![جعبه سیاه شاه](/img/newspaper_pages/1399/07-%20mehr/10/rooz%20haftom/13-01.jpg)
ارتشبد نصیری، رئیس ساواک چطور در زمان پهلوی دوم اینقدر پیشرفت کرد؟
جعبه سیاه شاه
![جعبه سیاه شاه](/img/newspaper_pages/1399/07-%20mehr/10/rooz%20haftom/13-01.jpg)
عیسی محمدی
یکی از شخصیتهایی که جا دارد دربارهاش بیشتر بدانیم، ارتشبد نعمتالله نصیری است. او یکی از نزدیکان به شاه دوم پهلوی بود و بهمدت 13 سال مرد اول امنیتی و اطلاعاتی پهلوی دوم هم محسوب میشد. با بازخوانی زندگی و عملکرد او، به بینش بهتری درباره اوضاع پیش از انقلاب خواهیم رسید. او در کسوت رئیس ساواک، فضای امنیتی و پلیسی عجیبی در کشور ایجاد کرده بود؛ فضایی که از مذهبیها گرفته تا چپها و روشنفکران و حتی ملیگرایان غیرمعتقد به پهلوی، فغانشان از این وضع به هوا بود. اما ساواکی که چنین وضعیتی را ایجاد کرده بود، زیرنظر چه کسی اداره میشد و چه وضعیتی داشت؟ به نظر میرسد بهتر است به جای ساواک که دربارهاش فراوان سخن گفته شده است، کمی هم روی شخصیت و زندگی مهمترین رئیس آن در 13سال پایانی حکومت پهلوی تمرکز کنیم. نعمتالله نصیری که بود و چه کرد؟
مردی شبیه جانی آبس
در دنیای ادبیات رمان معروفی وجود دارد به اسم «سور بز». این رمان را ماریو بارگاس یوسا، نویسنده شهیر و روزنامهنگار پرویی نگاشته و جزو آثار شاخص ادبیات آمریکای لاتین محسوب میشود. این رمان درباره دوران دیکتاتوری ژنرال تروخیو است که در سال 1930 در دومینیکن به قدرت رسید و نزدیک به ثلث قرن بر این کشور حکم راند. نویسنده که تلاشی رشکبرانگیز در جمعآوری اطلاعات لازم از این دوره داشته، توانسته جزئیات خوبی از این شخص و روزگار او را بیان کند. در این کتاب درباره اطرافیان تروخیو بسیار گفته میشود. یکی از این اطرافیان، فردی بود به نام سرهنگ جانی آبس گارسیا. او به دستور تروخیو، سازمان امنیتی و اطلاعاتی مخوفی راه انداخته بود که همه مخالفان را سر به نیست میکرد. این جناب سرهنگ، شخصیتی بسیار خونسرد و بیرحم داشت و در کار خودش بهشدت دقیق بود. طوری که به روایت سور بز، هر پروژه او انگار که شاهکاری از مدیریت و ریزهکاری و جزئینگری است. تروخیو به مدد چنین افرادی بود که میتوانست یکسوم قرن حکومت مخوف خودش را تداوم بخشد. به نظر میرسد هر دیکتاتوری چند تایی از این آدمها باید داشته باشد و برای محمدرضا پهلوی هم، نعمتالله نصیری چنین نقشی را بازی میکرد.
متولد سمنان
نعمتالله نصیری در مرداد 1289 شمسی در سمنان به دنیا آمد. در 26 بهمن ماه 1357 در پشتبام مدرسه رفاه تهران اعدام شد. او در دستگاه پهلوی دوم تا مرحله ارتشبدی هم پیش رفت و اتفاقاً همین روزها، مصادف با ارتشبد شدن این شخصیت است. او سومین رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور موسوم به ساواک بوده است. جالب اینکه او در جریان کودتای 28مرداد 32، ابلاغ فرمان محمدرضاه پهلوی مبنی بر عزل مصدق را هم عهدهدار بود. در مهرماه 1350 و همزمان با جشنهای 2500ساله شاهنشاهی بود که به ارتشبدی ارتقای مقام پیدا کرد. تا شهریور 1357 رئیس ساواک بود، تا اینکه بعد از برقراری حکومت نظامی در پایتخت و تغییر کابینه دولت، درحالیکه سفیر ایران در پاکستان بود، به تهران احضار و زندانی شد. بعد هم که انقلاب شد و توسط انقلابیون و به واسطه اقداماتی که در دوره گذشته انجام داده بود، اعدام شد.
