پرسه زن
فرهاد یلدا| شاعر نوشته بود که پرسه بزن در شهر دیوانه اما گمان نمیبرد که مکتوباتش بشود نصبالعین یکی از چند میلیون جماعت این شهر شلوغ. او سازش را برداشته بود و قدم میزد در پایتخت کلافگی و کرونا. کارتنخوابی و پارکخوابی را بگذار جلوی رویت و با نتهای تنهایی و مغموم ماندن در شهر هزار فرقه، سازت را کوک و صدایت را صافکن که: پرسه زن، سرت را نبردار...
کنار تنهایی مرد و سازش، هجوم مرکبهای فولادی و راکبان دلسنگی مگر میگذارد تا صدای گامهای استوار بر آسفالت داغ دیده، حتی به قدر یک نفس هم شنیده شود؟ عبور اسم رمز عبور است از کنار من و ما و او و سازش. دیدار روی پل با صدای سکوت، حرف دیگری نمانده؟