دکتر محمد صنعتی؛ روانکاو و نویسنده از نوروز میگوید
شور زندگی
محمدرضا ارشاد - علیرضا تقوی :
از یک ماه مانده به عید، ایرانیان در هر جای دنیا که باشند، خود را برای آن آماده میکنند و فرا رسیدن آن را جشن میگیرند. نوروز برای ما ایرانیان نماد شادی، نو شدن، امید و شکوفایی و زایش است.جالب اینجاست که همه این معناها و – بهتر است بگوییم- پیامها، با فصل بهار که همزمان با این پدیده فرهنگی و تاریخی است، گره خوردهاند. از این نظر نوروز معنای خود را از طبیعت میگیرد. به همین دلیل است که در این هنگام، بیش از هر زمان دیگری در طول سال، نشانههای طبیعت در زندگی ما حضور پیدا میکنند و شور و شوق رفتن ما به طبیعت بیشتر میشود. بنابراین میتوان این روزگار نو را جشن طبیعت نامید؛ جشنی که به یاد ما میآورد شادی، نشاط و شور زندگی را از طبیعت بیاموزیم. در روزهایی که کمکم به این عید باستانی نزدیک میشویم، به سراغ دکتر محمد صنعتی؛ روانکاو، نویسنده و منتقد هنری رفتیم و با او درباره نوروز به گفتوگو نشستیم. دکتر صنعتی بر این نظر است که شور زندگی مهمترین پیامی است که در نوروز نهفته است؛ پیامی که میتواند ما را به ساختن آینده امیدوار گرداند. از دکتر صنعتی کتابها و مقالههای فراوانی در زمینههای روانکاوی، نقد روانکاوانه هنری، فرهنگ مرگ، اسطورهشکنی و... به چاپ رسیده است. صادق هدایت و هراس از مرگ، زمان و نامیرایی در سینمای تارکوفسکی، تحلیلهای روانشناختی در هنر و ادبیات برخی از کتابهای او هستند.
نوروز برای ما ایرانیها رخدادی است فرخنده که در پناه آن میتوانیم از بار و رنج و سختی یک سال پرفراز و نشیب بیاساییم. بهعنوان یک روانکاو فکر میکنید که از این جنبه، نوروز حاوی چه عناصری است؟
وقتی از نوروز صحبت میکنیم – صرفنظر از اینکه پدیدهای است فرهنگی که از دوران باستان تا به امروز در جامعه ما وجود داشته- اشاره به روز نویی داریم که نشان از تولد یا- بهتر است بگوییم- تولد دیگر برای جامعه دارد.
معنای این نوزایی یا تولد دیگر چیست؟
در این معنا که طبیعت در زمستان شادابی و خرمی خود را از دست میدهد و به خواب میرود و بیداری دوباره آن در بهار، حکم تولدی دیگر را دارد. از این نظر – به قول شما- پس از یک سال کار و رنج و سختی، نوروز نوعی تجدید نیرو یا قوا به شمار میرود. اگر به تاریخ نگاه بکنیم، پی میبریم که در کنار جشن نوروز، جشنهای دیگری هم مانند جشن مهرگان، جشن تیرگان، جشن سده و... داشتهایم. اینگونه نبوده که در طول سال شادی و نشاطی به جز نوروز نبوده باشد و فقط کار و سختی باشد؛ بلکه این احساس وجود داشته که باید سطح شادمانی و نشاط انسان حفظ شود.برای این منظور نیاز به این بوده که آدمی پس از هر بازه زمانی خود را شارژ کند و با نیروی تازهای به زندگی روزمره بازگردد.نوروز این نیروی تازه را به جامعه میدهد و به همین جهت هم با وجود مخالفتهایی که داشته دوام و بقای خود را حفظ کرده است.
نوروز در مقایسه با جشنهای دیگری که نام بردید، تا به امروز برجا مانده است.این نشان میدهد که این پدیده فرهنگی نقش مهمی در انسجام و وحدت ملی ایرانیان داشته است.
یکی از دلایل این موضوع این است که نوروز با بهار مصادف است.درواقع- همانگونه که اشاره کردم- پس از پاییز و زمستان که- اگر نگوییم، نمادی از مرگ هستند- نمادی از پس رفتن شور و نشاط طبیعت به شمار میروند، به فصلی میرسیم که موسم شکوفایی و رویندگی و شور زایش است.بنابراین بهنظرم، آغاز بهار است که سبب شده تا در ما هم در آستانه نوروز شور و نشاط ایجاد شود.این تفاوت اصلی نوروز با دیگر جشنهاست. به همین دلیل در 100 سال اخیر تلاشهایی در جهت احیای دیگر جشنهای ایرانی صورت گرفت اما هیچ کدام موفق نبود.
از این دیدگاه نوروز جشن طبیعت به شمار میآید.از آنجایی که بخشی از وجود ما برخاسته از طبیعت است، نوروز میتواند پیوند ما را با طبیعت برقرار سازد؛ پیوندی که بهدلیل غلبه تکنولوژی و زندگی شهری، کم رنگ یا در مواردی به فراموشی سپرده شده.آیا بهنظر شما نوروز میتواند ما را با وجه طبیعی ما آشتی بدهد؟
دقیقا! این تفاوتی است که نوروز با مثلا جشن کریسمس یا جشنهای دیگر در جهان دارد.نوروز جشن بازگشت به طبیعت است. علاوه بر این، نوروز زمان دید و بازدید، صله رحم و رفتن به دشت و دمن است. درست است که در جشن کریسمس هم درخت سرو که نمادی از طبیعت است، دیده میشود اما در آنجا کسی به دل طبیعت نمیرود؛ چون این جشن در میانه زمستان اتفاق میافتد.
بهنظر شما انسان کنونی با طبیعت قهر کرده؟
گمان نمیکنم. هدف انسان امروزی این بوده که بر نیروهای غیرقابل کنترل طبیعت سلطه پیدا کند. بنابراین خواه ناخواه تمدن جدیدی که ساخته باعث نابودی بخشی از طبیعت شده است.با این حال، انسان تلاش کرده تا با ساخت بوستانها و فضاهای سبز در شهرهای محل سکونت خود، طبیعت را بهگونهای همسایه خود کند.در واقع، درست است که انسان برای ساخت جاده و خیابان و کلا گسترش فضای زندگی خود، در طبیعت دست میبرد و حتی بخشی از آن را نابود میکند اما از آن طرف؛نمیتواند بدون طبیعت زندگی کند. بهنظرم، نوروز به بهترین وجه میتواند این خواست و میل را برآورده سازد.
اگر اینگونه باشد – بیآنکه دچار خودشیفتگی ملی بشویم- میتوان گفت نوروز را فراتر از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ایران دانست و جشنی جهانی تلقی کرد؟
قطعا اینگونه است.صرفنظر از جنبههای ملی و فرهنگی، نوروز آغاز بهار است. آغاز بهار در همه جای دنیا – به جز مناطق استوایی- یک شکل دارد؛ یعنی با شکوفایی و سرسبزی همراه است.شاید به همین دلیل باشد که نوروز نسبت به جشنهای دیگر در سایر نقاط جهان، نزد غربیها شناختهشدهتر است.
با توجه به شور و نشاطی که نوروز به همراه دارد، آیا میتواند وجه رواندرمانگرانه هم داشته باشد؛ یعنی با افزایش امید و شادی در انسانها روحیه آنها را تقویت کند و جامعهای پرنشاط بسازد؟
قاعدتا اینگونه است. البته در بهار و نوروز اکثر مردم به وجد و شور درمیآیند و حرکت در جامعه ایجاد میشود، اما از سوی دیگر؛ در برخی افراد آمدن بهار باعث افسردگی بیشتر میشود.این دسته از افراد، کسانی هستند که ویژگیهای افسردگی دارند و با فرارسیدن نوروز و بهار این ویژگیها در آنها تقویت میشود. ضمن اینکه در زمانه ما نوروز با مسائل اقتصادی گره خورده است. از این نظر نوروز فرصت خوبی است برای تولیدکنندگان و فروشندگان کالاها اما در روزگار کنونی برای افراد و طبقههای پایین دست جامعه تهیه سورسات و خریدهای نوروزی بسیار سخت و حتی ناممکن شده است. همین مسئله سبب شده تا بعضا آن شور و شادی نوروزانه در میان همه دیده نشود.
