برای هادی ضیاءالدینی
کاری کارستان و مردی مردستان
عباس آخوندی ـ استاد دانشگاه
چند روز پیش از نمایشگاه مجسمهها، نقاشیها و طراحیهای هادی ضیاءالدینی در محل فرهنگستان هنر بازدید کردم. کارهایی کارستان، از مردی مردستان بودند. 400اثر برگزیده از مجموعهای بزرگتر تنها از یک هنرمند شریف و انساندوست در سنندج! حس و حال کارها، فضاها و رنگها قصه رنج انسان در گوشهای از این کره خاکی در دوران معاصر است. او که درگیریهای طولانیمدت قومی، جنگ و فاجعه حلبچه، کشتار و جنایت داعشیان در منطقه و همبستگی و تلاش دلاورانه دختران کوبانی را از نزدیک مشاهده کرده، درد و رنج مردمان را به رساترین و مؤثرترین وجه در کارهای خود انعکاس دادهاست. باید به کارها دل داد تا با تو سخن بگویند. مجسمههای مادران شهید، کودکان پناهبرده به دامان مادر، مردان خسته، دختران وحشتزده و در گوشهای کزکرده، جوانان سرکش و عصیانگر همه و همه بیانگر درد و رنج مردمانی نجیب و سختکوش هستند که قربانی بازیهای قدرتهای جهانی از هزاران فرسنگ دورتر در سرزمینشان شدهاند. با آنکه هویت قومی در تمام نقشها آشکار است ولی در عین حال، همه به حوزه سرزمینی ایران تعلق دارند. ضیاءالدینی در کارهایش نشان میدهد که تاریخ و ادبیات معاصر ایران را میشناسد و به آن عشق میورزد. او اتفاقهای سرزمینی ایران را میبیند لذا، سایه را از یاد نمیبرد و سردیس او را هم میسازد. او نرگس کلباسی را هم میستاید و مجسمه کودکان معصوم پناهبرده به دامان او را میآفریند. سردیس مهندس معینفر را برای مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی نیز ساخت. او پیکرتراشی چیرهدستی است که با نمایش چین و چروک صورت مردان و زنانی که در پیکرههایش خلق میکند داستان زندگی آنان را در سکوت بیان میکند. او نشان میدهد که ایران را دوست میدارد و برای آزادی و سرفرازیاش در گوشهای دور از مرکز، شب و روز نمیشناسد و به خلاقیت مشغول است. هادی در عین نمایش تمام سختیها، شادمانی و امید را از یاد نمیبرد. او که در طبیعت زیبا و کوهستانی کردستان زندگی میکند، در هر اثرش پنجرهای به سمت نور و روشنایی باز میکند. تلألو نور و شادی رنگها در کارهای او چشمها را بهخود خیره میکند. کارد و رنگ و صفحه چون موم در اختیار او هستند تا او بتواند ظریفترین نقشها را با آنها خلق کند و شور زندگی و امید به آینده را نشان دهد. در سفری که سال گذشته به سقز داشتم در بازگشت آرزو داشتم که او را ببینم که آن زمان توفیق یار نشد. ولی، این بار سعادت دیدار در نمایشگاه یارم شد و با او همسخن شدم. تمام آرزویش این بود که نمایشگاهی دائمی از کارهایش در موطنش سنندج بهپا کند. بایسته نیست، او که نگین کردستان است خاطرش از این بابت مشوش باشد. و تا چه حد باید افسوس خورد، که نامرادی روزگار مردانی چون او را بهگوشهای میراند.