• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
پنج شنبه 10 مهر 1399
کد مطلب : 111868
+
-

یک خبرخوب؛ رودخانه راه می‌رود ماهی بگیر!

یادداشت اول
یک خبرخوب؛ رودخانه راه می‌رود ماهی بگیر!

فریدون صدیقی- استاد روزنامه‌نگاری

نرمه نوری از لای پرده سر خورد و چشمان خواب و خمار را سحرخیز کرد، پس برای لحظاتی روی تخت نشستم و سرم را میان دو دست گرفتم تا آرزو کنم امروز خبرها بهتر از دیروز باشد. رسیدم به علفزاری که مرحمتی باران به اسبان تیزپا، بره‌های گمشده و بزغاله‌های بی‌زنگوله بود! چقدر این خیال دم صبح حالم را چهارفصل کرد! چشم باز کردم و دستبرد زدم به میز کنار تخت و موبایلم را برداشتم تا به میمنت این خیال صبح سحری خبرهای خوب بخوانم. خبر خوب یعنی امیدواربودن به بودن، به زندگی‌کردن و کمتر مضطرب‌شدن. خبر خوب یعنی شما تندرست هستید، درود بر شما. خبر خوب یعنی کار هست؛ پس نان و نمک هست، پس عشق هست! از میان همه خبرها این خبر، خوش خبر بود؛ شما خانم‌ها و آقایان سیب که علاقه‌مند به خدمات بهداشتی و درمانی هستید، وزارت بهداشت می‌خواهد 7هزار تن نیروی جوان استخدام کند، امیدواریم شما جزو انتخابی‌ها باشید.
کسی می‌گوید البته در این روزگار، بیکارها هم پرکارند، چون دائم فکر می‌کنند، تصمیم می‌گیرند، راه می‌روند در جست‌وجوی کار، حرص می‌خورند و یقه روزگار را می‌گیرند که چرا؟ و بعد در بحر اندوه فرومی‌روند، اما و البته اغلب در آخرین لحظات خود را نجات می‌دهند، چون می‌دانند اگر به جلو نگاه نکنند بیشتر عقب می‌مانند. دوست صبور، قانع و بازنشسته من هم می‌گوید: بیکاری مردن نیست، آغازی برای فکر کردن و کارآفرینی است. من در جواب می‌گویم: حق با توست، من بیکارِ دانایی می‌شناسم که کارش پنددادن به دیگران است که این خود گرانبهاترین کارهاست؛ مثلا می‌گوید وفاداری خواهر عشق است. من در جواب می‌گویم شاید برادرش باشد و او جواب می‌دهد عاشقی ماهیتی زنانه دارد. من می‌گویم باور نمی‌کنم و او جواب می‌دهد وقتی ملکه زنبورها نیش ندارد، پس عشق، زن است. شاید حق با او باشد، چون تاکنون نشنیده‌ام لیلی مجنون باشد. فقط مجنون، مجنون است. من حالا می‌فهمم کار، آهسته اتفاق می‌افتد، مثل دوست‌داشتن که آهسته راه می‌افتد.
تو غنچه‌ای هستی بر شاخه گل
من بوته‌ای یونجه بر جاده کوه
تا من زرد شده و پژمرده شوم
تو شکوفه می‌کنی و می‌خندی
هزار سال پیش که چینی‌ها هنوز کرونا را اختراع نکرده بودند، بیکاری عمیقا و شدیدا عار بود. بعضی کارها هم یک‌جورهایی عار بود؛ مثلا پسر دوست پدرم چون اینجا دانشگاه قبول نشده بود رفته بود خارج درس بخواند. می‌گفتند آنجا در سوپرمارکت با جارو قدم می‌زند تا خرج تحصیلش حاصل شود. حتی می‌گفتند لیلی، خواهر دوستم شهریار، همسایه پلاک 1+12 توی رستوران ظرف می‌‌شوید، اما شهریار می‌گفت هم درس می‌خواند و هم صندوقدار هتل است و هر وقت که می‌پرسیدند پس چرا درس لیلی تمام نمی‌شود می‌گفت ادامه تحصیل می‌دهد. تا اینکه فیلم «معما» با بازیگری گرانت و آدری هپبورن را دیدم و به بهانه شرح داستان فیلم، حال لیلی را پرسیدم. او جواب داد لیلی زن امیلیانو شده است؛ امیلیانو زاپاتا! من تو دلم خندیدم، چون زاپاتا قهرمان افسانه‌ای مکزیکی‌ها، 60-50 سال پیش مرده بود. بعدها فهمیدم لیلی درس آشپزی خوانده و زن یک آشپز مکزیکی شده است که اسمش امیلیانو است.
تو مثل چین دوری
مثل جان، نزدیک
تو دختر قصه‌هایی
از چهره‌ات بوی دارچین می‌آید
حالا و اکنون بیا و بنگر هیچ‌ کاری عار نیست؛ حتی بیکاری؛ حتی دزدی در ابعاد و اشکال مختلف! یک وقتی پیش از حضور جهانی کرونا، از جوانی که حال فرخنده‌ای داشت پرسیدم چه‌کاره است؟ گفت: سری‌دوزم،. گفتم: چه می‌دوزی؟ پوزخندی زد و گفت: همه‌‌چیز. جیب را به کیف، موبایل را به چک، دخل را به تراول. گفتم: نفهمیدم! او گفت: من پادوی هفتم و یا هشتم یک آقادزده درست و حسابی‌ام که اصلا نمی‌دانم کی هست، چون تا حالا ندیدمش. من با چند تن دیگر تیمی می‌رویم سریالی کارکردن! یک شب فقط باتری ماشین، یک شب فقط آینه بغل، یک شب فقط کیف آچار ماچار ماشین، خلاصه کار من سریالی است. گفتم: بقیه تیم‌ها چطور؟ مثلا کیف‌زنی و قمه‌کشی و این‌جور چیزا؟ جواب داد: حتما هست از صفر تا صد! من و دوستانم فقط سریال وسایل ماشین کار می‌کنیم نه حتی خود ماشین! گفتم: پس راست گفته‌اند یک خودرو دست‌کم بیست تا شغل ایجاد می‌کند؛از پنچرگیر و باتری‌ساز بگیر تا صافکار و راهساز و پلیس راهنمایی و رانندگی تا شماره‌گذاری تا فروش لوازم یدکی! به‌اضافه انواع شغل دزدی سریالی! جواب داد: آره داداش کار عار نیست، همه همکاریم من با شما، شما با من!
عجب روزگاری شده است. کاش همه فیلمساز بودیم و هرکسی فیلم خودش را می‌ساخت و من فیلمی می‌ساختم که نشان می‌داد بیکاری جوانان دو‌رقمی است؛ سارا و دارا نه هفت‌رقمی. و شما فیلمی می‌ساختید که نشان می‌داد فقط امواج پیوسته تغییر می‌کنند، وگرنه رودخانه همیشه جاری است و این یعنی زندگی چهارفصل است. بعد نام فیلم‌تان را می‌گذاشتید یک خبر خوب؛ رودخانه راه می‌رود ماهی بگیر!
زندگی زیباست
در شب‌های بهاری بیا
و طعم خوشبختی را بچش
در ساحل بگرد و دل بسپار
به دریایی که ماسه‌اش عشق است

این خبر را به اشتراک بگذارید