علی فریدونی - عکاس نامآشنای جنگ - روایتهای جذابی از عکاسی در 8 سال دفاعمقدس دارد
اسلحه من دوربینم بود
پرنیان سلطانی
از جنگ روایت کردن کار سختی است؛ بهویژه سالها دورتر از حجلههای سر کوچهها و پیکرهای بینام و نشانی که روزی عزیز دل خانوادههایشان بودند. روایت کردن از جنگ برای نسل بیخاطره امروز که هیچ تصویر روشنی از 8سال زندگی زیر سایه شوم آتش توپ و خمپاره ندارد، کار سختی است. اما در همین روز و روزگار هستند کسانی که با تصویر همه جزئیات آن روزهای بیم و امید را ثبت و ضبط کردهاند. نمونهاش علی فریدونی، عکاس بازنشسته خبرگزاری ایرنا که حضور 33ماههاش در جبهههای جنگ و 25هزار فریم عکس از آن روزها، از او یک راوی تمامعیار دفاعمقدس ساخته است. فریدونی برای روایت کردن جنگ کار سختی ندارد؛ کافی است عکسهایش را روی میز بچیند تا مخاطبش یک لحظه بعد در میان صدای توپ و تانک چشم باز کند و بوی خاک نم خورده توی سرش بپیچد. آنوقت است که شور و هیجان بچههایی که عازم جبههاند، چشمان نمناک آدمهای داخل عکس و نگاه پرمهر مادری که پس از سالها دوری عزیز دردانهاش را در آغوش میکشد، خودشان روایت میکنند آنچه را در این 8سال بر مردم این سرزمین گذشته است. در هفته دفاعمقدس میزبان علی فریدونی بودیم؛ عکاسی که اگر چه چند باری بهشدت مجروح شده و حتی ترکش داخل پایش را از جبهه به یادگار آورده اما معتقد است ثبت این تصاویر برای نسلهای آینده ارزش شهید شدن را هم داشت.
کارنامه
علی فریدونی
- عکاس
- متولد 1333
- افتخارات: دریافت 22جایزه و دیپلم افتخار داخلی و خارجی برای عکاسی در جنگ ایران و عراق، عکاسی از گروگانگیری هواپیمای ایرفرانس و هواپیمای کویتی در فرودگاه مهرآباد در سال 1363و عکاسی از حج خونین مکه در سال 1366
تیمم برای اقامه نماز در بازگشت از خط مقدم؛ شمال چزابه، منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی، بهمن 1361
عکاسی در فضای امن و آرام آتلیه و لابراتوار خبرگزاری ایرنا کجا، عکاسی در بحبوحه جنگ کجا؟ چطور شد دوربین بهدست گرفتید و راهی جبههها شدید؟
من از نوجوانی در عکاسخانه شاهرخ چهارراه عباسی کار میکردم، بعدها در سال 1355هم در خبرگزاری پارس (ایرنای امروزی) استخدام شدم و در لابراتوار آنجا، کار چاپ ظهور عکسها را انجام میدادم. در لابراتوار با کمک عکاسان خبرگزاری با عکاسی بیشتر آشنا شدم و زمانی که جنگ آغاز شد، به مسئولمان گفتم اگر از عکاسان خبرگزاری کسی حاضر نشد به جنگ برود، من حاضرم داوطلبانه اعزام شوم.
15،01روزی از جنگ گذشت که یک روز مسئولمان من را صدا کرد و گفت: حاضری بروی؟ گفتم: بله. همان موقع دوربین را دستم داد و من برای عکاسی از جنگهای چریکی گروه شهید چمران راهی جبهه شدم. اما بهعنوان عکاس رسمی جنگ، کارم را از عملیات ثامنالائمه و شکست حصر آبادان شروع کردم و تا پایان جنگ و بازگشت آزادهها به کشور، کار اصلیام عکاسی از جنگ و جبهه بود.
اوایل که به جبهه رفتید، نمیترسیدید؟
چرا، مگر میشد نترسید؟ بهویژه اینکه من بهدلیل ناراحتی قلبیام از سربازی هم معاف شده بودم و به همین دلیل تا روزی که پایم به جبهه برسد، حتی صدای گلوله را هم نشنیده بودم. دقیق خاطرم هست که روزهای اول با شنیدن صدای گلوله و خمپاره و دیدن افرادی که مجروح شده بودند و دست و پایشان قطع شده بود، دست و پایم را گم میکردم و کلا فراموش میکردم برای چه به جبهه آمدهام و چه ماموریتی دارم!
علی فریدونی در منطقه عملیاتی
پس چرا ماندید؟ شما داوطلبانه به جبهه رفته بودید و احتمالا هر زمان که میخواستــــید میتوانســتید برگردید. غیراز این است؟
همینطور است. اما اوایل جنگ تعداد ما عکاسان خبری خیلی کم بود. وقتی میدیدم رزمندهها با چه شجاعتی در جبههها حضور دارند و جانشان را کف دستشان گذاشتهاند، با خودم فکر میکردم که اگر کسی از این رشادتها عکس نگیرد، احتمالا بیرون این محوطه کسی از این همه ایثار باخبر نمیشود. برای همین اسلحه من دوربینم شد تا بتوانم این فداکاریها را برای نسلهای آینده ثبت و ضبط کنم. ضمن اینکه آن زمان جبهه برای من که هیچوقت بهطور حرفهای دوربین دستم نگرفته بودم، مثل یک دانشگاه بود. هر زمان که به یک عملیات میرفتم و عکاسی میکردم، مثل این بود که چند واحد عکاسی را پاس میکردم!