فرمانده جدید گارد سلطنتی
ساواک در سال 1335 تشکیل شد و روی هم رفته 22 سال عمر کرد. از این میزان، 13 سال آن تحت مدیریت این آدم بود. او موفق شده بود رعب و وحشت زیادی نسبت به سازمان امنیتی و اطلاعاتی خودش ایجاد کند؛ تا جایی که غالباً این ترس وجود داشت که با ساواک روبهرو شوند یا توسط این سازمان دستگیر و شکنجه شوند. آغاز به کار نصیری به دوره رضاشاه بر میگردد. جالب اینکه در دانشکده افسری با محمدرضا پهلوی همدوره بود. و باز هم جالبتر اینکه فرماندهی همان گروهانی را هم عهدهدار بود که پهلوی دوم به عنوان ولیعهد، در آن دوره سرگرم خدمت در آن بود. رفاقت و آشنایی او با شاه هم از همین جا آغاز شد؛ چرا که توانسته بود اعتماد او را جلب کند. در ارتش پیشرفت کرد و توانست موفقیتهایی به دست بیاورد. تا اینکه در سال 1328 به فرماندهی هنگ آموزشی منصوب شد. در این دوره بود که شاه از سرهنگ ضرغام، فرمانده گارد سلطنتی ناراضی بود. در نتیجه از حسین فردوست خواست فردی را به منظور جانشینی انتخاب کند. این فرد کسی نبود جز نصیری. بدین ترتیب نصیری که علاقه زیادی هم به شاه داشت، در سال 1330 فرمانده گارد سلطنتی شد.
وفاداری؛ رمز پیشرفت
یکی از دلایل پیشرفت نصیری در دم و دستگاه پهلوی، وفاداری چشمبسته او بود. به شاه علاقه زیادی داشت و محمدرضا هم این را میدانست. ضمن اینکه چند باری این وفاداری هم اثبات شده بود. نخستین بار این وفاداری زمان کودتای 28 مرداد و چند روز قبل از آن اثبات شد. دربار، نصیری را در 25 مرداد 1332 مأموریت داد که سروقت زاهدی در مخفیگاهش به اختیاریه برود و حکم نخستوزیری مخفیانهاش را تقدیم او کند. سپس در رأس گروهی عازم خانه مصدق شد تا فرمان عزلش از نخستوزیری را ابلاغ کند. سرهنگ ممتاز در این دوره، فرمانده گارد حفاظت از منزل مصدق بود. با درخواست ملاقات حضوری او و نخستوزیر موافقت نکرد. پیام به مصدق رسید و او هم گفت که سریع نصیری و اطرافیانش را دستگیر کنند. شاه به محض اینکه خبر را شنید به خارج کشور گریخت. آبراهامیان در کتاب « ایران بین 2 انقلاب» در اینباره چنین نگاشته: «فرمانده ارتش که هوادار مصدق بود، با کسب اطلاع نهانی از طریق شبکه نظامی حزب توده، نصیری و گارد شاهنشاهی او را به محض ورود به اقامتگاه نخستوزیر محاصره کرد». دولت در بامداد 25مرداد بیانیهای داد که طرح کودتا خنثی شده. اما 3 روز بعدتر، کودتا به ثمر نشست و نصیری از زندان آزاد و نورچشمی شاه شد.
برخورد خشن با ناآرامیها
سمنان، در این دوره بود که به مرکز استان تبدیل شد. چرا؟ چون نصیری اهل سمنان بود و مورد توجه ویژه شاه قرار گرفته بود. در نتیجه از این موقعیت استفاده کرده و هم شهرش را مرکز استان کرده و هم برخی همشهریانش را به جاهای خوبی رساند؛ ازجمله هژبر یزدانی. نصیری همچنین در کنار جایگاه ریاست گارد سلطنتی، به معاونت ژنرال آجودانی شاه هم منصوب شد تا بیش از پیش به پهلوی دوم نزدیک شود. او بعدها در سال 1339رئیس شهربانی کل کشور شد و در سال 1341 درجه سپهبدی هم گرفت. نصیری همچنین در ماجرای میتینگ جلالیه در زمان دولت امینی، توانست بار دیگر وفاداری خودش به شاه را اثبات کند و به نیروهای پلیس، دستور حمله به تجمع ملیگراها را بدهد. ماجرای سرکوب قیام 15خرداد تهران در سال 1342 هم برگی دیگر از خشونتهای او به عنوان فرماندار نظامی وقت پایتخت است. جالب اینکه رئیس ساواک سرلشکر پاکروان بود، اما شاه از برخوردهای نه چندان شدید او راضی نبود. در نهایت اینکه نصیری مأموریت یافته بود تا با ناآرامیها برخورد کند. او هم که سنگ تمام گذاشت و خاطرهای ترسناک از خودش در تاریخ معاصر ایران به جا گذاشت.
درصورت لزوم، مشت آهنین
هنگامی که نصیری به ساواک رفت، کاملاً با فردوست همراه بود و هیچ کاری را بدون اطلاع محمدرضا انجام نمیداد. او با ثابتی و معتضد تیمی سهنفره را تشکیل داده بود تا حسابی سررشته امور دستشان باشد. به این ترتیب، یکی از مخوفترین سازمانهای امنیتی آن سالهای دنیا شکل گرفت. در ابتدای شروع به کار نصیری در ساواک، این سازمان امنیتی اطلاعاتی 5300 مأمور تماموقت ثابت و البته تعداد زیادی مأمور مخفی در سراسر کشور داشت. به نوشته گراهام، روزنامهنگار بریتانیایی: «ساواک در دوره نصیری چشم و گوش شاه شده و درصورت لزوم مشت آهنین بود».
تجارت زیر سایه امنیت
او با بازویی به نام ساواک، خوف زیادی در کشور ایجاد کرده بود. البته مزد این خوشخدمتی خودش را هم بهخوبی با پهلوی دوم حساب کرد. مسعود بهنود در کتاب «از سیدضیا تا بختیار» خود در اینباره مینویسد: «نصیری ساواک را به ثابتی سپرد و خود مشغول تجارت شد. بهزودی تنها نامی از او بر ریاست ساواک بود. در حقیقت دفتر رئیس ساواک، مرکز معاملات تجاری او و محل برگزاری جلسات هیأت مدیرههایی بود که نصیری در آنها عضویت داشت. دهها هکتار باغ، چندین شهرک در شمال و میلیونها سهم در کارخانه حاصل حضور بیستساله او در شهربانی کل کشور و ساواک بود». نقل است که فقط در تهران 8 شرکت ساختمانی تأسیس کرده بود.
روزگار ناخوش ارتشبد
نصیری سعی میکرد که ساواک را بهشدت مجهز کند، چرا که در مقابلش گروههای چریکی چپ و تودهای و مسلمان و... قرار داشتند که برخورد با هر کدام، سختیهای خاص خودش را داشت. در سال 1354 سعی کرد که شدت عمل بیشتری به خرج بدهد. ازجمله اینکه ساواک 9 نفر از زندانیان سیاسی مطرح را در تپههای اوین اعدام کرد. او بهشدت از سوی محمدرضا تحت فشار بود تا کارهای مفیدتری انجام بدهد. از سوی دیگر در سندهای دیگر، از عقاید مذهبستیزانه او نیز گفته شده است. مثل اینکه عضو فراماسونری و لژ ایران بوده و بهشدت هم از اسدالله علم و ارتشبد آریانا تبعیت میکرد. جالب اینکه در سال 57 وقتی که دولتهای آخر رژیم پهلوی میخواستند ثابت کنند که چقدر در پی اصلاحات هستند، او از سمت خود برکنار و بهدلیل فساد اقتصادی محاکمه و زندانی شد. در همان زندان هم بود که انقلاب شد و به دست انقلابیون افتاد.
