کاناپه
فرورتیش رضوانیه ـ روزنامهنگار
وقتی مقابل آینه حمام ایستادهاید و مسواک میزنید به این فکر میکنید که فردا روز بسیار سختی در پیش دارید. ابتدا باید اول وقت به اداره مالیات بروید، سپس تا پیش از ظهر خودتان را به تامیناجتماعی برسانید. ناهار را باید همراه نماینده یک شرکت تجاری صرف کنید و بعدازظهر باید به خانه یکی از بستگان بروید تا به عیادت از یک بیمار بپردازید. حتی شب هم فرصت استراحت ندارید، چون جلسه هیاتمدیره ساختمان است و همه ساکنان باید در آن شرکت کنند. آنقدر برنامههای فردا روی مختان است که دلتان میخواهد همین حالا به کما فروبروید و پسفردا به هوش بیایید. داخل اتاقتان میروید. باید ساعت ۵ صبح بیدار شوید تا فرصت داشته باشید که دوش بگیرید و صورتتان را اصلاح کنید، سپس کفشتان را واکس بزنید و پیراهنتان را اتو کنید. هنوز ۶ساعت فرصت دارید تا بخوابید. به چیزهای خوب فکر میکنید تا خوابتان ببرد. وقتی چشمهایتان گرم میشود، با شنیدن صدای گریه نوزاد بهخودتان میآیید. از عصبانیت دندانهایتان را به هم میفشارید و چندبار روی تشک مشت میکوبید. برای همسایه واحد بغلی مهمان آمده و آنها بچه دارند. نمیدانید چرا بساز و بفروشها علاقه دارند دیوارهای بین آپارتمانها را نازک بسازند. تا جایی که میتوانید در دلتان به آنها دشنام میدهید و نفرینشان میکنید. فایدهای ندارد. نمیتوانید بهخاطر صدای مهمانها و بچه بخوابید. پتو و بالش را برمیدارید، در اتاق را میبندید و داخل هال روی کاناپه دراز میکشید. هنوز هم صدای بچه را میشنوید. خودتان را سرزنش میکنید که چرا همیشه یادتان میرود فوم گوشگیر بخرید. ناگهان فکری به ذهنتان میرسد. دو عدد آدامس میجوید و پس از آنکه شیرینی آن از بین رفت، داخل گوشهایتان فرو میکنید. حالا دیگر هیچ صدایی نمیشنوید. با خوشحالی میخوابید. وقتی بیدار میشوید، آفتاب وسط آسمان است. شوکه میشوید. سریع از جایتان میپرید و روی کاناپه مینشینید. آدامس را از داخل گوشتان خارج میکنید. صدای آرام بیدارباش موبایلتان از داخل اتاق میآید. شما خواب ماندهاید و الان ساعت ۳ بعدازظهر است. باورتان نمیشود، آخرین فرصت ارائه اظهارنامه به اداره مالیات را از دست دادید و قراردادتان با بیمه هم لغو شد.