اعضای خانوادهاش در شمال هستند و او در رفتوآمد بین تهران و شمال
از خدا فقط سلامتی میخوام
مهوش کیان ارثی :
بعد از خرید چای، گفتم روزنامهنگارم و با مردم در مورد تجربههای زندگیشان صحبت میکنم. توضیحاتم را که درباره لزوم خبرداشتن مردم از حال همدیگر شنید، به سَرِ باندپیچیشده جوانی که در سمت راستش پشت میز دیگری مشغول فروشندگی بود، اشاره کرد و گفت: «بله دیگه، مثل ایشون که اگه یهکم حوصله میکرد سرش نمیشکست».
چی میفروشین؟
محصولات شمالو میارم تهران و بدون واسطه به مردم میفروشم که همین باعث میشه چهار تا جوونم که توی شمالن، بارشونو به من بفروشن و یهجورایی اشتغالزایی بشه.
چی میارین؟
فندوقو از شهر خودم رودسر میارم؛ بادومزمینیو از آستانه اشرفیه میگیرم؛ چایو هم دیگه از لاهیجان؛ از 3تا جوون که تازه این حرفه رو شروع کردهن؛ با یه سرمایه کم. یهجورایی دنبال مشتری میگشتن برای کارشون. چون تهران بازار عمده هر محصولیه، من از اینا بار میگیرم. میزانی که میگیرم زیاده و باعث میشه هم اونا سود بیشتری ببرن، هم من بتونم قیمتو پایینتر بدم. البته توی تهران اجارهها خیلی زیاده؛ روزی 300هزار تومن برا یه میز یهمتری (میزی که اجناسش را روی آن چیده، نشان میدهد)! توی شهر ما اجاره یه ماه یه مغازه، 600هزار تومنه. ولی بازم توی تهران، دارم به قیمت شهرستان میفروشم.
اینطوری سود میکنین؟!
سود کم. من یه میلیون که بفروشم، 260تومن سودمه؛ با میانگین قیمت؛ هم بادوم، هم فندق. سودم 26درصده. اجاره این میزو هم باید از سودم بدم. مثلا دیروز، یهمیلیونو100 فروختم که اجاره میزم درنیومد. با وجود این وامیستم به امید اینکه یه روز بازار عوض بشه.
توی یه ماه، حدودا چند روز اجاره میز درنمیاد؟
پنجشنبهجمعهها توی مترو، کلا رفتوآمد کمتره؛ یعنی این دو روز، اجاره غرفهمون درنمیاد. حالا یه روزم بگی تو طول هفته به خاطر خرابی بازار، یعنی کلا 3 روز توی هفته درنمیاد.
چند ساله مشغول اینکارین؟
شیش سال.
چطور شد که به این کار مشغول شدین؟
واللا من توی فرودگاه رامسر کار میکردم؛ رشتهم معماریه. اینا اومدن دریا را خشک کردن که یه باند جدید درست کنن برای رامسر؛ یعنی یه قسمتی از دریا، همون جلوی ساحل. اوایل، حقوقمون خوب بود؛ بهموقع و سر ماه میدادن. بعد یه مدت، شد 2ماه، 3ماه. حتی تا 5ماه هم شد که حقوق نمیدادن. متأهل بودم، خونه هم نداشتم. بعد بچهم دنیا اومد. خرج بچه... ، نشد دیگه. از کار اومدم بیرون. بعد از 5سال که توی فرودگاه کار کردم، اومدم بیرون.
بعد از اون بلافاصله این کارو شروع کردین؟
آره؛ چون داییم چای تولید میکرد. من توی نمایشگاههای سطح استان میرفتم اول. همین جنسا؛ چای، بادوم وفندوق میفروختم. بعد کمکم بچهها گفتن تهران بیا؛ بازار تهران خوبه. راهی تهران شدم.
چند ساله مییاین تهران؟
4 سال و نیم.
خانوادهتون کجا هستن؟
خانواده، شمالن. 15روز، 20روز در میون، میرم شمال؛ حالا نگرانیش بمونه.
(تا حالا چندین مشتری آمدهاند و قیمت پرسیدهاند. به همه میگوید: «میل کنین». شخصیت آرامی دارد. گفتار و رفتارش با متانت خاصی همراه است. شاید به این دلیل که با همه بسیار محترمانه برخورد میکند و اجناس خواستهشده را با حوصله وزن میکند و به مشتری میدهد، مصاحبه با یک روزنامهنگار در رفتار این جوان شهرستانی هیچ تأثیری نگذاشته است.)
چند سالتونه؟ چقدر درس خوندین؟
34سالمه. لیسانسم؛ لیسانس معماری.
از کجا؟
دانشگاه آزاد کرمان.
برای پرداخت شهریه مشکلی نداشتین؟
چون هم داداشم داشت فوقلیسانس میخوند، هم آبجیم لیسانس میخوند، برا خانوادهم سخت بود.
شغل پدرتون چیه؟
دبیر زبان بود تو شهرستان.
پدرتون شهریه شما رو میداد؟
(میخندد) اون داستان داره. پدرم خونهشو فروخت. الان مادرم مستأجره.
چند سال پیش؟
15سال پیش.
دوست داشتین چهکار میکردین؟
دوس داشتم تو رشته خودم بودم؛ چون تو شمال ویلاسازیه، به کار من خیلی میومد.
نتونستین ویلاسازی کنین؟
نه؛ چون سرمایه میخواس؛ باید زمین میخریدی، میساختی. البته برا خودم ساختم.
چطوری؟
زمینو سمت پدرخانومام اینا داشتن. با سود همین کار نمنم، کمکم، خونه رو ساختم. 80درصد کار ساختمونو خودم انجام دادم؛ از برقکشی، بلوککشی، دیوارکشی، سرامیکای کف ساختمون، آرماتوربندی، بتونریزی. بلد نبودم؛ زمین بغلی ما یکی داشت میساخت، دیدم و یاد گرفتم.
از تهران میرفتین و میومدین؟
تا همین شیش ماه پیش، داشتم میساختم. برای نشستن آماده نبود. الان اونقدری هست که برای اسکان خانوادهم مهیاس؛ نشستهن.
خونه، چندمتریه؟
95متر؛ تو زمین 165متری.
کی لیسانس گرفتین؟ کی ازدواج کردین؟
87 لیسانس گرفتم، 2سال سربازی رفتم، 89 ازدواج کردم.
چند تا بچه دارین؟
یه دختر؛ 4سالشه.
دوست داشتین زندگیتون چهجوری باشه؟
چهجوری؟ از یه ایرانی میپرسن «آرزوت چیه؟» میگه خونه، ماشین، ازدواج، بچه؛ از آلمانیه میپرسن، میگه دوس دارم تو رشته موسیقی، فلان کارو بکنم. آرزوهای ما ایرانیا همون نیازای اولیهس.
چقدر درآمد دارین؟
من روزی خیلی خوب برام بمونه اینجا 60هزار تومنه؛ 200 هزارتومن تو هفته. با این حجم باری که من میفروشم واقعا 200تومن کمه؛ ماهی 900 ـ 800 سود من میشه. پارسال در همین شرایط، همینجا، با همین محصولات، روزی 4میلیون میفروختم. اجاره میزم بود روزی 160هزار تومن؛ یعنی پارسال روزی 800تومن سود برام میموند. وضع پارسال تا امسال اینقدر تغییر کرده؛ یعنی نه من، همه همینجور شدهن.
این درآمد به زندگیتون میرسه؟
نه! الان فقط میگذره. من به امید پارسال و پیارسال اومدم تهران که 12ساعت سرپام؛ از 9صبح تا 9شب؛ دور از زن و بچه. لااقل باید ارزششو داشته باشه ولی الان فقط میگذره؛ یعنی نیازای اولیه؛ خورد و خوراک، آب و برق، سوخت ماشین. هیچ پساندازی نمیمونه.
(چشمها همیشه از درون انسان حرف میزنند. بهصورتش نگاه میکنم. در چشمانش، افسوس یا حسرتی نیست؛ هر چه هست، تلاش است و امید.)
وضع خوراک و پوشاکتون چی؟
در حد پایینه؛ از متوسط، پایینتره. 2سال در میون، برا خودم لباس میخرم؛ یعنی دیگه پاره بشه. برا بچهم نه؛ چون هوا گرم میشه، سرد میشه. اون تو سن رشده؛ لباسش کوچیک میشه؛ به اجبار باید براش بخرم.
چه تفریحی دارین؟
بیشتر تو دل طبیعت با خانوادهم؛ یعنی گوشیمو ببینی، بیشتر با خانواده در طبیعته عکساش. از وقتی ازدواج کردهم هیچ مسافرتی نرفتهم. البته دلیل داره؛ چون درگیر ساخت خونه بودم.
مشکلتون مالی بوده یا وقتی؟
مالی هم بوده. اگه پول داشتم میدادم پیمانکار میساخت، خودم به زندگیم میرسیدم.
زندگی خوب به نظر شما چهجور زندگیایه؟
رفاه نسبی داشته باشه آدم. دغدغه اینو نداشته باشم که صبح تا غروب همهش دنبال پول بدوم که قسطامو بتونم بدم. اینکه زندگی نمیشه. زندگی از لحاظ مالی تأمین باشه که آدم بتونه از همهچی زندگی لذت ببره؛ از زیباییاش.
از خدا چی میخواین؟
سلامتی؛ فقط سلامتی؛ چون آدم سالم همهکار میتونه بکنه.
فکر میکنین تا کی به این شکل کار ادامه بدین؟
فکر کنم یه 4سال دیگه من این کارو ادامه بدم.
و بعد از 4سال؟
بعد از 4سال خونهمو که تکمیلش کردم، میفروشم تا سرمایه اولیهم بشه برای اینکه تو رشته خودم ادامه بدم؛ ساخت ویلا، طراحی ویلا؛ حتی شده ویلاهای سبز، ویلاهای مفهومی.
منظورتون چیه؟
معمولا ویلا تو طبیعته؛ تو جای بکره و نیازی به آب و برق و گاز نباید داشته باشه. ویلا باید طوری باشه که همه این نیازا رو تو دل خودش داشته باشه؛ باید بینیاز از دنیای اطرافش باشه.
چهجوری؟
انرژی برقو با باتریهای خورشیدی تامین میکنن که رو پشتبوم میذارن؛ آبم که شمال یه چاه عمیق حفر کنی... یا آب بارون حتی. آب بارونو میشه از همون ناودون سقف جمعآوری کرد برای شستن ظرف، استحمام و آبدادن گُلا.
چیز دیگهای هست که بخواین بگین؟
در کل بیشتر، وضعیت جوونا؛ همین همکارام، رفیقام که اکثرا تحصیلکرده هستن؛ اکثرا به این امید رفتهن دانشگاه که تأمین باشن؛ به فکر زندگیشون باشن. الان همه تحصیلکردهها تو کار آزادن. از بچگی به ما گفتن درس بخونین یه کارهای بشین، برا خودتون کسی بشین؛ ولی متأسفانه اومدیم تو کار آزاد؛ یعنی کسی که دانشگاه نرفته و از اول تو کار آزاد بوده همه نیازای اولیه (ماشین و خونه) رو داره؛ الانم فکرش آزادتره؛ گرفتاریاش کمتره؛ از زندگیش بیشتر لذت میبره.
خونهتون هنوز تکمیل نیس ولی خانوادهتون توش زندگی میکنن؟
دیوارکشی حیاط مونده؛ نمای ساختمون هنوز انجام نشده؛ بلوکاش معلومه.
(وقتی برایش آرزوی موفقیت کردم گفت: «اگه وضعیت بازار خوب بشه اون 4سالی که گفتم میتونه دوساله بگذره.»)