هزار چرخ میخورد
محمد سرابی _ روزنامهنگار
طبق روایتی، 300سال قبل، افتادن یک سیب باعث شد نیوتن درباره گرانش زمین فکر کند و بهدنبال یافتن قوانین آن بگردد. البته میگویند این دانشمند بزرگ مدت زیادی را به جستوجو و محاسبه پرداخته بود و سیب در اینجا تنها نقش یک نماد را دارد. بیایید تصور کنیم که چون در سرزمین ما هم درخت سیب میروید، پس ممکن بود 300سال قبل همین سیب در مقابل یک شخصیت برجسته علمی، هنری، عرفانی خاورمیانه از درخت بیفتد و توجه او را جلب کند. اما آیا دانشمند ما هم با دیدن این اتفاق به فکر ارزیابی اثر گرانش و اندازهگیری عددی قدرت و جهت آن میافتاد؟
خیر. دانشمند ما به سقوط سیب نگاه میکرد و نتیجه میگرفت که این دنیا ارزش هیاهو و جستوجو را ندارد، چون هر لحظه ممکن است مرگ به سراغ انسان بیاید و مانند سیب، او را از شاخه بچیند. شاید هم فکر میکرد انسان مانند سیب است که سرانجام روزی رشته حیات او گسسته میشود و این سرنوشتی است که هرکسی از عالم و جاهل را عاقبت به خاک کوزه تبدیل میکند. او به این هم فکر میکرد که سیب و برگ و درخت چقدر با هم دوست بودند و قبلا بلبل روی این شاخه مینشست و برای شکوفههای سیب آواز میخواند و طبیعت بهاری یکصدا با او همراه میشد، اما حالا که سیب افتاده است، مورچه و کرم سراغش آمدهاند. مدتی بعد هم دانه سیب از خاک میروید و درخت میشود. بعد به این فکر میکرد که سیب پوست محکمی دارد و درونش نرم است، اما هلو هستهاش سفت است و گردو اصلا هسته ندارد و همه اینها خوراک آدمیان هستند. بعد شعری میسرود درباره تشبیه شکل سیب به ماه و تشبیه لکههای روی سیب به لکههای روی ماه و چون دم سیب دیگر قابل تشبیه به چیزی نبود، شعر را در همینجا رها میکرد. شعر بخشی از میراث هویتساز ما و باعث افتخار ابدی ماست، اما میتوان پرسید که آیا اندیشه شعرپرداز و خیالات عرفانی و روحیه دروننگر و تجربهگریز و زوالاندیش، مانع از تفکر علمی نشده است؟