موزه معصومیت

ساعت حدود پنج بود که من هنوز در رختخواب دراز کشیده بودم. یادم آمد که مادر بزرگم بعد از فوت پدربزرگ برای اینکه خاطراتش را فراموش کند اتاقش را عوض کرده بود.