قاضی زیرک، راز قتل دختر گمشده را فاش کرد
«تو که او را نکشتی، چرا پس اینهمه نگران و مضطربی؟» این جمله را پدری به پسرش پشت در شعبه هفتم دادسرای جنایی تهران گفت؛ غافل از اینکه قاضی شعبه حرفهای پدر و پسر را شنیده و همین باعث میشود که راز قتل دختری که ناپدید شده بود فاش شود.
بهگزارش همشهری، مدتی قبل خانواده دختری 27ساله به دادسرای امور جنایی تهران رفتند و خبر از ناپدیدشدن دخترشان دادند. پدر این دختر به قاضی بخشوده، بازپرس شعبه هفتم دادسرا گفت: دختر 27سالهام به نام پرستو آخرینبار سوار بر ماشین پژو206 خود شد و از خانه بیرون رفت. او به همسرم گفته بود که قصد خرید لوازم یدکی برای ماشینش را دارد. دخترم از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت. همهجا را بهدنبال او گشتیم اما اثری از دخترمان بهدست نیاوردیم.
بازداشت یک مظنون
با دستور قاضی جنایی تهران تحقیقات برای پیداکردن دختر جوان شروع شد و مشخصات خودروی وی در اختیار همه واحدهای گشتی قرار گرفت تا اینکه چند روز بعد ماشین او در یکی از خیابانهای جنوب تهران پیدا شد. اثری از دختر جوان نبود و بهنظر میرسید گرفتار سرنوشتی شوم شده است. مأموران در گام بعدی به بررسیهای تخصصی پرداختند و متوجه شدند که پرستو آخرینبار با مرد مغازهداری بهنام محمد در تماس بوده است. محمد صاحب مغازه لوازم یدکی خودرو بود که بررسیهای پلیسی نشان میداد دختر جوان از مدتها قبل به مغازه وی رفتوآمد داشته است. همین کافی بود تا محمد بازداشت شود اما وی منکر هرگونه اطلاعی از سرنوشت پرستو بود.
او گفت: چند وقت قبل پرستو برای خرید لوازم یدکی به مغازهام آمد. مقداری وسایل خرید و من تخفیف خوبی به او دادم. همین باعث شد تا مشتری ثابتم شود. هر وقت ماشینش خراب میشد یا نیاز به وسایل داشت به مغازهام میآمد. آخرینبار به همراه پسری آمد و وسیلهای میخواست که من نداشتم. سرم شلوغ بود و به او گفتم برو شب بیا اما دیگر نیامد و من از او خبری ندارم.
اگرچه محمد اصرار داشت که از پرستو بیخبر است اما قاضی دستور بازداشت وی را صادر کرد.
حل معما
تحقیقات از محمد تنها مظنون پرونده ادامه داشت تا اینکه چند روز پیش او برای بازجویی به شعبه هفتم دادسرای امورجنایی تهران منتقل شد. او حرفهای قبلیاش را تکرار کرد و از شعبه خارج شد اما درست پشت در پدرش را دید که برای پیگیری پرونده پسرش به دادسرا آمده بود.
پدر پشت در شعبه شروع به صحبت با پسرش کرد. مکالمات پدر و پسر را قاضی شنید و همین سرنخی شد برای کشف جنایت. پدر درحالیکه سعی داشت پسرش را آرام کند، به او گفت: تو که او را نکشتی، پس چرا نگرانی؟
قاضی وقتی این جمله را شنید، دریافت که دختر ناپدیدشده به قتل رسیده است. به همین دلیل دستور داد تا بار دیگر پسر جوان برای بازجویی به شعبه منتقل شود. پسر دستانش میلرزید و رنگش پریده بود. وقتی سؤالهای قاضی شروع شد دیگر چارهای ندید جز بیان حقیقت. او گفت: پرستو را من نکشتم یکی از دوستانم به نام محسن او را به قتل رسانده است. وی گفت: روز حادثه پرستو برای خرید وسیله به مغازهام آمد. دوستم محسن هم بود که میگفت در خانهاش مهمانی گرفته است. او من و پرستو را به خانهاش دعوت کرد. وقتی به خانهاش رفتیم مادر محسن هم در خانه بود. در آنجا اما پرستو و محسن بر سر مسئلهای با هم بحثشان شد و بگومگو کردند. محسن نمیخواست مادرش صدای دعوایشان را بشنود. به همین دلیل دستش را روی دهان پرستو گذاشت تا صدایش درنیاید. اما کمی بعد متوجه شدیم که صورت پرستو کبود شده و او نفس نمیکشد. پس از آن هردو وحشت کردیم و از ترسمان تصمیم گرفتیم جسد را از بین ببریم. این شد که ملحفهای دورش پیچیده و آن را داخل ماشین محسن گذاشتیم. به سمت بیابانهای رباطکریم حرکت کردیم و در آنجا جسد را سوزاندیم. پس از اعتراف محمد، مأموران محسن، عامل جنایت را بازداشت کردند و او با تأیید گفتههای دوستش قتل را گردن گرفت. در ادامه مأموران به محل کشف جسد رفتند و بقایای جسد سوخته را کشف کردند. با انجام آزمایش دیانای مشخص شد که جسد متعلق به پرستو، دختر ناپدیدشده است. به این ترتیب متهمان با قرار قانونی بازداشت شدند؛ یکی از آنها به اتهام قتل و جنایت بر میت و دیگری به اتهام اخفای ادله جرم و جنایت بر میت، و تحقیقات تکمیلی در این پرونده ادامه دارد.