• یکشنبه 9 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 19 شوال 1445
  • 2024 Apr 28
سه شنبه 22 اسفند 1396
کد مطلب : 9564
+
-

مازندران؛ مات دیوار و شیپور!

گزارشی از روزهای پایانی سال در مغازه‌های دست‌دوم‌فروشی

مازندران؛ مات دیوار و شیپور!

فاطمه علی‌اصغر |

جرینگ‌جرینگ اشک‌های آویزان از شمعدان‌های بلوری سرخ‌فام، مات ‌شده در چشم‌های مردی که حواسش جای دیگر است. مبل‌های سلطنتی، گیلاس‌های لنگه‌به‌لنگه، سه‌چهار تا نعلبکی گل‌قرمزی، قوری چینی بندزده، بشقاب‌های ملامین لیلی و مجنون و... هر چه لبخند می‌زنند، دل نمی‌برند؛ مشتری‌ها گویی جای دیگرند. چند روزی بیشتر تا نوروز97 نمانده است. اینجا اگر پرنده پر بزند تا ساعت 8شب است؛ برخلاف‌ سال‌های پیش، مرد بعد از ساعت 8شب، در مغازه‌اش در خیابان مازندران، مگس می‌پراند. مازندران خیابانی‌است بین دروازه شمیران و میدان امام‌حسین(ع)؛ جایی که می‌گویند از شیر مرغ تا جان آدمیزاد، دست‌دومش پیدا می‌شود. از زمانی که کمتر کسی می‌داند چه زمانی بوده، سمساری‌ها و امانت‌فروشی‌ها به اینجا آمده‌اند؛ خیابانی که از اواخر دهه60 شروع به ثبت‌کردن خاطره‌سازی با سمساری و امانت‌فروشی کرد اما این‌روزها شوکه است؛ خیابانی که تا همین 8-7سال پیش در آن، جای سوزن‌انداختن نبود؛ خیابانی که هنوز یادش می‌آید آن 2دختر دانشجو را که 7سال پیش در همین روزها که زمین داشت نفس می‌کشید و بهار داشت می‌آمد، آمدند مبل دست‌دوم نارنجی اسپرت گرفتند و یک میز چوبی لهستانی دست‌دو و یک ماشین‌لباسشویی دست‌دو و یک یخچال دست‌دو. وانت گیر نمی‌آمد. دخترها دربه‌در دنبال وانت بودند. آن‌قدر شلوغ بود که نمی‌توانستند نفس بکشند. ترافیک، امان نمی‌داد.

 

خیابان پر از دست‌دوم‌فروشی و امانت‌فروشی بود و کاروکاسبی‌شان هم روبه‌راه. خیابان هنوز یادش می‌آید که ترانه رضا یزدانی مد آن سال بود. آن دو دختر بالاخره با هزار سلام و صلوات وانتی گیر آوردند؛ راننده هم صدای ضبطش را بلند کرد؛ «بین این صد تا اتوبان یه مسیر منحنی نیست / که کسی پشت سرم هی نده فرمان واسه‌ی ایست / وقتی آژیرو کشیدن توی گوش لت‌وپارم، خودم عین بمب دستی، شعرمم شد انفجارم». خاطرات خیابان مازندران سُر می‌خورد به سمت فروشندگان سمساری‌هایش. حالا یکی از فروشنده‌های سمساری اول خیابان نق می‌زند: «هر سال دریغ از پارسال. پارسال می‌موندیم چطور فاکتور بزنیم که مشتری منتظر نمونه؛ حالا چند نفری میان سؤالی می‌پرسن و سرشون‌و می‌ندازن پایین و می‌رن». حکایت خیابان پرتردد 8-7سال پیش در هم پیچیده شده؛ چرا؟ «مردم خیلی پول تو دست‌وبالشون نیست. انگار نه انگار عیده!» 

 

خیابان مازندران 400-300متر است؛ پاخور قشر متوسط رو به پایین؛ پاتوق نوستالژی‌بازان و سنتی‌کارها و خریدارهای تنگدست. اما این مشتری‌ها هم کم شده‌اند. دست‌دومی‌ها کم‌کم دارند به سمت‌وسوی نوفروشی می‌روند. نوهای نیم‌بند ارزان، بیشتر طرفدار دارد. خیابان‌ها راویان صادقی هستند. دنیای ما در حال عوض‌شدن است انگار؛ بی‌آنکه بفهمیم یا باورش کنیم یا حتی بخواهیم یا نخواهیم. چه بر سر خیابان مازندران آمده؟

 

خرید روی مبل خانه

 

«فشار دهید!» برچسب خورده روی در ورودی مغازه‌ای که جنسش پلاستیک است و از وسط، باز. چند مرد در حال چانه‌زدن بر سر یک قالی کهنه‌اند؛ وامانده و عاصی. یکی‌شان داد می‌زند: «نخواستی، می‌ذارم دیوار». آن‌یکی هم می‌گوید: «بذار! باز من می‌رم اونجا می‌خرم ازت»! آن‌سوتر از مغازه آنها، مغازه دیگری هست باریک و دراز که نصف جنس‌هایش را در پیاده‌رو چیده است. عتیقه دارد. فروشنده‌اش بدقلق و عنق است. 6ماه است که اینجا مغازه باز کرده. تنگ و لیوان‌های سبز قدیمی را می‌دهد 600هزار تومان. قبلا منوچهری بوده. اینجا برایش شروع متفاوتی‌است بین لوازم خانگی و مبل‌های دست‌دوم. زن می‌پرسد: «قیمت این بشقابای گل‌قرمزی که گذاشتی کنار خیابون، چنده؟». فروشنده جواب می‌دهد: «سرویس 12نفره، 500هزار تومن». زن راهش را می‌کشد و می‌رود. نگاه مرد از روی بشقاب‌ها می‌رود روی موبایلش؛ «حالا اینکه مردم ندارن به کنار؛ این سایتای خرید دیوار و شیپور زده‌ن تو کاروکاسبی ما». دست می‌کند توی موهایش؛ «20ساله که اینجا مغازه دارم. از زمانی که این سایتای مجازی اومده‌ن، دیگه کسی به ما جنس نمی‌فروشه. بارها شده که خودم یه جنسی رو می‌بینم توی سایت دیوار که توی تبلیغش زده: فوری، فروشنده در حال مهاجرت است. زنگ می‌زنیم به شماره‌ای که داده، می‌بینیم‌ ای داد بیداد؛ شماره‌ش ذخیره شده و فروشنده از همکارای خودمونه. دیگه مث قدیم نیس که مردم اول به ما زنگ می‌زدن، وقتی می‌خواستن خونه یا کارشون‌و عوض کنن. الان دیگه اگه بخوان چیزی‌و بفرشن، سریع توی شبکه‌های اجتماعی یه گروه خانوادگی راه‌می‌ندازن؛ عکس می‌گیرن از وسایل‌شون و می‌ذارن تو گروه با هر قیمتی که بخوان. اگه اونجا فروش رفت که رفت، اگه نرفت میان همین سایتای مجازی دیوار و شیپور می‌ذارن.»

 

شتر با بارش گم می‌شود در مغازه امانت‌فروشی؛ «این وسیله‌ها برای خیلی‌قبل‌تر‌هاس؛ الان دیگه اون‌طوری نیس؛ مردم روی نمکدون‌شون‌م قیمت می‌ذارن. دیگه این همه راه توی ترافیک به‌خودشون زحمت نمی‌دن بیان اینجا و جنس‌و بدن به ما. کارشون اینه که یه عکس می‌گیرن از کالای خودشون و می‌ذارن توی این شبکه‌های مجازی. سمساریای آنلاین خیلی طرفدار پیدا کرده‌ن. کاروکاسبی ما خوابیده.»

 

در خیابان مازندران مغازه‌ای هست که فروشنده‌اش روی همه یخچال‌ها و ماشین‌های لباسشویی‌اش پلاستیک کشیده تا مثل روز اول نو به ‌نظر بیایند. مردی‌است با سبیل‌های چخماقی؛ «الان بازار ما خیلی رونق نداره؛ بیشتر مردم کار چوب می‌خرن تا لوازم برقی خونگی. ما هم داریم ناامید می‌شیم از این خیابون. اگه جنس آس داشته باشیم، خودمون می‌ذاریم توی دیوار!» 

 

شاگرد می‌پرد وسط حرف استادش؛ «جنسای آسی که کسی نداره، خوب فروش می‌ره توی دیوار. طرف خوشش میاد بدون اینکه این همه راه‌و از این‌طرف و اون‌طرف تهران بیاد خیابون مازندران؛ عکس‌و می‌بینه؛ وقتی قشنگ و راحت نشسته روی مبل خونه‌ش و داره چایی می‌خوره؛ اگه خواست می‌خره و به ما هم یه مزدی می‌رسه.»

 

نونواری مجازی

 

فرایند خزنده تغییر، از آژانس‌ها به سمساری‌ها هم رسیده. خیابان مازندران بیش از همه این تغییر را حس کرده. صدای پاهای کسانی را که هر روز به سراغش می‌آیند، می‌شناسد و هر روز تعداد مشتری‌ها را می‌شمارد. فروشنده مغازه بزرگ مبل‌فروشی میانه خیابان، راوی دیگر این ماجراست؛ «قبلا این‌طوری بود که ما آگهی می‌دادیم به روزنامه همشهری. روزنامه تبلیغ ما رو چاپ می‌کرد و افرادی که می‌خواستن جنسای خودشون‌و بفروشن با ما تماس می‌گرفتن. هنوزم ما همین روش‌و داریم ولی شبکه‌های اجتماعی، به‌سرعت دارن پیش می‌رن و با سرعت، جای روش‌های خریدوفروش سنتی‌و می‌گیرن».

 

خیابان در خود مرور می‌کند؛ خاطرات وسایلی را که مشتری‌ها وانت‌وانت برای فروش می‌آوردند. بازار مهاجرت داغ بود و همه در حال آب‌کردن وسایل‌شان بودند اما حالا از آن رفتن‌ها چیزی به کاسب‌های مازندران نمی‌ماسد؛ «امسال یکی از فامیلای ما مهاجرت کرد آلمان. فکر می‌کردم حتما قبلش میاد سراغ من اما یه گروه خانوادگی تشکیل دادن. حتی روی ظرفای پلاستیکی توی آشپزخونه‌ش هم قیمت جداگونه گذاشته بود.» 

فروشنده پک می‌زند به سیگارش و می‌خندد؛ «دیگه مردم زرنگ شده‌ن. البته شایدم مث قدیم خیلی پول ندارن که چوب حراج بزنن به مالشون و برن». 

 

نم باران زده به دل خیابان مازندران و روزشمار آمدن بهار شروع شده. روزگار آهنگ‌های «قراضه‌چین» و « هوام دوباره پسه» و «مریض‌احوالی» و... محسن چاوشی‌است. مادر و دختری روبه‌روی مغازه‌ای ایستاده‌اند؛ «اومدیم چرخی بزنیم ببینیم برای عید می‌تونیم خرید کنیم یا نه اما دیگه هیچی نداره اینجا؛ بیشتر شده نوفروشی! خیلی‌م جنساشون بده. بالاخره یه دست مبل توی مغازه دیدیم که دست‌دوم بود؛ گفتیم با یه روکش جدید بهمون تحویل بدن. ولی در کل دیگه بهترین راه خرید، سایتای دیوار و شیپورن. همه می‌گفتن ولی من باور نمی‌کردم».
زن و شوهر دیگری دنبال نونوارکردن خانه‌شان هستند؛ «ما فقط تونستیم امروز یه جاکفشی بخریم؛ اون‌م شانس آوردیم که پیدا کردیم. مغازه توی یه زیرزمین بود. چیز دیگه‌ای نمی‌خوایم ولی اگه بخوایم بعد از این می‌ریم دنبال دست‌دومای سایتای مجازی؛ اونجا کلی امکانات دارن.»

 

تیرآخر؛ عتیقه‌فروشی

«من که کار دیگه‌ای بلد نیستم؛ نهایتش می‌زنم تو کار عتیقه و زیرخاکی»؛ مغازه فروشنده پر است از لوسترهای قدیمی صدساله، پارچ‌های بلوری مادربزرگی، ظروف نقره قدیمی، میز کار با چوب راش و برند فرانسوی؛ «بالاخره این جنسا راحت‌تر دست ما می‌رسه. با صاحبش به یه عددی می‌رسیم. عتیقه هم که الان بین مردم طرفدار داره.» مجمعه‌ای مسی با لبه‌های کنگره‌ای را نشان می‌دهد؛ «همین‌و ما چند سال پیش می‌رفتیم خونه یکی که می‌خواست جنساش‌و بفروشه، همین‌طوری به ما می‌داد که برداریم ببریم؛ الان همه‌ی ظرفای مادربزرگی طرفدار پیدا کرده‌ن. ما باید بریم به این سمت به مولا». دستی به سبیل‌هایش می‌کشد.

 

اشک‌های شمعدانی‌های بلوری سرخ‌فام به هم می‌خورند. جرینگ‌جرینگ صدایشان در سکوت مردی که به دور‌دست‌ها خیره شده، خفه می‌شود؛ مردی که آینده را نزدیک‌تر از همه به ‌خودش و کسب‌وکارش در خیابان مازندران احساس می‌کند. خیابان اما آرام شاهد همه اتفاقات نشسته و در کوچه‌پسکوچه‌هایش هنوز پناه دانشجویانی‌است که قدرت خرید‌های آنچنانی را ندارند؛ خیابانی که در وسعتش دلشوره‌های بسیار دیده و چانی‌زنی‌ها و بی‌پولی‌ها را شاهد بوده و معامله‌های آنچنانی را کنار خنده‌ها و گریه‌های آدم‌های بسیاری به نظاره نشسته و دزدهای بسیاری روی آسفالت‌های کج‌وکوله‌اش دویده‌اند. خیابان حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد اما باید زمانش برسد؛ خیابانی که آن‌سوترش خیابان «شهرستانی»‌است؛ خیابانی که بوی بازار همه شهرهای ایران از رشت، آبادان، بوشهر، تبریز، ارومیه، مشهد و... را می‌دهد. حالا چند روز مانده به نوروز، ماهی و سبزه و تخم‌مرغ‌رنگی‌های ارزان به جمع کالاهایشان پیوسته است؛ نوروزی که انتظار می‌کشند بیاید و حال خمودشان را نانی دوباره ببخشد.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید