10 منتقد و روزنامهنگار انتخاب کردند
۱۰ سریال بهیادماندنی خارجی
مسعود پویا_ روزنامه نگار
تمایل بهدنبالکردن داستانهای پرپیچ و خم و مفصل، سابقهای طولانی دارد. از داستانهای هزار و یک شب و امیرارسلان نامدار و سمک عیار و حسین کرد شبستری گرفته تا پاورقیهای حسین قلی مستعان و آثار نویسندگان فرنگی مثل میشل زواگو، ایرانیها همیشه به حکایتها و روایتهای پرطول و تفصیل علاقهمند بودهاند. با گذر زمان، پاورقیها جای خود را به سریالها دادند و در سالهای اخیر با گسترش شبکههای تلویزیونی کابلی و ظهور کمپانیهای قدرتمندی چون نتفلیکس، و دسترسی آسان، تب سریال بینی بالا گرفت. ماجرا از دوران سریال «گمشده» جدیتر شد و حالا عادت سریال بینی چنان پررنگ شده که بسیاری از فیلمبینهای حرفهای هم تماشای سریال برایشان در اولویت قرار دارد. میشود گفت ما در عصر سیطره سریالها زندگی میکنیم. آنچه پیش رو دارید بهترین و جذابترین سریالهای خارجی به انتخاب ۱۰منتقد و روزنامهنگار است.
شرلوک مدرن
شاهین امین
متأسفانه سریالبین حرفهای نیستم و معدودی از سریالهای موجود و در دسترس را دیدهام بنابراین تعداد انتخابهایم هم اندک هستند.
شرلوک هلمز (استیون موفات- مارک گیتیس): این مجموعه با حضور درخشان بندیکت کامبربچ احتمالا بهترین مجموعهای است که با الهام از داستانهای آرتور کانن دویل ساخته شده است. سازندگان این مجموعه موفق شدهاند با بهرهگیری از خطوط داستانی مجموعه اصلی و خلق یک شرلوک هلمز امروزی، هم ابعاد تازهای به متن اصلی بدهند و هم مخاطبان جدیدی را برای داستانهای مشهورترین کارگاه تاریخ ادبیات داستانی مهیا کنند.
چرنوبیل (گریک مازن): روایتی مؤثر از فاجعه اتمی چرنوبیل که در یک بافت دراماتیک با تمرکز بر چند شخصیت تا حد زیادی ابعاد حادثه را برای تماشاگر مشخص میکند. توضیحات علمی و شرح فنی فاجعه تا حدی که برای مخاطب غیرمتخصص لازم است بهگونهای در تاروپود این درام گنجانده شده تا کشش و تأثیر لازم را داشته باشد. البته ممکن است نقدهایی فرامتنی بر آن و انطباق کاملش بر واقعیت وارد شود اما در هر صورت نافی ارزشهای سینمایی و رواییاش نیست.
خانه پوشالی (بو ویلیمن): روایتی چند لایه، از ماجراهایی خونین و کثیف برای ارضای شهوت سیریناپذیر قدرت با بازی درخشان کوین اسپیسی؛ روایتی که با حضور ترامپ در کاخ سفید معنای جدیدی هم پیدا کرد.
بی عیب و نقص
علیرضا مجمع
وقتی گفتند 10 سریالی را انتخاب کن که دوباره میخواهی ببینی، راستش خیلی برایم جذاب نبود. چون حتی بهترین سریالی که دیدهام (گیرم بازی تاج و تخت مثلا) واقعا حوصله دوباره دیدنش را ندارم. تنها سریالی که هر 2 سال یکبار (اگر بگویم هر سال) میبینم و هر بار لذت و تازگی بار اول را دارد اتفاقا خارجی نیست، «دایی جان ناپلئون» است که هنوز و تا همیشه تفسیر و تاویلهای به روز در خود دارد و هیچوقت برایم خستهکننده نمیشود. پس من بهترین سریالهایی که دیدهام را بدون ترتیب انتخاب میکنم. هر چند که خیلی از سریالهای خوب هم در برنامه دیدن قرار دارند.
قبل از فهرستی که قصد دارم بنویسم این را هم بگویم که هماکنون سریال از فیلم در صنعت سرگرمیسازی دنیا بسیار پیش افتاده است. سینما اگر نخواهد بجنبد از سریالهای بیعیب و نقص عقب میافتد.
بازی تاج و تخت: کاش پایان بهتری برای 8 فصل حماسه و شور طراحی میشد. کاش فیلمنامهنویسان بازی تاج و تخت آنقدر فهم و شعور داشتند که بفهمند پایان سریال با حرفی که در 8 فصل زدهاند متناقض است. اما با این همه وقتی به جان اسنو، دنریس تارگرین؛ مادر اژدهایان و کل شخصیتهای کار فکر میکنی یک سمفونی زنده قابل درک برایت شکل میگیرد که نمیتوانی از آن دل بکنی.
24 : شاید بهترین سریال پلیسی جاسوسیای باشد که بهشدت برنامهریزی شده از فصل اول بعد از حادثه 11سپتامبر ساخته شد و قهرمانی آمریکایی به نام جک باور خلق کرد و نماد وطنپرستی آمریکایی را تجسد بخشید. اما من هنوز نفهمیدهام چرا در آخر جک باور را با روسها معامله و این سرمایه ملی آمریکا را به روسها هبه کردند. شاید به این امید که فصل دیگری هم داشته باشد.
پیکی بلایندرز : نمایش اینکه چگونه یک پسر سر به زیر تبدیل به پدرخواندهای بیرحم میشود. تام شلبی نماد پدرخوانده با اصولی که برای خانواده از هر چیز دیگری مهمتر است.
بریکینگ بد : هیولا شدن کاری ندارد. اگر باور نمیکنید بریکینگ بد را ببینید. والتر وایت تبدیل میشود به هایزنبرگ؛کسی که پشت در ایستاده است.
بیتش متل : سریال بر پایه فیلم هیچکاک ساخته شده است اما در سال2010. نورمن و مادرش میآیند و متلی را میخرند و باقی ماجرا. مادری که در «روانی» هیچکاک نمیبینیم، اینجا نقضی محوری دارد و نورمن هم دقیقا بچگیهای نورمن بیتس روانی.
د افیر : آخر معنی نام سریال را نفهمیدم. راستش از ابتدا به همین نام میشناختم و تا الان هم به لفظ انگلیسی صدایش میزنم. یکی از بهترین سریالهای درام خانوادگی که تا الان ساخته شده است. با فرم روایتی مشخص و منحصر به فرد.
بیگانه : یکی از آخرین سریالهایی که دیدهام و راهش را به این فهرست باز کرد. هر جا نام استیفن کینگ را شنیدید بروید سراغ فیلمی که از روی کتابش ساخته شده است. این یکی از آنهاست با اضافههایی که کار را لذتبخش کرده است.
دکستر : یکی از آن قاتلهای زنجیرهای که کارش را با خونسردی کامل برنامهریزی میکند و انجام میدهد و صحنه جرم را پاک میکند.
نارکوس : پابلو اسکوبار قطعا مخوفترین رئیس بزرگترین کارتل موادمخدر تاریخ جهان است. مخوف است اما دوستداشتنی. خیلی عجیب است که یک هیولا را دوست داریم. ولی شدنی است.
کارآگاه حقیقی : اگر در این لیست قرار گرفته برای این است که بازی متیو مک کاناهی در این سریال حیرتانگیز است.
تا همیشه
خسرو نقیبی
بدون ترتیب رابطه/ the Affair : خیلی فراتر از یک سریال، جهانی را پیش روی بیننده باز میکند از عادات مشترک، تصمیمها و دستهبندیهای انسانی؛ انگار که در همهجای دنیا، آدمها در موقعیتهای همسان، یکجور رفتار میکنند. اینگونه است که در یک مقیاس جهانی و نه محدود به یک جغرافیا، «رابطه» سریالی است درباره «آدم»ها، زخمهایشان و شکلی که جهان را در حافظه ثبت میکنند.
۲۴/ 24 : داستان یک روز از زندگی جک بائر در زمان حقیقی، در ۲۴ قسمت. یکی از همدلیبرانگیزترین شخصیتهای بصری زندگیام، با دردها، رنجها و تصمیماتی گاه مرگبار که امکان ندارد به او حق ندهی؛ از نخستین مواجهههای ما با شکل مدرن سریالسازی جهانی.
بازی تاج و تخت/ Game of thrones : به معنای مطلق، حماسه. برخلاف هواداران بیوفایی که فصلهای آخر را دوست ندارند، تمامقد کنار خالقان و تصمیماتشان بودم. برای مایی که عمری حسرت به دل تماشای شاهنامهایم، مارتین و رفقای تلویزیونیاش، بخشی از این حسرت را تصویری کردند. من، سیاوش و جمشید و زال و سیمرغ را میان «بازی تاج و تخت» دوباره یافتم.
میهن/ Homeland : یک قدم به پیش برای خالقان ۲۴ با خلق شخصیتی که علاوه بر رنج جک بائر بودن، باید احساسات زنانهاش را هم به مهلکه بیاورد؛ عاشق شود، از دست دهد، بگذرد و دوباره زاده شود. کری متیسون دوقطبی، نماد یک جاسوس میهنپرست است که میتواند هر ملیتی داشته باشد؛ کسی که جانش برای خانه و وطن، درمیرود، هرقدر هم که خودش سهمی از آن نداشته باشد.
تبلیغاتچیها/ Mad men : برای من که شیفته نیویورک دهههای 50 و 60 هستم، دوران پوستاندازی جامعه سنتی به سمت مدرنیته، داستان یک گروه تبلیغاتچی که دارند بخشی از مهمترین تبلیغات تاریخ را طراحی میکنند و همزمان زندگی شخصی آنها که متأثر از همان حرکت جامعه به سمت ارزشهای جهانی تازه است، جواهری مینماید میان هزاران محصول بصری دیگر. روابط پیچیده مردان جذاب یک دوران که شمایلهایی تکرارنشدنی در تاریخ هستند، این سریال را به یکی از محبوبترینهای زندگیام بدل کرده است.
اتاق خبر/ Newsroom : کلاس درس فیلمنامهنویسی آرون سورکین؛ دقیقترین و درستترین تصویر از یک تحریریه خبری، در دل بخشی از مهمترین وقایع تاریخ معاصر با آدمهایی که میخواهند در سمت درست تاریخ بایستند. حسرت تمامشدنش در 3فصل تا همیشه میماند.
دوستان/ friends : گرامر شخصیتشناسی؛ دستور زبان مشترک یک نسل با کدهایی برای فهم یک موقعیت یا شناخت یک آدم. بخشی از اسلنگهای سریال به فرهنگ عامه جهانی راه پیدا کرده. جزو معدود سریالهای کمدی محبوب زندگیام که اگر بدانید چقدر سخت میخندم، اهمیت این علاقه بیشتر هم میشود.
خون حقیقی/ True blood : یک بیمووی درجه یک. با یک داستان خونآشامی از جنس «گرگ و میش» شروع میکند و بعد سروکله پریان و هزارجور موجود افسانهای دیگر هم پیدا میشود. با اجرایی سهل و ممتنع، آنقدر که گاهی فکر میکنی با یک «آشغال» هفتگی سرِ ظهر طرفی، اما خیلی زود، ضربشست بعدی، به تو میفهماند آن حجم جلوههای ویژه احمقانه یا خونهای مصنوعی، بخشی از بازی سازندگان است. قلابتان که به آن گیر کند، کارتان تمام است. تا تهاش را میبینید.
گمشده/ the Lost : تباش جهان را گرفت و در ایران مثلا جماعتی را سریالبین کرد و بعد هم از مد افتاد. اما فارغ از این، خود سریال، تأثیراتی بر داستانگویی صنعت سینما و تلویزیون گذاشت که حتی کسی مثل اسکورسیزی در «جزیره شاتر» هم از آن در امان نماند. شکل فلاشبک فلاشفورواردها و بازکردن داستان آن تعداد شخصیت و برقرارکردن خط مشترک میان گذشته، حال و آینده این آدمها، شاهکار آبرامز و تیمش بود. در ادامهاش، سریال «فلشفوروارد» و «بازماندگان» را هم ببینید.
چرخه اعتیاد و خماری
محمد عدلی
دنیای اپیزودها و سیزنها، صنعت سرگرمی را متحول کردهاند. شبکههای بزرگ تلویزیونی به کمپانیهای تولید سریال تبدیل شدهاند و مخاطبان جهانی پیدا کردهاند. سریالها دیگر نسخه درجه دوم صنعت فیلم نیستند که مخصوص تلویزیونهای داخلی کشور سازنده باشد. سندروم سریال، جهانی شده و تولیدات بینالمللی، مخاطبان جهانی پیدا کرده است. سریال دیدن برای من با گمشده (Lost) و 24(the 24) جدی شد و حالا به عادت تبدیل شده است. فراتر از عادت، یک دغدغه است. نگرانی همیشگی بابت کتابهای نخوانده حالا یک همراه با عنوان سریالهای ندیده دارد. انتخاب 10 سریال از بین دیدهها، چندان ساده نیست؛ سریالهایی که اول معتاد میکنند و بعد خماری فصلهای بعد را باقی میگذارند. سریالهای نیمهکاره به مجموعه کارهای ناتمام اضافه شده تا یک نگرانی جذاب از آن باقی مانده باشد.
سرگذشت ندیمه - The Handmaid’s Tale (آغاز از 2013): سرزمین گیلیاد براساس رمان «سرگذشت ندیمه» نوشته مارگارت اتوود، نویسنده کانادایی ساخته شده است. جامعهای با شرایط ویژه که توسط یک فرقه خاص ایجاد شده، دنیای متفاوتی ساخته است که زنها در آن حق مالکیت و مطالعه ندارند و یک گروه از زنان بهعنوان ندیمه فقط وظیفه تولید مثل برای فرماندهان را دارند.
رابطه - The Affair (آغاز از 2014): سریال درباره روابط آدمها و پیچیدگیهای آن است. نوع روایت در این سریال آنقدر جذب است که همه فصلهای آن را بتوان با اشتیاق دنبال کرد. در هر اپیزود، یک رویداد از نگاه چند شخصیت اصلی روایت میشود که نشاندهنده نگاه و درک متفاوت آدمها از اتفاقاتی است که با آن مواجه میشوند. همین درک متفاوت تصمیمات متفاوت آنها را توجیه میکند.
