• پنج شنبه 27 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 8 ذی القعده 1445
  • 2024 May 16
چهار شنبه 29 مرداد 1399
کد مطلب : 108026
+
-

ناآشیان

ملکشاه، قطره اشک را که برای خاطر او جاری شده بود، ندید

ناآشیان

علی‌اکبر شیروانی 

«آشیانه عقاب» قرار بود حماسه تاریخی و انسانی باشد که نبود، قرار بود شوکت و جلال شاهی باشد که این هم نبود اما رمان تاریخی بلندی بود که از هر گوشه طَرفی برگرفته بود. زین‌العابدین مؤتمن احتمالاً متأثر از دوره رضاخانی آشیانه ناقصی برای عقاب ایران ساخت؛ هم در داستان و هم در زبان. وجه تمایز آشیانه‌اش با رمان‌های تاریخی آن دوره، زبان بی‌گره آن بود و در زبان، راه مرسوم رمان و داستان‌های تاریخی  را نپیموده بود و از بازی‌های زبانی دیگران نشانی در کارش نبود، اما در جاهایی زبان، شاعرانه می‌شود و در جاهایی دیگر نحو زبان‌های اروپایی در ساختار فارسی خودنمایی می‌کند که بعید نیست متأثر از روزنامه‌ها و مجلات باشد. بی‌جهت نیست که برخی آشیانه آسمان را بازتابی از دوره پهلوی اول می‌دانند؛ سترگ اما با هزاران اما و اگر در زبان و داستان که از این نقص‌ها چشم نمی‌توان پوشید.
«زبیده‌خاتون، زنی بود بلند قامت و سفید چهره و اندکی رنگ‌پریده و با گونه‌های برجسته، از چشمان بادامی و سیاهش آثار حزن و گرفتگی‌خاطر پیدا بود و وقتی که محبت ملکشاه را نسبت به طفلش مشاهده کرد، بغض راه گلویش را گرفت و قطره اشکی در گوشه چشمش ظاهر شد. ملکشاه قطره اشک را که برای خاطر او جاری شده بود ندید، زیرا به‌طوری با طفلش مشغول بود که ابداً به جایی و چیزی توجه نداشت. بالاخره طفل خسته شد و دیگر خنده نمی‌کرد. ملکشاه او را به زبیده خاتون داد و خودش به زمزمه مشغول شد. زبیده خاتون از آنجا دور شد و در این موقع چند تن از کنیزان ماهرو که پرستار طفل بودند، رسیدند و زبیده خاتون برکیارق را که از فرط خستگی به خواب متمایل بود به آنها سپرد و خود در خلال درختان از نظر محو شد.»

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :