به رفتن او نامدار شد.
کار ما و شجریان باید این طور ختم میشد. خبرهای جعلی، مخاطره خبر نهایی را خط به خط با اندوه ما رج میزد. قرار بود با این ترسها و تلواسههای جور و ناجور، خرد خرد، جشنواره شجریان راه بیندازیم در سر و سرا . حافظه را جمع بزنیم تا ذهن بجورد و بیابد ته تصنیفها و سر تحریرها، تا بههم وصل کند شور به شوشتری، بیات ترک به بیات عجم، سهگاه به راست پنجگاه، گلهای رنگارنگ به گلهای تازه، جشن هنر به جشن طوس، چاووش به شب نورد، بیداد به بت چین، نوا به هم نوا، در خیال به خلوت گزیده، شب، سکوت، کویر به جام تهی، سخن عشق به آسمان عشق، سعدی به حافظ ، نظامی به ابتهاج و باز از ابتدا به انتها. شجریان این طور بود که همیشه جاری میشد.
این رسم شجریانیها بود. یک قانون بود. همه میدانستند. همه آنهایی که شبهای نمناک جم را شبیه شبهای بی بلیتی کنسرتها کردند. همه آنهایی که صورت تبزده را با شبنم اشک چسب نرده بیمارستان کردند، میدانستند. همهآنهایی که خبرها را با اشک می خواندند، میدانستند. همه آنهایی که با آه نام همایون را می آوردند، می دانستند. همه خوب بلد بودند که سینه مالا مال، کجای مضراب علیزاده و زخمه کلهر وقتی می خورد به حریر شجریان لبریز میشود. آنها می دانستند وقتی هر اجرا هنوز به ته تتمه نرسیده، های و هوار ، مرغ سحر باید بلند شود. بدون ناله آن مرغ اندوهگین چگونه این شبها را باید سر کرد. آنها همه می دانستند که شبی چنین در راه است؛ شبی که سرانجام، امشب است. شب از راه رسیده، شب سوگ سیاوش است. شبی که در شاهنامهها مقدر شده. شبی که خیال خاک جمع شود که همه گنجها به او سپرده خواهد شد. همین که آخرین غم زده این غم راهی خانه شود. وقتی صدایی در شب نباشد. اتفاق خواهد افتاد. صدای داود در سینا ماند و صدای سیاوش در سینهها. شب روسیاه بی سیاوش شهر را به تتمه غم می گذارد. شب نمی داند نام دیگر«جم» ، «فجر» است.
شجریان تبلور چند دهه موسیقی ایران
صدیق تعریف- خواننده موسیقی ایران
میتوان گفت شجریان یکی از بزرگان چند دهه اخیر موسیقی به شمار میآیند و از بزرگان تاریخ موسیقی ما هستند. شجریان یکی از پرکارترین و زحمتکشترین هنرمندان حوزه موسیقی هستند که هنر آوازشان با شرایط اجتماعی و تاریخی امروز ایران پیوند خورده است و ابعاد شخصیت اجتماعی ایشان برجسته بوده است.
شجریان سالهای سال برای خلق آثارشان تلاش مستمر کردند و آثار ماندگاری از خود بهجا گذاشتهاند. شجریان در این چند دهه با گروههای برجسته مختلف موسیقی همکاری داشتهاند و میتوان گفت ایشان تبلور چند دهه موسیقی آوازی ما هستند. پارهای از آثار ماندگار ایشان را میتوان آثاری که با استادانی چون محمدرضا لطفی و پرویز مشکاتیان همکاری داشتند نام برد و همچنین برخی از آثاری که با گروه خودشان اجرا کردهاند.
شجریان آثار جدیدی در این سالها خلق کردهاند و در این سالها روی شعرهای جدید نیز کار کردهاند که امیدوارم در آینده این خوانشها تبدیل به یک سنت موسیقی ایران شود. محمدرضا شجریان یکی از محبوبترین هنرمندان چند دهه اخیر به شمار میآید که فقدان این استاد بزرگ تألم و تأثر زیادی برای هوادارانش و همچنین کسانی که عشق و علاقه به موسیقی ایران دارند، بهوجود آورده است.
شجریان به بسط زبان فارسی مدد رسانید
احمد مسجدجامعی- عضو شورای شهر
ایران سرزمین هنر و هنرمندان بوده و هست. در دوره ما بسیاری از اصحاب شعر و هنر و اندیشه درخشیدهاند. همه آنها در جایگاه رفیع خود منزلتی در خور دارند و عزیزند و محترم.
استاد محمدرضا شجریان یکی از جمع اینان است که محضر بسیاری از پیشکسوتان روزگار خود را بهویژه در زمینه شعر و موسیقی و کم و بیش خط و خوشنویسی دریافت و با استعداد سرشار و پشتکار تحسینبرانگیزش از همه آنها بهخوبی بهره برد و با تلفیقی از قدیم و جدید، سنتهای اصیلی را پایه گذاشت و ماندگار کرد.
شاگردان مستقیم و غیرمستقیم او عرصه هنر و بهویژه آواز و موسیقی را دگرگون کردند. تأکید او بر انتخاب اشعار فاخر از شاعران کهن و نوپرداز و روایت او در قالب موسیقایی به بسط و ماندگاری زبان و ادب فارسی بسی مدد رسانید. درگذشت او ضایعهای جبرانناپذیر است این غم و اندوه را به خانواده محترم، خیل دوستداران او و جامعه فرهنگ و ادب کشور تسلیت میگویم.
هم شجریان است، هم نصرت فتحعلیخان
ارشد طهماسبی- آهنگساز و نوازنده تار
موسیقی زمان ساسانیان یکی از پیشروترین موسیقیهای زمانهاش بود و تأثیر بسزایی، حداقل، بر موسیقی تمدنهای همجوار ایران داشت.
در جهان پرهیاهوی معاصر سده اخیر ما، که دوره ارتباطات گسترده ملل است و در حقیقت زمانه سنجش تمامی عملکردهای بشری در همه عرصههای هنری و علمی و صنعتی و... محسوب میشود، موسیقی ما حرف چندانی برای گفتن به جهانیان نداشت و هیچگاه نتوانست صدای بلند و رسایی در حد موسیقی ممالکی چون هند و پاکستان و مصر و... حتی جمهوری آذربایجان کنونی که زمانی جزء ایران بود، داشته باشد.
بررسی علل و عوامل این موضوع در این مجال مقدور نیست، اما اصل موضوع معطوف به بیتوجهی ما ایرانیان به موسیقی و بیمقدار دانستن آن در سدههای اخیر بود و است. چنانکه تبعات این نگاه در همین جامعه امروزی نیز مشهود و عیان است.
موسیقیدانان ایرانی در کمتر دورهای از تاریخ این سرزمین تحت حمایت قرار گرفته و در بیشتر مقاطع بهخاطر پرداختن به این هنر، دست و گردن از دست دادهاند. بنابراین، به حکم تجربه دریافتهاند که تنها توقع از قدرتمداران این باشد که اگر حمایت نمیکنید و صله نمیدهید و ... حداقل دست و ساز ما را نشکنید و کاری به کارمان نداشته باشید.
از زمان درویشخان گرفته تا زمان وزیری و زمان... چنین بوده و است. اما این موسیقی بیرمق نگه داشتهشده هیچگاه از میدان به در نرفته و همچنان به پایمردی و پایزنی مردمان این سرزمین به جا مانده است؛ به کوشش همان درویشخانها و وزیریها و قمرها و ... و در این دهههای اخیر لطفیها و شجریانها و ....
بگذار بهخاطر بیرمقی منتج از فشارها؛ مردم جهان، نصرت فتحعلیخان و عالیم قاسماف و ام کلثوم را بیشتر از شجریان ما بشناسند، اما چه باک، پدران آنها که سر بر سر این راه نثار نکردهاند. پس قیاس معالفارقی است. ما راه خود را ادامه میدهیم تا آن زمان که .... و امروز و تا ابد شجریان برای ما هم شجریان است و هم نصرت فتحعلیخان و هم....
ما بدون شمازودتر پیر میشویم
احسان حسینینسب-روزنامهنگار
آخرین تصویر رسمیاش، آنجا که رسما اعلام میکند سرطان دارد، هنوز هیچ شباهتی به آدم بیمار سرطانی ندارد. یعنی صورت فلاکتبار و پرملال سرطان با صورت همیشه شفاف و آراستهاش منطبق نیست. از دوستی 15ساله با بیماریاش میگوید: «به دستور پزشک موهایم را تراشیدم.» شبیه کسی نیست که سرطان دارد؛ بیشتر شبیه کسی است که عزیزی بیمار دارد و به خاطر همراهی با بیمار موهایش را تراشیده است؛ تصویر یک همراه، یک همپا. چنانکه همیشه بود: همراه، همراه مردم.
شجریان توی این سالهای آخر هم توی عکسهایش جوان بود. آخرین فیلمها و مصاحبهها و عکسهای قبل از بیماری نشانهای از زوال، افتادگی و پیری ندارد. آخرین اجراهایش هنوز قوی و پرشور است و اگرچه صدایش جوهره تیغ آفتاب ظهرگاهان را ندارد، اما تا افتادگی و خمودگی غروب و زوال آن صدای پرجوهر هم مسیری طولانی در پیش دارد. طوری جوان است که انگار «اکسیر عشق» بر مس وجودش افتاده و زر شده. اکسیر عشق، عشق به مردم، جوان نگاهش میداشت.
ما با شجریان بهعنوان انسانی زوالمند روبهرو نبودیم هیچوقت. شجریان ما همیشه جوان بود. موهای یکدست مشکی داشت. هیچوقت افتاده نشده بود. خورشید ظهر آسمان هرکجا بود. درخت سروی بود که در قلب ایران کاشته شده و قرنها و هزارهها عمر میکرد و هر روز جوانتر میشد. فکر میکردیم چه باک اگر نباشد؟ هست. هست و در صدای هزاران گنجشک که هر سپیدهدم روی شاخه درخت چنار پشت خانه هرکسی در هرکجا آواز میخوانند، صدایش را میتوان یافت. در صدای هر کسی که نغمهای را به آوازی میخواند، هرکسی که به آوازی به دیگری دل میبندد و جوانیاش را به همت عشقی یا شوری تازهتر میکند. فکر میکردیم صدای جوان او از دیرباز با ماست و تا ابد هم خواهد بود و حالا... حالا این دریغ بزرگ که شجریان جوان ما، جهان را از وجود و نفسش تهی کرده، قلب ایران را جریحهدار کرده و گلویمان را با بغضی عمیق احاطه کرده است.
ما مرثیهخوانیم آقای شجریان. برای نفسهای شما. برای بودن شما. غم، جوانی ما را، شما را از ما گرفته است. ما شبچراغمان را در این شب هول گم کردهایم؛ شما را. ما حالا که نفس شما را در جهان پیرامونمان از دست دادهایم، خیلی احساس پیری میکنیم. مرگ شما جوانی ما را متزلزل کرده است. ما بدون شما زودتر پیر میشویم.