چرنوبیل - Chernobyl (2019): در دنیای مینی سریالها برای کسانی که حوصله دنبال کردن فصلها را ندارند، چرنوبیل یک شاهکار است. روایت جذاب و بسیار پرکشش از رویدادی تاریخی در منطقه هستهای با همین نام در شوروی سابق، مانند یک فیلم سینمایی 5ساعته است که در یک نوبت میتوان آن را دید. فاجعه هستهای و تلاش برای پاکسازی آن با طعم سیاستهای روسی که بانگاه انگلیسی- آمریکایی روایت شده است.
خانه پوشالی - House of Cards (2013تا 2018): سریالی سیاسی در مورد کاخ سفید و تلاش برای رسیدن به قدرت در آمریکا است. زوجی که برای رسیدن به قدرت در کاخ سفید همه کار میکنند؛ ماجراهایی که از آدمفروشی تا آدمکشی و بسیاری زد و بندهای سیاسی حکایت دارد. فصل ششم این سریال مهمترین قربانی افشای سوء رفتار جنسی کوین اسپیسی بود. بدون او این سریال به محاق رفت اما 4فصل ابتدایی آن دیدنی است.
پیکی بلایندرز - Peaky Blinders (آغاز از 2014): ماجراهای یک گروه خرابکار و خلافکار که بهطور خانوادگی اداره میشود و رهبری آن را توماس شلبی بر عهده دارد، داستانی دوستداشتنی را رقم زده است. گروهی که از برگزاری شرطبندی محلی در بیرمنگام انگلیس با زورگیری و زورگویی به راهاندازی بزرگترین بنگاه شرطبندی رسمی در انگلیس میرسند. تامی بهعنوان سرباز بازگشته از جنگ فرانسه، رابطه با چرچیل را همراه با خلافکاریهایش پیش میبرد و در خرابکاریهای مورد نظر دولت شریک میشود اما در نهایت نفع گروه خانوادگی را دنبال میکند تا اینکه به عضویت در مجلس نمایندگان انگلیس میرسد.
امپراتوری بوردواک - Boardwalk Empire (2010-214): قسمت اول این سریال را مارتین اسکورسیزی کارگردانی کرده است. مجموعهای که درباره زمان ممنوعیت الکل در آمریکاست. زندگی یک خزانهدار در شهر آتلانتیک سیتی در دهه1920 روایت شده است که اداره شهر را بهدست میگیرد و تجارت الکل را بهطور زیرزمینی پیش میبرد. داستان سریال از کتابی با همین نام گرفته شده و شخصیت اصلی آن نیز براساس واقعیت طراحی شده است.
تاریک - Dark (آغاز از 2017): سریالی آلمانی در ژانر فراطبیعی که داستان آن حول گم شدن دو کودک شکل میگیرد. مسئله ماشین زمان و زندگی همزمان آدمها در 2 یا چند دوره زمانی، ماجراهای خاص و شگفتانگیزی را رقم زده است. هرچند سلیقهام چندان با داستانهای علمی- تخیلی سازگار نیست اما این سریال نسبت خوبی با واقعیت برقرار کرده است.
مکانیزم - O Mecanismo (آغاز از 2018): سریال در مورد فساد و رانت سیستماتیک در برزیل است؛ رانتی که از سوی گروهی از شرکتهای بزرگ نفتی و ساختمانی با همراهی سیاستمداران و گروههای قدرت در برزیل به راه افتاده است. پلیسی که با انگیزه کشف روابط از جستوجو درباره یک واسطه کارش را آغاز میکند و کار به کنارهگیری او از پلیس میکشد. دوستانش اما مسیر کشف واقعیت را دنبال میکنند.
پل - Bron/Broen (2011 تا 2018): سریال درباره ماجراهای جنایی است که روی پل رابط میان سوئد و دانمارک اتفاق میافتد و 2 کارآگاه از 2 کشور مأمور رسیدگی به آن میشوند. پل به سوئدی Bron و به دانمارکی Broen میشود. در هر فصل از 4فصل سریال، قتلها، فلسفههایی دارد که به دغدغههای گروههای مختلف در این دو کشور بازمی گردد. سریال فراتر از داستانهای پلیسی را روایت میکند و به مسائل روانشناسی و جامعه شناسی اهمیت میدهد.
خانه کاغذی - La casa de papel (آغاز از 2017): سریال اسپانیایی که بعد از موفقیت در این کشور مورد توجه شبکه نتفلیکس قرار گرفت و جهانی شد. فصل چهارم این سریال فروردین امسال منتشر شد و دنبالکنندگان آن در انتظاری سخت باقی ماندهاند. ماجرای سرقت از مرکز چاپ پول در اسپانیا توسط گروهی هشتنفره که یک رهبر به نام پروفسور دارند، نمایش هوش و تدبیر به راه انداخته که بسیار جذاب از آب درآمده است. 2 فصل اول این سریال که مربوط به سرقت از کارخانه اسکناس است، بهتر از 2 فصل بعد که سرقت دوم راه میافتد، درآمده اما مجموعا نوع روایت و ساخت آن بهگونهای است که میتوان گفت از نظر کشش و دنبالکنندگی یک دام اعتیادآور پهن شده است.
10 جذاب دوباره دیدنی
شهرام فرهنگی
Breaking Bad (2008– 2013) : عنوان این سریال از آن عبارتهایی است که امکان برگردان دقیق آن به زبان فارسی وجود ندارد. «افسار گسیخته» احتمالا نزدیکترین ترجمه از عنوان این سریال است. البته مهمتر از عنوان، جایگاه این سریال در فهرست بهترینهای تاریخ است. بعید است Breaking Bad در فهرست ماندگارهای سریالبازها وجود نداشته باشد. این سریال 5فصلی را باید بیش از یکبار تماشا کرد.
The Handmaid’s Tale (2017): «داستان ندیمه» در حال در ایران وضعیتی کم و بیش شبیه به سریال بازی تاج و تخت دارد. یعنی از آن سریالهایی است که وقتی فصل جدیدش بیاید، ناچارید اپیزود به اپیزود تماشا کنید چون همه میبینند و احتمالا داستان را لو میدهند. داستان ندیمه به پایان فصل سوم رسیده و فصل چهارم هم در همین سال2020 منتشر میشود. تا آن زمان میتوان با دوباره دیدن فصلهای گذشته برای شروع فصل جدید آماده شد.
Planet Earth II (2017) : بخش نخست مستند «سیاره زمین» در سال2007 ساخته شد و در زمره برنامههای پرمخاطب شبکه بیبیسی قرار گرفت. حدود 10سال بخش دوم این مستند درباره زندگی جانوران هم منتشر شد و این بار حتی موفقیتی بیش از بخش نخست بهدست آورد. برای اینکه باور کنیم در بسیاری موارد جانوران از ما برتر هستند حتما باید این سریال را بیش از یکبار تماشا کنیم.
Black Mirror (2011-) : چارلی بروکر، نویسندهای انگلیسی است که داستانهای تخیلی درباره زندگی آینده مینویسد. البته او به حدی با ظرافت این کار را انجام میدهد که وقوع هیچ فاجعهای در زندگی مدرن انسان آینده، عجیب و نشدنی بهنظر نمیرسد. این فضای ترسناک و تأثیرگذار در مجموعه «آینه سیاه» هم تکرار شده. زندگی مدرن واقعا میتواند خیلی بیش از آنچه تصور میکنیم ترسناک باشد. آینه سیاه این را ثابت میکند.
