تو آن مهری...
مسعود میر_روزنامه نگار
رگبار آمده تا سینه برگ پاییز کمی نرم شود، خس خس نکند و خش خش خرد شدنش زیر چرخ روزگار بیصدا باشد. عجب ماه مهری است امسال که برگهای زردشدهاش هم حسرت و افسوس با خود دارند. آواز مرگ حالا با شش دانگ صدا به گوش میرسد و ما همچنان با چشمهایمان بهدنبال معجزهایم. معجزه اما رخ داده و ما هرچه طلب کنیم زیادتی است محنتآلود بر جسم رنجور دماوند آواز. معجزه همان هم دوران بودن با خسروی آواز بوده برای ما، همان حظ مکرر از شنیدن «نوا» ی «دلشدگان»، همان زیستن در زمانه هنرمندی که تبارشناسی هنر این دیار برای قرنها به یادش و نامش حرف برای بازگویی و یادآوری خواهد داشت. شاید ما در انتظار معجزهایم برای التیام درد خودمان، نگران یتیمی آوازیم و بیمناک.
بیپناهی هنر مردمی در عصر بیهنران مدعی یا عافیتطلب.
بهترین همدم باید زمزمه همان تصنیفی باشد که بارها سیاوش بیدکانی گفت در تنهاییها برای خود میخواند. اگر مهری رخشد تو آن مهری...