اما در گذشته اینگونه نبود؛ یعنی بودند افرادی با درآمد کم و به همان مقداری هم که میتوانستند برای عید چیزهایی تهیه کنند، دلخوش بودند. چه اتفاقی افتاده که امروزه از این دلخوشی فاصله گرفتهایم. حتی در افرادی هم که بهاصطلاح؛ دستشان به دهانشان میرسد، آن نشاط و شور گذشته را نمیبینیم. گویی نوروز به امری صوری بدل شده. شما چه فکر میکنید؟
دلیلاش این است که در جامعه، خود نشاط از میان رفته است.متأسفانه جامعه بانشاطی نداریم.بخشی از نبود این نشاط و شادی به مسائل اقتصادی و اجتماعی برمیگردد. در جامعهای که سالها و چه بسا در طول قرنها با جنگ و تبعات آن درگیر بوده و ثبات اقتصادی وجود ندارد، طبعا همه فقط برای بقا تلاش دارند. در چنین شرایطی مشخص است که جامعه آن نشاط لازم را ندارد.
اما در گذشته هم مشکلات اقتصادی گریبانگیر مردم بود اما این ناشادی و بینشاطی این اندازه شایع نبود.
البته! اما این را هم فراموش نکنیم که سطح تولیدات و تنوع کالاها و امکانات هم کم بود. شما در گذشته این همه فروشگاه و کالا میدیدید؟! طبیعی است که هر چقدر تنوع وجود داشتهباشد و از طرفی؛ افراد هم نتوانند نیازهای خود را در این میان مرتفع سازند، هم پدر و مادر خانواده مغموم میشوند و هم فرزندان. علاوه بر این، نوروز در گذشته پدیده اجتماعی و فراگیرتری بود.به این معنا که خانوادهها گسترده بودند و در نوروز دورهمیهای شادی داشتند اما امروزه بهدلیل تغییرات ساختاری ازجمله مهاجرت از روستا به شهر و همچنین از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ، دیگر خانوادههای گستردهای نداریم که مثل گذشته نوروز را جشن بگیرند. ببینید! امروزه بیشتر افراد در نوروز مسافر هستند اما در گذشته افراد اصرار داشتند که زمان تحویل سال در خانه خودشان باشند.درحالیکه امروزه بیشتر افراد هنگام تحویل سال یا در هواپیما نشستهاند یا در ماشین خود در وسط جاده هستند.
در واقع؛ شادمانیهای دستهجمعی و اجتماعی کمرنگ شده و شادیها بیشتر جنبه فردی پیدا کرده.
همینطور است. ضمن اینکه شادمانیهای دسته جمعی در دهههای اخیر در جامعه ما چندان مجاز و رایج نبوده.گویا مردم فراموش کردهاند که میتوانند دور هم شاد باشند. خوشبختانه در سالهای اخیر دولتها متوجه شدهاند که جامعه نیاز به امید، نشاط و شادمانی دارد؛ چون اگر شادی و نشاط در جامعه گم باشد، شور زندگی هم نخواهد بود. وقتی هم که شور زندگی از جامعه رخت بربندد، جامعه تقریبا میمیرد. بنابراین اگر قرار باشد جامعهای سرپا بماند طبعا باید شور زندگی به آن برگردد.
آیا به همین دلیل است که خود شما سالهاست درباره فرهنگ مرگ مینویسید و به نقد آن میپردازید؟
دقیقا! نقد فرهنگ مرگ به این معناست که اگر جامعهای بخواهد پویا و بالنده باشد، باید رو به زندگی باشد.برای این منظور باید شور زندگی در جامعه بهوجود بیاید؛ یعنی باید نشاط و امید به آینده درون آن پدید بیاید.نوروز مفهوم نمادین امید به آینده را درون خود دارد.اگر این فکر در جامعه تقویت نشود و به دلایلی جلوی آن گرفته شود و بانشاط و شاد بودن کودکانه، بد و زشت و در برابر؛ اندوه و ماتم ارزش تلقی شوند، جامعه ناامید و افسردهای خواهیم داشت. اصلا انسان آفریده شده که از زندگی خود لذت ببرد.اینکه فکر کنیم هر لذتی گناه و ناصواب است، شور و نشاط از زندگی گرفته میشود. شادمانی و شوری که در گذشته در نوروز بوده متأسفانه امروزه از جامعه ما رخت بربستهاست.
از این نظر، آیا نوروز میتواند بهعنوان بدیل و جایگزین فرهنگ مرگ باشد؟
در آغاز صحبتم اشاره کردم که نوروز یک باززایی یا تولد دیگر است؛ روز نوست.خود واژه نوروز ما را متوجه این نکته میکند که باید همواره به زندگی نیروی تازهای وارد بکنیم. عشق، شور و نشاط یا به زبان روانکاوی؛ «اروس» است که انسان را به حرکت درمی آورد و به او انگیزه میدهد.وقتی انسان انگیزه دارد که احساس کند امیدی به آینده، بهبود و تداوم زندگی هست.درحالیکه اگر پیوسته در اندوه و ماتم به سر ببریم، مانند این است که برای همیشه محکوم به زندکی در یک زمستان طولانی هستیم.در این شرایط همه مغموم خواهند بود و در خانههای خود زندانی. تفاوت فرهنگی که شور زندگی در آن هست با فرهنگی که در سیطره مرگ است، در همین است. فرهنگی که در آن شور زندگی هست، نواندیشی، نوآوری هم دارد و جامعهای بالنده و پیشرو خواهد داشت. اگر غیراز این باشد- اگر از هم فرو نپاشد- حداکثر در جا خواهد زد. بنابراین هر موجود زندهای نیاز به تجدید قوا دارد. از این حیث، نوروز یک تجدید قواست.
نوروز میتواند ما را به سمت شور و امید ببرد اما به شرطی که این نوروزی شدن؛ یعنی امیدواری و شور و شوق زندگی را بتوانیم در طول سال در خود و جامعه، تداوم و گسترش بدهیم. درواقع؛ باید کاری بکنیم این وضعیت نوروزی در همه سال ادامه یابد و تنها منحصر به چند روز اول فروردین نباشد.
برای اینکه – به تعبیر شما- وضعیت نوروزی در طول سال تداوم پیدا کند، باید شرایط شور و نشاط در جامعه فراهم باشد.متأسفانه مدتهای زیادی این شرایط فراهم نشد. بخش زیادی از این شور و نشاط غریزی نیست؛ بلکه جنبه فرهنگی و اجتماعی دارد. در هر حال ما در جامعه و درون فرهنگ زندگی میکنیم.این فرهنگ است که به تودههای مردم القا میکند که چگونه زندگی کنند. فرهنگ سبک زندگی مردم را تعیین میکند.بنابراین اگر این فرهنگ بهگونهای باشد که سیطره مرگ را تقویت کند، طبیعی است که حتی چند روز نوروز هم به مردم شادی نخواهد داد.
گذشته از سیطره فرهنگ مرگ و بعضا سیاستگذاریها و برنامهریزیهای نادرست اجتماعی، این روزها بهویژه در پی حوادثی چون زمینلرزه کرمانشاه، آتشسوزی کشتی سانچی، سقوط هواپیمای ایتیآر شرکت آسمان و... روحیه نومیدی در جامعه شایع شده است. بهنظر شما....
ببینید! اینگونه حوادث فقط خاص جامعه ما نیست. در ژاپن و کالیفرنیا هم نظیر این حوادث رخ میدهند، اما این جوامع چون رو به امید، شور، نشاط و آینده دارند، تلاش میکنند وضعیتی بهوجود بیاورند که مثلا اگر زمینلرزهای رخ بدهد، تلفات زیادی در بر نداشته باشد.البته- همانطور که اشاره کردم- بخشی از این مسئله به فرهنگ مرگ برمیگردد که قرنهاست بر ما سیطره داشته و در واقع؛ ما نتوانستهایم از سلطه آن بیرون بیاییم و به زندگی رو بکنیم. از طرف دیگر، از امکانات مدرن هم نتوانستیم بهگونهای استفاده کنیم که خود زلزله و پیامدهای آن مردم را نگران و ناامید نکند. عموما جامعه ما بهگونهای رشد کرده که کمتر به فکر حفظ و بقای خود است؛ مقصودم از جامعه در اینجا هم مردم است و هم دولتهایی که مردم انتخاب میکنند.
با همه اینها چگونه میتوان امیدوار و شاد بود؟ برخی بر این نظرند که شادیشان را به عوامل بیرونی گره نمیزنند و میخواهند از درون شاد باشند.آیا بهنظر شما چنین سازوکاری ممکن و شدنی است؟
ببینید! هیچ وقت نتوانستم انسانی را متصور بشوم که از جامعهاش جدا است.انسان اصولا اجتماعی است و در جامعه معنا پیدا میکند. بنابراین تردیدی نیست که تحتتأثیر محیط، جامعه و فرهنگ آن قرار دارد.حتما انسان میتواند با فکر و قدرت خلاقیت و اراده خود بر محیط اطراف و جامعهاش تأثیر بگذارد، اما در همان حال تحتتأثیر محیط و جامعه هم قرار دارد.ممکن است در جامعه ما هنرمندان بزرگی وجود داشته باشند – آنگونه که در تاریخ بوده- اما جامعه ما جامعهای هنرپرور نبوده. این افراد هم جزو استثناها و نوابغ بودند. جامعه ما از دوران باستان تا دوران اسلامی و در طول آن؛ یعنی زمان مغول، تیمور و حتی تا به امروز همواره درگیر جنگ و از دست دادن زندگی بودهاست.همین وضعیت بوده که به فرهنگ مرگ دامن زده است.این مسئله از طریق حافظه ترانسلی به امروز منتقل شده است.جامعه ما یک جامعه فاجعه زده است، بنابراین طبیعی است که شادی در چنین جامعهای حتی در موسمهای شادیبخشی مثل نوروز دوام چندانی نداشته باشد. اصلا شادیهای ما یکشبه است؛ مثلا میبینیم که مردم برای مسابقه فوتبال میریزند در خیابان و شادی میکنند و همان روز تمام میشود!
یعنی نگاه شما به این نوع شادیها هم آسیبشناختی است؟
طبعا آسیبشناختی است. بهتر است بگوییم؛ از نوع شادیهای واکنشی است.اینگونه نیست که بگوییم، مردم روحیه شادی دارند.
از نظر فردی چطور؛ میتوانیم امید و شادی را درون خود پرفروغ نگه داریم؟
انسانی که میتواند این کار را بکند، قطعا باید «من» منسجم و بسیار قوی و مستقلی داشته باشد اما از تودههای مردم نمیتوان این را انتظار داشت.برای نمونه فردی مانند سعدی میتواند در بحبوحه حمله مغول بوستان و گلستان بنویسد و نور امید را به جامعه بتاباند اما ما چند تا شاعر در طول تاریخ داشتهایم که بتوانند این کار را بکنند؟ جامعهای که نوآور و نواندیش و پویاست به هر جای آنکه بنگری، چیز تازهای از آن میجوشد.
از راه هنر میتوان بر فرهنگ مرگ غلبه کرد؟
پیشتر اشاره کردم که ما جامعهای هنرپرور نبودهایم.حتی در مواردی، جلوی رشد و گسترش هنر گرفته و موانعی بر سر راه آن ایجاد شده است.
مقصودم این روزهاست که هر کسی میتواند از طریق فضای مجازی به هنر جهانی دسترسی پیدا کند.
خب!در این صورت ارتباط ما با فرهنگ بومی قطع خواهد شد و در عوض به فرهنگ و هنر جهانی وصل خواهیم شد.در چنین وضعیتی، مثلا کریسمس و ولنتاین برای ما اهمیت پیدا میکنند و نوروز رنگ میبازد.
و شاید هم نوروز در کنار کریسمس و ولنتاین اهمیت خود را نگه دارد.
قطعا همینطور است، اما نوروز به هیچ عنوان بخشی از فرهنگ جهانی نیست.فرهنگ جهانی همان فرهنگ مدرنی است که مدرنیت آن از عصر نوزایی(رنسانس) آغاز میشود؛ یعنی از جایی که انسان برای زندگی زمینی خود ارزش قائل میشود و ضمن اینکه اعتقادات آرمانی خود را هم دارد، معتقد است که باید بیندیشد، نوآوری کند و شور و نشاط داشته باشد.در قرون وسطی شور و نشاطی وجود نداشت.
بهنظرم درک نوروز برای کسی که با فرهنگ و هنر مدرن ارتباط دارد، آسانتر است؛ چون نوروز با نو شدن و شور و نشاط پیوند دارد. همان مفاهیمی که جهان مدرن بر آن بنا شده است.این طور نیست؟
درست است اما کسی که برای مثال دو ساعت پای اینترنت مینشیند و از طریق تماشای فیلم و گوش دادن به ژانرهای متنوع موسیقی با فرهنگ و هنر جهانی مرتبط میشود، وقتی به کوچه و خیابان میآید، با جهانی متفاوت از آنچه در اینترنت دیده روبهرو میشود.
و دچار تناقض میشود.
البته! چون وقتی فرد از طریق جهان اینترنت با فرهنگ مدرن ارتباط پیدا میکند، طبعا شور و نشاط آنجا را میبیند، اما هنگامی که به جامعه خودش نگاه میکند، اثر چندانی از شادی و امید نمیبیند. در این وضعیت، نومیدی و یاس او بیشتر خواهد شد. اگر فکر میکنیم که برای حل این وضعیت، میتوانیم در ارتباط افراد با جهان مدرن مانع ایجاد کنیم، سخت در اشتباه هستیم؛ زیرا در عصر اینترنت وارد جهان دیگری شدهایم که افراد را نمیتوان از نظر جغرافیایی محدود کرد. زمانی این کارشدنی بود، اما اینترنت مرزهای جغرافیایی را از میان برده است.
با این همه، همانگونه که در پرسشهای قبلی مطرح کردم، نوروز با تأکیدی که بر نو شدن دارد، بهخوبی میتواند با جهان مردن سازگار شود.
حتما همینطور است.نوروز شاید یکی از آن پدیدههای فرهنگی ماست که با زندگی مدرن همخوان است.نوروز درست مثل زندگی مدرن رو به آینده دارد.
خود شما وقتی موسم نوروز نزدیک میشود، چه حس و حالی پیدا میکنید؟
از قدیم به یاد دارم که پدیده نوروز ستیزی در میان روشنفکران ما بهویژه در سالهای دهه 40 رایج بود.
دلیل این ستیز چه بود؟
حرفشان این بود که مراسم نوروز و دید و بازدید آن، امری پیش پا افتاده و کودکانه است.درست از همان زمانها بود که این تلقی رایج شد که روشنفکر کسی است که پیوسته اندوهناک، عصبانی و معترض باشد. با این حال، وقتی در لندن هم بودم همیشه اصرار داشتم که نوروز را برگزار کنم.نوروز همیشه برایم عزیز بوده است.
خب! نوروز چه حسی را در شما پدید میآورد؟
حس نشاط، سرزندگی و نوشدن. در زندگیام نه هیچگاه معتقد بودم که نوروز امری کودکانه است و نه شادی و شور و پایکوبی، برایم امری قبیح و پیش پا افتاده بوده.همیشه بر این نظر بودم که نوروز به انسان تحرک و نیرو میبخشد. اگر سالهاست که درباره فرهنگ مرگ مینویسم، درست به این دلیل بوده که آن نوع ذهنیت روشنفکری را هیچگاه نپسندیدهام؛ ذهنیتی که میگوید، روشنفکر یعنی خشمگین و ماتم زده. نوروز برایم نوعی تجدید قوا است.هنوز خودم را از کار افتاده نمیبینم و فکر میکنم که باید کار بکنم.بنابراین اگر شور و نشاط زندگی نداشته باشم، نمیتوانم دست به کاری بزنم. این موضوع درباره همه صادق است.بنابراین نوروز یک نماد یا – بهتر است بگوییم- اسطوره امید و نشاط است؛ البته یک اسطوره سازنده.نوروز از آن دست اسطورههایی نیست که مانع پویایی، بالندگی و پیشرفت جامعه بشود.
شما هم مانند افراد دیگر حتما با سختیها، رنجها و ناملایماتی در طول زندگی روبهرو بودهاید. چگونه با آنها کنار میآیید و امید و شادابی و نشاط خود را حفظ میکنید؟
هیچ ابایی ندارم از اینکه بگویم، همواره تلاش کردهام بخشی از مدرنیته را بپذیرم که رو به زندگی و آینده دارد. مدرنیته میخواهد زندگی این جهانی را بهخاطر خود انسانی که قرار است در آن زندگی کند، شکوفا سازد. گرچه در این جامعه زندگی میکنم، اما فرهنگ مرگ را نقد میکنم و تلاش دارم این فرهنگ را پشت سر بگذارم و زمینههای شکوفایی شور زندگی را در جامعه و مردم خودم فراهم سازم. همیشه بهخودم میگویم که باید با حوادث و رخدادهای زندگی بتوانم کنار بیایم، اما شاید همه قادر به این کار نباشند. درهرحال، قاعدتا جامعه ما باید اصلاح یا –بهتر است بگوییم- مدرن بشود؛ یعنی رو به زندگی باشد.