Criminal (2019-) : محدود کردن فضا، ایدهای جذاب برای نوشتن داستان است. سریال «مجرم» هرگز از اتاق بازجویی بیرون نمیآید و شما در هر اپیزود، یک متهم را برابر کارآگاهها میبینید که از خودش دفاع میکند. به این ترتیب مخاطب همزمان با کارآگاهها میتواند به تحلیل دادهها بپردازد و در ذهنش راست و دروغ گفتههای مجرم را بسنجد. نکته جالب دیگر درباره سریال مجرم اینکه فصل اول در 12اپیزود ساخته شده که هر 3 اپیزود به یک کشور اختصاص دارد: انگلیس، فرانسه، اسپانیا و آلمان. هر بخش هم با کارگردان، تهیه کننده، بازیگرها و زبان همان کشور.
The Sopranos (1999– 2007) : جزئیاتی شگفتانگیز درباره زندگی آدمهای مافیایی؛ خانواده سوپرانو- بدون تردید- در زمره بهترین آثار ساخته شده درباره مافیا قرار میگیرد. علاوه بر برخوردهای هیجانانگیز درونگروهی، رویارویی تونی سوپرانو- شخصیت اصلی داستان- با روانشناسش هم از جذابیتهای این سریال بهشمار میرود.
Peaky Blinders (2013-) :«نقابداران» عنوان خانوادهای تبهکار است که در سال1919 در شهر بیرمنگام انگلیس حکومتی غیررسمی دارند. نفود و قدرت آنها به حدی است که حتی چرچیل هم برای دستیابی به بعضی هدفهایش با رهبر آنها- تامی شلبی- مذاکره میکند. نقابداران یکی دیگر از سریالهای موفق شبکه بیبیسی محسوب میشود.
(The Bridge Bron/Broen)(2011– 2018) : پلی میان دو کشور دانمارک و سوئد قرار دارد که میانه آن مرز است. جسد زنی روی پل پیدا میشود که پاهایش در یک کشور و نیم تنهاش در کشوری دیگر قرار دارد. بنابراین 2 مأمور (مارتین روده از دانمارک و ساگا نورین از سوئد) بررسی پرونده قتل را برعهده میگیرند. نکته عجیب اینکه نیمی از این جسد متلعق به سیاستمداری در سوئد و نیمی دیگر متعلق به زنی در دانمارک است. سریال «پل» با داستان جذاب و شخصیتهای به یادماندنی در زمره بهترینها قرار میگیرد.
The Crown (2016-) : «تاج» سریالی جسورانه درباره به قدرت رسیدن و زندگی ملکه الیزابت دوم است. این سریال تاریخی هماکنون به پایان فصل سوم رسیده. تماشای جزئیات باورنکردنی درباره زندگی خانواده سلطنتی انگلیس و پشت پرده مقاطع مهم تاریخ انگلیس انگیزهای برای بیش از یکبار تماشا کردن سریال تاج است.
Louie (2010– 2015): یک کمدین بیرون از صحنه چگونه زندگی میکند؟ هر اپیزود سریال «لویی» با یک استند آپ کمدی کوتاه و بامزه شروع میشود و بعد لویی را در زندگی واقعی میبینیم؛ کمدینی که از همسرش جدا شده و با 2 فرزندش در نیویورک زندگی میکند. زندگی لویی گاهی بیشتر از شوخیهایش روی صحنه به طنزتلخ تنه میزند.
سریال سال های پیش از داستان
علیرضا محمودی
این سریالها در دوران کودکی من از تلویزیون پخش شده؛ زمانی که جهان هنوز چیزی بیرون محل بود. درکم از زندگی و جهان را مدیون تصاویر آشفته و درکنشدهای هستم که از طریق تلویزیون شهاب هیتاچی مبله فینگرتاچ سیاهوسفید خانهمان در کوچه سلیمی محله فلاح تهران دیدهام. در میان آن تصاویر و اصوات این سریالها را بهخاطر دارم.
1- «زورو» (1957)
همه کودکی من در کوچههای فلاح با این سؤال گذشت: چرا نمیتوانم دون دیهگو دلاوگا باشم؟
2- «ویرجینایی» (1971- 1961)
هیچ فهرستی بدون وسترن کامل نیست.
3- «چاپارل» (1971- 1967)
بهخاطر دایی مرتضی که همه تصاویر متحرک را به 2دسته تقسیم میکرد؛ کلاهی و کراواتی. او فقط کلاهیها را نگاه میکرد و چاپارل از مرغوبترین کلاهیها بود.
4- «مرد 6میلیون دلاری» (1978-1974)
برو قوی شو که در نظام طبیعت ضعیف پایمال است.
5- «خیابانهای سانفرانسیسکو» (1977- 1972)
چانه کارل مالدن، موهای مایکل داگلاس و بارانیهای بلند؛ نخستین درک از سریال جنایی
6- «بارتا» (1978-1976)
چگونه یک سریال نام یک محصول را تا ابد تغییر میدهد: کلاه بارتایی
7- «کلمبو» (1978- 1971)
صدای پیترفالکی بود که بیکی شد یا برعکس؟ من که همیشه به برعکس بیشتر علاقه دارم.
8- «بالاتر از خطر» (1973- 1967)
صدای محمود قنبری: این یک نوار ضبط شده است و...
9- «فرشتگان چارلی» (1981- 1976)
فارا فاست و دیگر هیچ
01-«خانه کوچک» (1983- 1974)
شب بخیر لورا...
چای میل دارید یا قهوه
علی عمادی
برای برخی از آنها که ماهواره داشتند قصه به شکل نیمبند از میانه دهه 70شمسی آغاز شد. اینکه بتوانی کانالی درست و حسابی پیدا کنی که سریالهایش به قول خودمان آبگوشتی و به قول آنوریها «سوپ اپرا» نباشد، آن هم بیزیرنویس با تحمل آگهیهای مسخره میانه کار، کار آسانی نبود.
اما برای ما یک دهه بعد داستان با «گمشده» شروع شد. البته تا آن روز زیاد سریال خارجی دیده بودیم؛ تلویزیون چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن کلی سریال خارجی نشانمان داده بود که هرکدام به شکلی خاطرهانگیز بودند؛ «کوجک» و «مرد شش میلیون دلاری» به سن من قد میدهد و بعدتر «خانه کوچک» و «زورو» و «سلطان و سلاطین». پس از انقلاب به یادماندنیترین سریال «میشل استروگف» بود با آن آهنگ بینظیرش و یک دهه بعدتر، «ارتش سری» با تمام جرح و تعدیلهایش. ولی عمر دیدن سریال خارجی به زبان اصلی و بدون تیغ ممیزی از دستگاه دی وی دی به همان دوران گمشده برمیگردد و بعدتر عصر «24» و «فرار از زندان». به یاد ندارم در آن زمانه ویدئو لای پتو، غیراز «دایی جان ناپلئون» خودمان سریال دیگری دست بهدست شود.
