تقلید زندگی به روایت خالقش
«نوشته بر باد» تنها کتابی که به فارسی درباره داگلاس سیرک منتشر شده، حاصل گفتوگوی طولانی جان هالیدی با استاد است که به ترجمه کتایون یوسفی و زیرنظر احسان خوشبخت توسط انتشارات کتابکده کسری به بازار نشر آمده است. نوشته برباد تصویری روشن از خالق «وسوسه باشکوه»، «همه آن چیزهایی که خدا مجاز میداند»، «فرشتگان آلوده»، «تقلید زندگی» و... ارائه میدهد. مثل این تکه که دیدگاه سیرک درباره فیلم تقلید زندگی را نمایان میکند:
تقلید زندگی چطور به دستتان آمد و آیا فیلم قدیمی استال را دیده بودید؟
تا آنجا که یادم میآید راسل هانتر کتاب را به من داد که نخواندمش. در همان چند صفحه اول احساس کردم که این نوع رمان آمریکایی، قطعا باعث سرخوردگیام میشود. سبک، کلمهها و رویکرد روایی کتاب ذوق و شوقم را سرکوب میکرد اما راسل طرح دیگری هم داشت که به فیلم استال خیلی نزدیک بود. در آن زمان، طرف فیلم استال نرفتم. بعد از اینکه فیلم خودم را تمام کردم و دیگر احتمال هیچ تاثیرپذیری در کار نبود، دیدمش. دوستش داشتم، فیلم خیلی خوبی بود، اما هیچ تاثیرپذیری در کار نبود، اما به سینمای نسل گذشته تعلق داشت. وقتی طرح کلی را خواندم، تغییر کوچکی دادم که به نظرم از نظر اجتماعی مهم بود. در روایت استال، زن سیاهپوست و زن سفیدپوست، کار و کاسبی موفقی در کلوچهپزی راه میاندازند، نکتهای که وضعیت آن مادر سیاهپوست را از نظر اجتماعی کماهمیت میکرد. شاید این ترفند روایی برای زمان استال جواب میداد، اما امروز زن سیاهپوستی که ثروتی به هم میزند، میتواند خانه بخرد و آنقدرها به خانم سفیدپوستش متکی نخواهد بود و همین موضوع، دختر او را کمتر باورپذیر میکرد. بنابراین مجبور شدم محور فیلم را عوض کنم و زن سیاهپوست را از نمونه نوعی زنان سیاهپوست انتخاب کنم، زنی خدمتکار که دارایی چندانی ندارد؛ جز دوستی، عشق و خوشقلبی نسبت به ارباب سفیدپوستش. این وضعیت سرکوبگر و معلق، رفتار دختر را خیلی بیشتر توجیه میکند. تنها نکته جالب فیلم رویکردش به مسئله نژاد است: دختر سیاهپوستی که میخواهد از موقعیتش فرار کند و همه روابط دوستی، خانواده و ... را فدای جایگاهش در اجتماع میکند و سعی دارد در دنیای بدلی وودویل خودش را گم میکند. زندگی تقلیدی با زندگی واقعی فرق دارد. زندگی لانا ترنر تقلیدی بیارزش است و دختر (سوزان کوهنر) هم، تقلید زندگی را به اینکه یک سیاهپوست باشد ترجیح میدهد. فیلم انتقاد اجتماعی است؛ چه از سیاهها و چه از سفیدها. نمیتوانید از آنچه هستید بگریزید.
آیا حس میکنید که تقلید زندگی آنطور که خواستید از کار درآمد؟
مطمئن نیستم. لانا ترنر جمله خیلی خوبی در فیلم دارد: آن «نه!»ای که در لحظه مرگ زن سیاهپوست [خدمتکارش] میگوید. گفتن این «نه!» بهترین کار لانا ترنر است؛ چون دیگر هیچ چیز برای او باقی نمانده است. در تقلید زندگی خیلی خوب بازی میکند چون قرار نیست بازیگر موفق یا خوبی باشد و برای همین خوب شد، آدمی ساده. تمام عمرش را کنار زنی سیاهپوست که از او هیچ نمیداند و وقتی او میمیرد، لانا خود را خالی میبیند. اما من نتوانستم به مصالحی که به من دادند غلبه کنم... میدانید که من اهل گریه و زاری نیستم. واقعا اینجور فیلمها را دوست ندارم.