انکار همه شکنجهها
صادق خلخالی در کتاب خاطرات خودش درباره نصیری چنین مینویسد: «ارتشبد نصیری که به مدت 15 سال در رأس کارهای حساس کشور، ازجمله سازمان اطلاعات و امنیت کشور قرار داشت، به کلی منکر شکنجه در زندانهای رژیم شد. او گفت من در یکیدو روز که در زندان شما هستم، پی بردهام که قبل از انقلاب زندانیان سیاسی را شکنجه میکردند. او به این طریق میخواست خود را تبرئه کند ولی چهکسی بود باور کند او از همه جریانها بیخبر است؟ او امالفساد و امالخبائث بود. تمام توقیفها و شکنجهها و اعدامها و سر به نیست کردنها به دستور مستقیم ساواک و در رأس آن، نصیری ملعون صورت میگرفت. جعفرقلیصدری، رئیس شهربانی کل کشور، هنگامی که او را رودرروی نصیری قرار دادیم، تصریح کرد و گفت: من به مقتضای شغلم که در رأس شهربانی قرار داشتم، تلفنهای نصیری را گوش میکردم. در واقع، یک سیم تلفن او بدون اینکه معلوم شود در دفتر کار من بود و من همه جریانها و گفتوگوهای تلفنی را گوش میکردم. ایشان بودند که فرمان میدادند تا مردم را بگیرند و به زندان ببرند و زیر شکنجه قرار دهند. اگر کسی در اثر شکنجه به قتل میرسید، جنازه مقتول را یا به پزشکی قانونی میدادند و التزام میگرفتند بهعنوان مجهولالهویه به سالن تشریح بیمارستانها میفرستادند یا دفن میکردند. اینها مطالبی بود که سپهبد جعفرقلی صدری در مقابل نصیری به آن اذعان کرد. با توجه به این موضوع، آیا میشد فلان ساواکی جزء را مورد تعقیب یا حبس یا اعدام قرار دهیم، ولی رئیس ساواک را که از زمان سقوط مصدق به بعد، مصدر حساسترین پستهای این مملکت بود و از زیر و بم سیاستها و جنایتهای رژیم اطلاع عمیق داشت، تبرئه کنیم؟».
هوش متوسط وفاداری عالی
محمدرضا پهلوی از فردوست میخواهد تا فرد مناسبی را برای فرماندهی گارد جاویدان یا گارد سلطنتی معرفی کند، که قابل اعتماد باشد و تودهای و مشکلدار نباشد. قبل از گارد جاویدان، یک هنگ چنین مأموریتی را بر عهده داشت. از سرلشکر اخوی دعوت شد تا در جلسهای شرکت و در این کار کمک کند. فردوست لیستی را که قبلاً از افسران معتمد گرفته بود، به اخوی نشان میدهد. وی هم لیست را نگاهی انداخته و دو نفرشان را تأیید نهایی میکند؛ یکی از آنها نصیری بود. اخوی درباره نصیری میگوید که این فرد برای چنین سمتی خیلی مناسب است؛ هم بهشدت وفادار است، هم تودهای نیست. هرچند از نظر هوشی در ردههای 2 و 3 قرار دارد، اما برای چنین کاری نیازی به هوش بالا نیست. و چنین بود که به سفارش اخوی، نصیری به این سمت گمارده شد. ضمن اینکه محمدرضا هم با او از قبل آشنایی داشت و این انتخاب را تأیید کرد.
تا پایان عمرمدیونم
نصیری تا وقتی که در ساواک بود، هماهنگی زیادی با فردوست داشت. فردوست همهکاره شاه بود و دستورات او را به ساواک منتقل میکرد. نصیری هم اکیداً بدون هماهنگی کاری صورت نمیداد. همین ویژگیها بود که باعث میشد تا توسط دیگران به شاه معرفی شود. او هم البته قدردان کسانی که این فرصتها را برایشان فراهم کرده بودند، بود. فردوست در اینباره میگوید: «زمانی که این دو نفر را به محمدرضا معرفی کردم از بین این دو نفر وی نصیری را برگزید، چرا که شاه در دوران تحصیل در دانشکده افسری همدوره نصیری بود و وی را خوب میشناخت و این چنین نصیری که تا آن زمان فرمانده هنگ پیاده کرمان بود، فرمانده گارد محمدرضا شد. نصیری ظرف ۲۴ ساعت به تهران آورده شد و به محمدرضا معرفی گردید و محمدرضا هم راجع به مسئولیت جدیدش دستوراتی داد و نصیری مشغول به کار شد. وی از من تشکر نمود و گفت: تا عمردارم این محبت شما را فراموش نمیکنم».