«احد»؛ مرد روزهای خوب
مریم اسدی ـ روزنامهنگار
بعضی آدمها آنقدر «انسانند» که برای توصیفشان، کلمات را گم میکنی. بعضی آدمها آنقدر «عالم و بیادعا» هستند که تازه وقتی نباشند، جای خالیشان احساس میشود. بعضی آدمها آنقدر «بخشندهاند» که زندگی و دانش خود را وقف جهانی میکنند که جوانیشان را در آن جا گذاشتهاند. گذشتهای که باید با قلم و قدم بماند. گذشتهای مثل «جنگ»... مثل «دفاع»...
نخستین روزی که او را در خبرگزاری کتاب ملاقات کردم، مردی ۴۰ ساله با موهای مشکی بود. پر از شور و شوق معلمی. به جنگ، نگاه دیگری داشت. میگفت ادبیات و هنر جنگ را درست به تصویر بکشید. او یادگار ایام خوشِ مجله کمان بود و همیشه به آن افتخار میکرد. نگاه شعاری به جنگ نداشت. ما را اینگونه بار آورده بود. همین که حالا هستیم... همین که قلممان نشان میدهد... قلمی که یادگار اوست... مثل یک پدر، قدم به قدم با ما بود تا جایی که چشم باز کردیم و خود را غرق در آرزوی جهانی بدون جنگ دیدیم. جهانی که پُر باشد از کتابهای خاطرات. خاطراتی برآمده از دلهای به دردآمده از جنگ... باشد تا تمام زمین، فرش شود با روایتهای ناگفته. تا دیگر جایی برای کوبیدن چکمه بر زمین باقی نماند... دنیا پُر شود از صدای موسیقی و تئاتر... صحنهای هنری که عمق تلخی جنگ را فریاد بزند... معلم ما... «احد» ما... این اواخر، موهایش ناگهانی سفید شد. کمتر حرف میزد اما لبخند رضایتش از نوشتههای ما، هنوز جاندار بود. «احد ما»...«احد»؛ مرد روزهای خوب رفت... هیچکس جای «نیمه پنهان ماه» را پُر نخواهد کرد.... هیچکس جای «احد گودرزیانی» را پُر نخواهد کرد و ما شاگردانش، هیچگاه او و نگاهش را از یاد نخواهیم برد.