قرض قدمزنان میرفت و دونده باز میآمد
یک وقتهایی آنقدر دردی که در هیاهوی زندگی دنبال خودت میگردی مثلا جایی همین حوالی دوستداشتنها، در یک کتابفروشی که آقای غزل- هوشنگ ابتهاج، سایه- با حضرت حافظ، شما را فالخوانی میکند یا خیال برت میدارد و اندکاندک ناظریخوانی میکند و تو بیدریغ میزنی زیر آواز دلت و مجنون دربهدریهای روزگار میشوی.