روزی هارونالرشید از کنار گورستان میگذشت، بهلول و علیان (نامور دیگری از عقلای مجانین) مجنون را دید با هم نشستهاند و سخن میگویند. خواست با ایشان مطایبه کند، بفرمود تا هر دو را آوردند، گفت: من امروز دیوانه میکشم؛ جلاد را طلب کنید! فیالحال حاضر شد با شمشیر کشیده و علیان را بنشاند که گردن زند.گفت: امروز دیوانه میکشم. بهلول گفت: سبحانالله! ما در این شهر دو دیوانه بودیم تو سوم ما شدی. تو ما را بکشی که تو را خواهد کشت؟
قصههای کتاب کوچه، به نقل از لطائفالطوائف، احمد شاملو
بهلول
در همینه زمینه :