اگرچه تجربه ناموفق گمشده، دل بسیاری از جماعت ایرانی طالب فیلم و سینما را از سریال زد، با وجود این حالا بیش از یک دهه میشود که سریال خارجی به بخش جداییناپذیر بساط فیلمبازها وارد شده و در این ایام کرونایی که کرکره سینما همه جای دنیا پایین آمد، اتفاقا پرچم سریال، بالای بالا بود. از اینجا به بعد دیگر سلیقهها حکم میدهند چه سریالی برای تماشا انتخاب شوند؛ و این سلیقهها از سریالهای عشقولانه به زعم بعضی، مهوع ترکی شروع میشود تا آثار عجیب و غریب لینچ و کیشلوفسکی. با این حساب انتخاب سریال برای تماشای دوباره، فقط نشانه سلیقه فکری است؛ چه آنکه سینما اینقدر تنوعپذیری ندارد تا هر جنس جور و ناجوری را کنار هم بگذارد.
با تمام این احوال به عقیده من دوجور سریال وجود دارد؛ یک نوع سریال که مثل چای برای اکثر ما ایرانیهاست؛ نخوریم سردرد میگیریم، روزمان را با آن شروع میکنیم و غیرصبحانه، پشتبند هر وعده غذاییمان است؛ قبل دود و بعد از آن شدید به کار میرود و خلاصه زندگی بدون آن کمی تا قسمتی دشوار است. این نوع سریالها خانه خرابکن هستند؛ نمره آخر ترم را به فنا میدهند؛ کار زن و شوهرهایی که سلیقه یکسانی در تماشا نداشته باشند را به طلاق میکشانند و بدتر از هر نوع دربی، بحث موافق و مخالفشان خیلی خیلی جدی میشود.
نوع دیگری از سریال هم هست که برای ما جماعت پایینشهری، حکم قهوه را دارد. مشتری هر روزهاش نیستیم اما طعمش را دوست داریم و برای محیطهای باکلاس مزهمزهاش میکنیم. تلخی قهوه، مزه زندگیمان را کمی شیرینتر میکند. این جور سریالها مثل همان کافهنشینی ما بچههای پایین، بیشتر از سر تفنن است؛ پیگیریشان روز و شبمان را به هم نمیدوزد ولی تماشای سر صبر و فرصت آن، تجربهای دلپذیر است.
به این ترتیب من دو منوی مختلف حضورتان تقدیم میکنم؛ یکی منوی چای با سریالهای ویرانگر؛ سریالهایی که تماشای دوباره آنها هم فرصت نفسکشیدن به شما نمیدهد و دیگر منوی قهوه با سریالهای تاملبرانگیز که دیدن تکراری آنها هم لذتبخش و گواراست. دیگر بستگی به شما دارد که چای دوست داشته باشید یا قهوه یا مثل من هردو.
در این بین انبوهی از سریالهای خوب جاماندند که شمردن آنها فقط کار انتخاب را سختتر میکند. سریالهایی هم بودند که به خاطر زهرماریشان در هیچکدام از این دو منو جا نگرفتند و خلاصه اینکه برای تهیه این دو منو شرمنده کلی از دوستان شدیم؛ از والتر وایت و ساول گودمن گرفته تا ری داناون و سرکار خانم کری متیسون که امیدوارم به بزرگواری عفو کنند.
منوی چای
2001/ دارودسته برادران (Band of Brothers): با درخشش فیلم «نجات سرباز رایان»، سریالی 10قسمتی در توسعه این فیلم با همان عوامل سازنده ساخته شد که در حال و هوای آخرین نبرد متفقین و آزادسازی بخشهای اشغالی اروپای غربی از دست آلمان نازی است. هر قسمت حکم یک فیلم سینمایی را دارد آن هم در مرز باریکی میان سینمای مستند و داستانی. در هر قسمت کهنه سربازهای آن جنگ خیلی کوتاه به نقل خاطره میپردازند و بعد به نفسگیرترین شکل جنگ جهانی دوم به تصویر درمیآید. درخشانترین اپیزود این سریال همانی است که تام هنکس کارگردانیاش کرده است.
2001/ 24؛ اگر الان همه پیشبینیهای عالم سیاست در آمریکا به انیمیشن سیمپسونها ارجاع داده میشود، زمانی همه آن را به سریال 24 نسبت میدادند؛ سریالی که سالها قبلتر از روی کار آمدن اوباما، رئیسجمهور آمریکا را سیاهپوست نشان میداد و... سریال از یک وجه به لابیهای سیاسی و پشتپردههای کثیف سیاست میپردازد و ازسوی دیگر تعقیب و گریزهای جک باوئر در جایگاه ماموری خودرأی و نتیجهگرا جذابیتهای سریال را میسازد. ماموری که دست آخر همه بلاها بر سر او نازل میشود.
2010/ شرلوک ( Sherlock)؛ شاید تا بهحال از هیچ داستانی به اندازه داستانهای ویکتوریایی سرآرتور کانن دویل در دنیای نمایش اقتباس صورت نگرفته باشد. آخرین آن روایتی امروزی دارد که داستانهای آشنا را در بستری جدید به نمایش میگذارد. شرلوک همان کارآگاه افسانهای اساطیری با دانش و سروشکل امروزی است. خب این تلفیق سنت و مدرن ارزش چندبار دیدن ندارد؟
2011/ بازی تاج و تخت (Game of Thrones)؛ بیایید فرض کنیم این سریال فصل آخر ندارد. با این فرض میتوان 10بار دیگر این سریال را تماشا کرد بهخصوص بعضی بخشهایش را. بیاغراق نبرد حرامزادهها را تا به حال بیش از 20 بار دیدهام. از آن بیشتر، تلفیق شاهکارگونه موسیقی جاودانه رامین جوادی با تصاویر توطئه سرسی در آخرین اپیزود فصل ششم (بادهای زمستانی) است که حتی یکی از فراریان از تماشای سریال را با نمایش همین ترکیب آهنگ و نما به دیدن این سریال وادار کردم.
2013/ پیکی بلایندرز (Peaky Blinders)؛ این سریال از همان بزنگاههای پسند خواص و عوام است. قدرت پاپتیهایی که با شرطبندی شروع میکنند و سر از مجلس عوام درمیآورند. بیشتر تماشاگران دنبال آنند که راز موفقیت این چاروادارهای بیرمنگامی را کشف کنند؛ رازی که در نخستین قسمتها برملا میشود، آنها در جنگ اول جهانی مردهاند و حالا باقی زندگی آنها در وقت اضافه است. تماشای قصه ازگوربرگشتهها جذابیت تکرار دارد.
2013/ آمریکاییها (Americans)؛ تصور آنکه در اوج جنگ، همسایه بغلیتان که زندگی کاملا مشابهی با شما دارد، بچههایتان با هم رفیق هستند و رفتوآمد خانوادگی دارید، جاسوس دشمن از آب دربیاید، چه حسی به شما دست میدهد. جذابتر آنکه باید از اول معلوم کنید چه نسبتی با شخصیتهای اصلی داستان دارید، آنها را دوست میشمارید یا دشمن؟ چون وقتی در صحنههای جاسوسی جانتان به دهان میرسد باید بدانید که دوست دارید جاسوسها لو بروند یا نه!
2014/ کارآگاه حقیقی (True Detective): کاش این سریال هم در همان فصل اول تمام میشد؛ فصلی که بازیهای بیبدیل وودی هارلسون و ماتیو مک کانهی سوار بر پیگیری جریان کشف رمزها میشود. روایت سریال که شمایلهای گوناگون آن در 2فصل دیگر هم تکرار شد یک طرف، موسیقی تیتراژ ابتدایی این فصل در طرف دیگر. چندبار دیدن این فصل سریال واقعا خستهکننده نیست.
