قاتلی که سارق شد
جوانی که به اتهام قتل تا یک قدمی چوبه دار پیش رفته بود بعد از بخشش به سارقی حرفهای تبدیل شد
قاتلی که از سوی اولیای دم بخشیده شده و از مجازات مرگ رهایی یافته بود تبدیل به سارقی شد که سربزنگاه و زمانی که در خانه مالباخته سرگرم جستوجو برای پیدا کردن طلا و جواهرات بود دستگیر شد. به گزارش همشهری، چند وقت قبل صاحب خانهای در شمال تهران به همراه خانوادهاش به مهمانی رفته و نیمههای شب وقتی به خانه بازگشت و کلید را در قفل چرخاند متوجه بههمریختگی خانه و حضور افرادی در آنجا شد. مرد وحشتزده از همسرش خواست تا به پلیس زنگ بزند و خودش با برداشتن وزنهای که کنار جا کفشی بود قدم در خانهاش گذاشت. از داخل یکی از اتاقخوابها سر و صدایی شنیده میشد که نشان میداد 2نفر در خانهاش سرگرم جستوجو برای پیدا کردن طلا هستند. او آهسته به سمت اتاق رفت اما پایش که در تاریکی به پایه مبل خورد باعث شد که دو فرد ناشناس متوجه حضور صاحبخانه شوند و از اتاق بیرون بیایند. یکی از آنها وقتی با صاحبخانه مواجه شد او را هل داد و فورا به سمت بالکن که در آن باز بود رفت و پا به فرار گذاشت. اما نفر دوم هنوز در اتاق بود که صاحبخانه مانع فرارش شد. از سوی دیگر زن صاحبخانه نیز به سراغ همسایهها رفته و پلیس را خبر کرده بود. طولی نکشید که مأموران در محل حاضر شدند و فرد ناشناس را دستگیر کردند. او به محض حضور پلیس وحشتزده شد و به گریه افتاد. مرد جوان اقرار کرد که با همدستی 2نفر از دوستانش نقشه سرقت کشیدهاند و نیمههای شب درحالیکه یک نفر از آنها زاغزنی میکرده، او به همراه همدست دیگرش وارد خانه شده تا دست به سرقت طلا و جواهرات و اموال قمیتی بزنند اما سر بزنگاه صاحبخانه رسیده و گیر افتاده است.
سرقتهای سریالی
متهم که مردی 40ساله است در ادامه بازجوییها اقرار کرد که از چند روز قبل با همدستی دوستانش سرقتهای سریالی را شروع کرده و به چند خانه و آپارتمان دستبرد زدهاند. با اعتراف وی، پروندهای در این خصوص در دادسرای ویژه سرقت تشکیل شد و متهم برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار مأموران اداره آگاهی تهران قرار گرفت. این در حالی است که مأموران با اطلاعاتی که سارق دستگیرشده درخصوص همدستانش قرار داد راهی مخفیگاه آنها شدند اما 2سارق از همان شب که متوجه شدند همدستشان گیر افتاده فرار کرده بودند. حتی ردی از آنها در پاتوقهایشان هم نبود. در این شرایط تلاش برای شناسایی و بازداشت 2متهم فراری این پرونده ادامه دارد.
توبهام را شکستم
متهم ناصر نام دارد و سالها قبل در یکی از شهرستانهای غربی کشور دست به جنایت زده و 10سالی پشت میلههای زندان بود. او به قصاص محکوم شده بود اما با انجام رایزنیها موفق شد از اولیای دم رضایت بگیرد و از مجازات مرگ رهایی یابد. اگرچه از زندان آزاد شد و توبه کرد که دور کار خلاف را خط بکشد اما مدتی قبل راهی پایتخت شد و آشنا شدنش با یک خلافکار سابقهدار باعث شد تا توبهاش را بشکند و تبدیل به سارقی حرفهای شود.