2014/ فارگو (Fargo): کوئنیترین سریال تاریخ برازنده مجموعهای است که در توسعه فیلمی از برادران کوئن و با مشارکت آن دو در تهیهاش ساخته شده. فصل اول نیز مانند بسیاری از سریالهای دیگر جذابتر و دیدنیتر است؛ بهخصوص سکانس - پلانی که آدمکش سریال وارد ساختمان باند خلافکاران میشود و ما با پن دوربین روی نمای بیرونی ساختمان و شنیدن صداهای درون آن طبقه از حوادث روی داده مطلع میشویم.
2016/ چیزهای عجیب (Stranger Things): این سریال همهچیز دارد از ماوراءالطبیعه تا طبیعیترین رفتار بشری آن هم در حال و هوای نوجوانانه. بازیها در این سریال کلاس بازیگری است. از معدود سریالهایی است که با پیشرفت فصلها از نفس نیفتاده و هنوز جذابیت خود را حفظ کرده است؛ کاراکترهایش همچنان دوستداشتنیاند.
2017/ دزدی پول (خانه اسکناس) (Money Heist): برای آنکه قدرت نفس کشیدن در طول تماشای آن را داشته باشم، ناچار شدم دزدکی اپیزودهای جلوتر را ببینم، از سرنوشت شخصیتها تاحدودی مطلع شوم و بعد دوباره بنشینم و از اول پا به پای قصه پیش بروم. خوشبختانه نتفیلکس این سریال دوستداشتنی اسپانیایی را یکجا عرضه میکند. با این حال اگر قدرت حبس آدرنالینتان را ندارید بگذارید مدتی بگذرد و فرجام کار پروفسور و دوستان معلوم شود و بعد سریال را ببینید و گرنه مثل ما در خماری آن خواهید ماند؛ عجب برزخی است بین فصل 3و 4 و حالا بین 4و 5!
منوی قهوه
2010/ لوتر (Luther)؛ لوتر هم تعقیب و گریز جذابی دارد و هم مجالهایی برای تفکر؛ انتخاب بین بد و بدتر و طرح پرسش همیشگی اولویت میان قانون یا وجدان؟ کارآگاه سیاهپوست در میان سفیدان انگلیسی درخشش نابی دارد. این سریال را باید چندبار دید و لذت برد.
2013/ اصلاح (Rectify)؛ اگرچه آثار دینی و اخلاقی زیادی در سینما و یا در قالب سریال ساخته شدهاند اما این سریال ویژگیهای منحصربهفردی دارد. اصلا توقع نداشته باشید در هر اپیزود اتفاق خاصی روی دهد؛ زندگی کاملا در این سریال به تندی یک نسیم حرکت میکند اما تأثیرش بسیار ژرف و عمیق خواهدبود.
2015/ مردی بر فراز قلعه (The Man in the High Castle) احتمالا علاقهمندان به سریالهای خارجی سریال قصه ندیمه که برداشتی از رمان مارگارت اتوود است را دیدهاند. سریال مردی بر فراز قلعه که به ساکن برج بلند هم ترجمه شده اقتباسی دیگر از یک رویداد با نتیجه معکوس است. اگر متحدین در جنگ جهانی دوم پیروز میشدند احتمالا آمریکا را بین خود تقسیم میکردند؛ یعنی همان کاری که آمریکا و شوروی بر سر اروپا آوردند را ژاپن و آلمان بر سر آمریکا میآوردند. با چنین فضایی سریال آغاز میشود و با این حال و هوا ادامه مییابد.
2016/ The OA: بخش پایانی فصل اول این سریال را بسیار دوست دارم. سریالی که موضوع تجربه زندگی پس از مرگ در آن پیادهسازی شده و لطافت خاصی دارد. کارگردان این سریال ماورایی جوانی با اسم و تبار ایرانی است؛ زال باتمانقلیچ و بازیگر خاص این سریال بریت مارلینگ که اصلا انگار فقط در فیلمهای ماورایی جلوی دوربین میرود. فصل دوم با بازی زمان و دنیاهای موازی لطافت فصل اول را گرفت و آن را به سطح بسیاری از آثار معمول تنزل داد؛ تو گویی روح شرقی اثر در فصل اول جاماند.
2017/ تاریکی (Dark): فصل اول این سریال آلمانی دهان همه را از تعجب باز گذاشت؛ پیچیدگی زمان در بسیاری از آثار نمایشی آمده است اما نوع نگاه و پرداخت این سریال کاملا تازگی داشت. بهنظر میرسد دخالتهای شبکههایی که به این محصول بکر دست یافتهاند موجب شده کار از دست پدیدآورندگانش خارج شود. یا شاید همان بلایی که بر سر وستورلد آمد بر سر این سریال هم آمده باشد؛ توسعه نابجا.
2017/ خانم میزل شگفتانگیز (The Marvelous Mrs. Maisel: فراتر از شوخیها و استندآپهای زنانه این سریال، بازسازی دهههای 50 و 60 میلادی آن هم درمیان خانوادههای یهودی نیویورک قشنگ است. شاه نقش هم به زن کوتوله کافهچی یعنی سوزی مایرسون تعلق دارد.
2017/ دروغهای بزرگ کوچک (Big Little Lies):درپس این سریال زنانه که در ظاهر بسیار خاله زنکی است، مفاهیم نابی نهفته است که قطرهچکانی اطلاعاتش را بروز میدهد. شاهکارترین بخش آن جایی است که یکی از مادرها درحال رانندگی با دختر خردسالش مثلا قهر کرده و از پخش ماشین صدای ترانه (River) با صدای لئون بریجز میآید. دخترک به مادر میگوید، چطور میتونی باوجود این آهنگ قهر کنی؟
2017/ آقای مرسدس (Mr. Mercedes)؛ یک قاتل دیوانه و یک کارآگاه پیر و بددهان و سگاخلاق که مثل سگ و گدا دنبال پاره کردن هم هستند ماجراهای جذابی آفریده که ورای تعقیب وگریز برخی از مفاهیم اخلاقی زندگی امروز را به چالش میکشد. این سریال شخصیتهای فرعی فوقالعاده جذابی دارد که تقریبا فراموشنشدنیاند.
2018/ Yellowstone؛ دون کورلئونه اگر به جای دهه70 در زمان حال ما و به جای نیویورک در مونتانا و به جای هتلداری به گاوداری مشغول میشد چه شمایلی مییافت؟ خب قطعا دیگر کار مرحوم مارلون براندو نبود تا نقش پدرخوانده گاوچران را بازی کند؛ این کار از پس کوین کاستنر برمیآید. این سریال بیش از آنکه هیبت یک پدرخوانده را به نمایش بگذارد، قدرت و تأثیر طبیعت نسبتا خشن بر زندگی امروزی را نشان میدهد. دیگر آثار کارگردان این سریال، تیلور شریدان هم دیدنی است؛ همان که سیکاریو را ساخته.
2018/ کشتن ایو (Killing Eve): یک کمدی سیاه جنایی و صد البته زنانه؛ سریالی تحسین شده که مفاهیم زیادی را برای دوباره اندیشیدن به چالش میکشد؛ سادهترین آن فاصله عشق تا نفرت و یا خدمت و خیانت؟ مرز باریک بین انجام وظیفه و یا راه آمدن با هوسهای فردی که شاید کنجکاوی بخشی از آن باشد. سریال با بازیهای متفاوتش قطعا برای چندبار تماشا، شیرینی خود را حفظ میکند.
چرا سریال بین حرفه ای نیستم
سعید مروتی
سریال دیدن از زندگی ساقطم میکند. سریال را تقریبا مثل یک فیلم سینمایی تماشا میکنم و اهل وقفه انداختن و صبوری نیستم. کل یک سیزن را معمولا با حداقل خواب و خوراک تماشا میکنم. ترجیح هم میدهم اگر سریال طولانی است چند سریاش را با هم ببینم. با این عادت تماشا و فرصت محدود و سیل تمامنشدنی سریالها، بسیاری از مجموعههای مهم این سالها را ندیدهام و خیلی صلاحیت اظهارنظر در این حوزه را ندارم.
باید اعتراف کنم دلایل گلکردن بسیاری از سریالهای مهم و محبوب متاخر را متوجه نشدهام. سریالهایی که دوستان و همکاران ستایشهای فراوان از آنها به عمل آوردهاند، در بسیاری از موارد بهنظرم زیادی جدی گرفته شدهاند. بهعنوان مثال میتوانم از سریال «دروغهای کوچک بزرگ» نام ببرم که خیلی گل کرد و محبوب شد ولی از آنچه من بهعنوان ظرافت و جذابیت سراغ دارم، فاصله زیادی داشت.
میتوانم به سریالهایی اشاره کنم که خوب شروع شدند، به شکل قابلقبولی ادامه یافتند ولی به بدترین شکل ممکن به انتها رسیدند. برای اینکه خیلی دشمنتراشی نکنم به موردی اشاره میکنم که احتمالا اغلب رفقا در این زمینه با من همداستان هستند: «بازی تاج و تخت»
اما سریال محبوب. «فارگو» و «تویین پیکز» با سلیقه، پسند و درک من همخوانی دارند. سیزن اول «کارآگاه حقیقی» را هم میتوانم به این فهرست اضافه کنم. اما توضیح در مورد دلایل این انتخابها بماند برای فرصتی دیگر.
مهرنوش سلماسی
شبانه روز
سریال جذاب و تماشایی باعث میشود روز و شبت را گم کنی. با شخصیتها، زندگی و در تندباد حادثه، همراهیشان کنی؛ مثل «دوستان»، «برکینگ بد» و «خانه پوشالی».
دوستان: جادوی کمدی رمانتیک که با شور جوانی همراه شده، با انبوهی از شوخیهای دلپذیر که فضایی دلپذیر را شکل میدهد، بهمدت یکدهه توانست مخاطبان بسیاری را با خود همراه کند. تداوم حیرتانگیز سریال دوستان، محصول موفقیتی تمامعیار در خلق کاراکترهایی بود که دوستداشتنی و جذاب بودند. موفقیت سریال دوستان، تولید مجموعههای مشابهی را بهدنبال داشت که البته هیچکدام حلاوت نسخه اصلی را نداشتند. سرزندگی دوستان و شوخیهای درخشانش، از آن سریالی ساخته که میشود برای درمان افسردگی هم توصیهاش کرد.
برکینگ بد: مسیری که والتر وایت به آخرخط رسیده، از یک معلم شیمی مبتلا به سرطان به تولیدکننده مخوف موادمخدر طی میکند، آنقدر تماشایی و پرتعلیق است که نمیتوان از آن چشم برداشت. برکینگ بد با غنای عناصر داستانی و توانایی در خلق کاراکترهایی شناسنامهدار، مسیر عموما چالشبرانگیز تحول شخصیت را چنان روان پیش میبرد که تماشاگر در همراهی و همذاتپنداری با والتر وایت، هر کنش و واکنشی را از او میپذیرد.
خانه پوشالی: تصویری استادانه از هزارتوی هولناک سیاست و شبکه پیچیدهای که در آن سیاستمداران برای رسیدن به اهداف جاهطلبانهشان انجام هر کاری را مجاز میدانند. خانه پوشالی نهادینهشدن فساد در نهاد قدرت را دراماتیزه میکند. حضور کارگردانهای شاخصی چون دیوید فینچر، جوئل شوماخر، جودی فاستر و... که هرکدام اپیزودهایی از سریال را ساختند غنایی تصویری به خانه پوشالی بخشیده، اما سهم اصلی در موفقیت این مجموعه را باید به کوین اسپیسی داد که با خروج اجباریاش در فصل ششم، خانه پوشالی را دچار فروپاشی کرد.
درباره 3 سریال ماندگار اما کمتر دیده شده
پویان عسگری
درباره داستان جنایی آمریکایی: قلب تپنده جذابیت و هوش برقآسای داستانگویی آمریکایی اینجاست؛ در «داستان جنایی آمریکایی». مطالعهای دقیق و نکتهسنجانه از وضعیت فرهنگ و جامعه و سبک زندگی در آمریکای سالیان اخیر. فصل اول سریال با تمرکز بر ماجرای مبهم او. جی. سیمپسون به کارکرد رسانههای عمومی در دهه90، شکلگیری فرهنگ تازه سلبریتی و تشدید نزاع نژادی در یک جامعه ملتهب میپرداخت و در فصل دوم گروه سازنده با مکث بر احوالات جانی ورساچی و قاتل نابغهاش، علاوه بر دهه 90، بهسوی دهه 80 هم پر میکشند و «حرص و آز»، «پول بهمثابه مذهب»، رؤیای آمریکایی منتج از بازار بورس، همجنسگرایی مردانه و هوموفوبیا را موکد میکنند. شاید فصل دوم داستان جنایی آمریکایی استحکام ساختاری و انسجام روایی فصل اول را نداشته باشد اما در منش و اسلوبی متفاوت با رویکرد بطئی و تدریجی فصل قبل، در فصل دوم رایان مورفی و گروهش با مکث بر جزئیات و گسترش پلات به شیوهای معکوس از بیرون به درون، از فیزیک به احساس، از سرما به گرما و از پیرنگ به شخصیت میرسند. در الگویی ساختارشکنانه و هوشمندانه، داستان در هر اپیزود با سورپرایز مخاطب به عقب میرود و تماشاگر بعد از دیدن اکشن/اتفاق اصلی، بهواسطه مواجهه با انگیزههای پریشان کاراکترها، تکانههای عاطفی درون شخصیتها و بروز رفتاری غیرقابلپیشبینی از سوی آنها، با احساسات متناقض بمباران میشود و آکنده از هیجان و شوری که یک داستان بزرگ به مخاطبش منتقل میکند، به شخصیت اصلی داستان (قاتل ورساچی) دلبستگی پیدا میکند و نگران سرنوشت او میشود. شخصیتی از تبار تام ریپلی داستانهای پاتریشیا هایاسمیت و افراد باهوش فیلمهای جاسوسی که راه سعادت و آرامش را در پنهانکاری و مکر و سلطه تدریجی بر آدمها یافته است اما گذشته تاریک شخصیت، انفجار آتشفشانِ تکانههای درونی و سبعیت/سنگدلی تقدیر، بهتدریج خونسردی و کنترل را از او گرفته و در نهایت از پا درش میآورد. در حقیقت فصل دوم داستان جنایی آمریکایی نه درباره خود جانی ورساچی که درباره قاتل دورگه او با نام آندرو کونانن (با بازی درخشان درن کریس) و تحمل مرارتهای برآمده از نبوغ/جنون فردی است و پاسخ به این سؤال دهشتناک؛ تا کجا میشود خیره در مغاک شخصی نگریست و تفاوتهای رنجآور درون و بیرون را تاب آورد؟
درباره «کیدینگ/شوخی»: در زمانهای که آدمها به طنینِ ناقص و تکراری از رفتار یکدیگر بدل شدهاند و بزدلانه تظاهر به دیگری را جایگزین فردیت تربیتشده شخصی کردهاند، در روزگار سیطره رسانههای یکسانساز و برهمزننده فردیتهای ناهمساز و در دورانی که اساسا تشخیص انسانی دچار وارونگی در ادراک مسائل بشری شده باید قدر کیدینگ دیو هالستین و میشل گوندری را بیشتر دانست. یک سریال دیدنی و الهامبخش (هم در ساحت نمایش و هم در ساحت روابط انسانی) با مودی ویرد و لحنی متغیر که داستان مردی مهربان در جهانی بیرحم را روایت میکند. مردی غمگین و قائل به اخلاقیات و اصول پیچیده شخصی که در مواجهه با آلام و مصیبتهای برآمده از حیات انسانی به فردیت متمایز خویش رجوع میکند و بهجای ترشرویی و بدخلقی، بر مهربانی و حس همدلیاش میافزاید. یک کمدی سیاه غریب با مایههای سوررئالیستی که به بسط جهان شگفتانگیز جان مالکوویچ بودن و ذهن نیچهوار چارلی کافمن درصورتبندی فلسفی/هنری تجربه زیستی و همراهی بیوقفه ابرانسان با خوشی و غم میماند. جیم کری در کیدینگ همانند جان کیوزاک در جان مالکوویچ بود نقشِ مردی دچار فقدان عاطفی و درگیر با امیال و احساسات سرکوب شده را بازی میکند که بیشتر از آدمها، محشور و همنشین عروسکهاست. نکته متمایز در مقایسه 2 شخصیت به ایمانی برمیگردد که شخصیت جیمکری در کیدینگ به محبت و مهربانی و مفاهمه انسانی با سایرین و معاشرت با مطرودین دارد و این خصوصیات به او ماهیتی ابرانسان گونه میدهد. و جیم کری با احوالات توامان شیرین و دلشکستهاش این نقش را طوری بازی میکند که محال ممکن است تماشاگر شیفته منش متهور و حساسیتهای برانگیخته انسانیاش نشود. او شبیه به 3بازی ماندگارش در «نمایش ترومن» پیتر ویر، «مردی روی ماه» میلوش فورمن و «تابش ابدی یک ذهن بیلک» میشل گوندری، در جایگاه قلب تپنده و نورانی یک کمدی سیاه دیگر مینشیند و با جلب حسانیت تماشاگر جدی و بیداری عواطف مغفولمانده شخصیتهای داستان، وجدان انسانی مخاطب را لمس میکند. در عین حال کیدینگ بهواسطه شیوه روایی منحصربهفرد و موجزش، از خلال روایت زندگی شخصیت اصلی به زندگی بقیه شخصیتهای داستان هم سرک میکشد و با صراحت و صداقت، زیست آشفته و غرق در قراردادهای ماشینی آنها را برجسته میکند و از طریق قیاس آن با طرز تلقی زیستی مهربانانه و شکننده شخصیت کری، به تماتیک دشواری انسان بودن در جهان بدطینت فعلی دست مییابد. جایی که تقابل بدجنسی و سنگدلی جمع ماشینی با فردیت مسئلهساز شخصیت اصلی، او را در نهایت به انزوا و خشونت و جنون نیچهای میرساند.
درباره «یوفوریا/سرخوشی»: بعد از لری کلارک («کیدز» و «کن پارک») و گرگ اراکی («نسل نابودی» و «پوست اسرارآمیز») در نیمه دوم دهه 90 و ابتدای هزاره سوم کمتر فیلمساز شاغل در آمریکا به خودش اجازه داده بود که چنین گستاخانه و تاریک و بیپروا به زندگی نوجوانان بپردازد. چنین سیاه و زننده و هتاک که از طریق پردهدری و دستیابی به خرد انسانی، تجربه تماشای یک سریال تلویزیونی را به اتفاقی ویژه برای تماشاگر جدی بدل سازد. و حالا سم لوینسون (پسر بری لوینسون) با یوفوریا/ سرخوشی هم یکی از ملموسترین و تلخترین سریالهای درام این سالها درباره وضعیت زیست بشر نوجوان در جهان بیرحمِ بنا شده براساس ارزشهای سرمایهداری را میسازد و هم با جسارت و خشم قراردادهای ضدانسانی تمدن مدرن در یکی از فاجعهبارترین و موحشترین دورانهایش را نمایش داده و به سهم خود از آن انتقام میگیرد. در سریال هنجارگریز و تراژیکی که نوجوانان بیشتر از بزرگسالان درگیر افسردگی ذهن و زوال فیزیک و نابودی هویت هستند و تنها مفر سرخوشی برایشان در مصرف افسارگسیخته دراگ و اصطکاک پوچ تنها خلاصه شده. یوفوریا احتمالا افسردهحالترین سریال تاریخ تلویزیون درباره مسائل نوجوان و حساسیتهای تلفشدهشان است. چندین مرتبه بهتر از سریالهای مشابه و مشخصا ۱۳ دلیل برای اینکه نتفلیکس که در مقایسه با یوفوریا به محصولی از همه جا بیخبر و معصوم از جهان دیزنی میماند. تماشای سریال سم لوینسون که به واسطه نگاه جزئینگر به فرهنگ زندگی تینیجرها واجد حال و هوایی آخرالزمانی از زیست نوجوانانه شده البته مناسب اکثر تماشاگران نیست و لذت بردن از چنین جهانی نیازمند اعصابی آهنین، قلبی بارها شکسته و رواداری انسانی است. نیازمند این نکته که تماشاگر هم مانند شخصیتهای سریال تجربه از دست دادن دوست و غرق شدن در هپروت هذیانی و بیپناهی احساسی را از سر گذرانده باشد. اینگونه سریال با ساختار داستانی سیال و حاشیه صوتی خیالانگیزش همچون تجربه دراگ در مخاطب عمل کرده و با برانگیختگی و شفاف کردن احساس و مرحمت تماشاگر در نسبت با قواعد پلشت فرهنگ زیستی معاصر، به شکلی افراطی حقایق مگو را برملا میکند و از خلال ترسیم حقیقت تباه و انسانیت لجنمال شده و عصیانگری/پژمردگی شخصیتها، به دنبال نشانههای خوشبختی و مصاحبت سالم انسانی میگردد. با حضور کاریزماتیک زندایا در نقش دختر دلشکسته و ویران که سعی در حفظ سلامت و قوی بودن دارد و بازی لجدرآر جیکوب الوردی با چهرهای مریض (یادآور کایر دولیا) در نقشی خبیث و نفرتانگیز که عصاره رذائل فرهنگ زیستی قسیالقلب آمریکایی در قرن بیست و یکم است.