با همدستانت چطور آشنا شدی؟
با یکی از آنها که صابر نام دارد و سابقهدار است در قهوهخانهای در تهران آشنا شدم. او وقتی دید در جستوجوی کار مناسبی هستم به من پیشنهاد سرقت داد. راستش من اهل تهران نیستم و از یکی از شهرستانهای غربی کشور به پایتخت آمدم تا کار کنم. اما آنطور که تصور میکردم نبود. تهران شهر خیلی بزرگی است که اگر گرگ نباشی از پس زندگی برنمیایی. چند جای مختلف کار کردم مانند رستورانها، قهوهخانهها و تولیدی. اما پول خوبی گیرم نمیآمد. از صبح تا شب کار میکردم اما مخارج زندگی در تهران آنقدر بالاست که حقوقم به آخرماه هم نمیرسید. تا اینکه پس از آشنایی با صابر (خلافکار سابقهدار) او پیشنهاد دزدی داد و گفت اگر به چند خانه دستبرد بزنیم و طلا، جواهرات و دلارها را بفروشیم پول خوبیگیرمان میآید. من هم وسوسه شدم بهخاطر پول دست به سرقت بزنم.
چطور وارد باند سرقت شدی؟
وقتی قبول کردم با صابر همکاری کنم، او یکی از دوستانش به نام محمد را به من معرفی کرد. آنها به من آموزش سرقت دادند. چون من از دزدی بیزار بودم اما وسوسه شدم که دزدی را تجربه کنم بهخاطر پول و اینکه به خانوادهام ثابت کنم که موفق شدهام اما اشتباه کردم.
چرا از شهرستان به تهران آمدی؟
برای کار آمدم اما سر از دنیای دزدان در آوردم. اشتباه بزرگی در زندگی ام مرتکب شدم. خیلی پشیمانم و فکر نمیکردم روزی برسد که توبهام را بشکنم. در شهرستانمان همه از من فرار میکردند. بهتر بگویم همه از من وحشت داشتند. بهخاطر اینکه به چشم یک قاتل مرا میدیدند. حتی اعضای خانوادهام هم از من فراری بودند. بچههایشان را تنها با من در خانه نمیگذاشتند مبادا بلایی سرشان بیاورم. نمیتوانستم این وضعیت را تحمل کنم تا یکی از آشنایانم گفت برو تهران. هم کار فراوان است و هم از این محیط دور میشوی.
از ماجرای قتلی که مرتکب شدی بگو؟
خام و بیتجربه بودم. بهخاطر یک دختر با پسری که هم محلیام بود و او را سالها بود که میشناختم درگیر شدم. من عاشق و دلباخته آن دختر بودم و بعد شنیدم بچه محلهمان هم عاشقش شده و از او خواستگاری کرده است. با رقیب عشقیام قرار گذاشتم. هم من چاقو داشتم و هم او. وقتی درگیری میان ما بالا گرفت، دوئلمان پایان تلخی داشت، ما روز حادثه با چاقو به جان یکدیگر افتادیم. رقیب عشقیام جانش را از دست داد و من هم تا پرتگاه مرگ پیش رفتم اما زنده ماندم و به اتهام قتل عمد دستگیر شدم.
چه شد که رضایت گرفتی؟
به همین سادگی نبود. 10سال حبس کشیدم، 10سال شوخی نیست. هر روز زندان هزار سال میگذرد، 10سال از جوانیام پشت میلههای زندان گذشت. هر شب کابوس مرگ و طناب دار میدیدم. حتی یکبار هم مرا بردند پای چوبه دار و در واپسین لحظات به پایشان افتادم و التماسشان کردم حکم مرگم را اجرا نکنند و به من زندگی ببخشند. آنها هم دلشان به رحم آمد و به من مهلت دادند. بعد از آن خانوادهام تلاش کردند تا از آنها رضایت بگیرند. سرانجام اولیای دم راضی شدند با دریافت دیه مرا ببخشند و رضایت بدهند. بعد از آزادی از زندان توبهام را شکستم و خیلی پشیمانم.
چند مورد سرقت انجام دادی؟
به 10مورد هم نرسیده است. تازه دزدیها را شروع کرده بودیم.
از شگردتان بگو؟
وقتی هوا تاریک میشد به خیابانهای شمال تهران میرفتیم. وقتی میدیدیم چراغ خانهای خاموش است زنگ آن را میزدیم. اگر کسی آیفون را برنمیداشت از طریق بالکن و یا شکستن قفل در وارد خانه یا آپارتمانها میشدیم.