کمی هم برایمان از سختیهای عکاسی در جنگ میگویید؟ بهخصوص اینکه دوربینهای آن موقع هم مثل دوربینهای امروزی حرفهای نبودند.
عکاسی جنگ هم به لحاظ فنی و هم از نظر احساسی و عاطفی کار خیلی سختی بود. همانطور که خودتان هم گفتید دوربینهای ما آنالوگ بود و ما لنزهای دوربینهای امروزی را در اختیار نداشتیم. برای همین باید خیلی به سوژه نزدیک میشدیم تا بتوانیم عکاسی کنیم. من با رزمندهها به خط مقدم میرفتم و جایی عکاسی میکردم که بچهها با کلاش و در فاصله 200متری با عراقیها میجنگیدند! ضمن اینکه از نظر احساسی و عاطفی هم کار خیلی سختی بود. در تمام مدتی که به جبهه رفتوآمد داشتم، با بسیاری از بچهها دوست شده بودم. داستان زندگیهایشان را شنیده بودم و میدانستم هر کدام از آنها چه مسئولیتهایی در خانههایشان دارند. بعد باید از شهادت همین بچهها عکاسی میکردم! در روزهایی که به خط مقدم میرفتم، بارها دوربین را کنار میگذاشتم تا پیکر بیجان یکی از رزمندهها را عقب بکشم یا چشمان یکی از شهدا را ببندم. واقعا اگر اعتقاداتم نبود و باور نداشتم که با این عکسها میتوانم پیام این بچهها را به نسلهای آینده برسانم، نمیتوانستم آنجا دوام بیاورم.
استراحت در جبهه؛ دشتعباس، منطقه عملیاتی فتحالمبین، فروردین 1361
از ابتدای جنگ در بیش از 20عملیات ازجمله فتحالمبین، رمضان، والفجر، کربلای 5و... حضور داشتید. خودتان مجروح هم شدید؟
بله، در 33ماه حضورم در جبهه، 3بار خیلی جدی مجروح شدم. یکبار در همان سال 59 و در پاوه کرمانشاه ترکش خوردم و 50، 60روزی در بیمارستان بستری بودم. 2بار هم در سال 61 و در عملیاتهای مسلمبنعقیل و والفجر مقدماتی مجروح شدم که هنوز ترکش این مجروحیتها در بدنم یادگاری مانده!
به ماموریتتان در جبهه برگردیم. عکسها را چطور به خبرگزاری میرساندید؟
در سال1360 ستاد تبلیغات جنگ تشکیل شد و هر رسانهای عکاس و خبرنگار جنگش را به این ستاد معرفی میکرد. مسئولان این ستاد 3، 2روز پیش از عملیات به رسانهها اطلاع میدادند که خبرنگاران و عکاسهایشان را بفرستند. ما هم برای اینکه عملیات لو نرود، بهصورت کاملا مخفیانه طوری که حتی خانوادههایمان هم نمیدانستند و فکر میکردند به یک ماموریت کاری داخل شهر میرویم، به جبهه میرفتیم. چند روز بعد از عملیات هم برمیگشتیم تا برای عملیات بعدی دوباره خبرمان کنند. در این مدت هر روز عکاسی میکردیم، غروب که میشد همه عکاسها از همه رسانهها به قرارگاه برمیگشتیم، روی ظرف نگاتیوها با ماژیک اسم خودمان، نام خبرگزاریمان و یک کپشن کوتاه برای عکسها مینوشتیم، بعد آن را تحویل مسئول پشتیبانی میدادیم. عکسها شبانه با هواپیما یا ماشین به تهران فرستاده میشد و صبح رسانههای مختلف عکسهایشان را تحویل میگرفتند.
در عکسهای شما به جز عکسهای خبری، عکسهای نابی هم از زندگی رزمندهها وجود دارد؛ عکس از نماز خواندن آنها، استراحت کردنشان و.... اینها را هم خبرگزاری از شما میخواست؟
نه، خبرگزاری از ما فقط عکسهای عملیاتها و بهطور کلی عکسهای خبری میخواست. اما من بهخاطر علاقه شخصیام در وقت استراحتی که داشتم از حاشیههای جنگ هم عکاسی میکردم. سعی میکردم رزمندهها متوجه حضورم نشوند تا عکسها طبیعیتر باشند.
بدرقه نیروهای داوطلب به جبهه؛ خیابان امام خمینی ، تیر 1362
اتفاقا یکی از ویژگیهای عکسهای شما، همین حس و حال طبیعی و واقعیشان است. در شرایطی که برخی از همکارانتان دورتر از خط مقدم موقعیتها را بازسازی میکردند و عکس میگرفتند، شما خودتان را به قلب دشمن میرساندید. چرا اینقدر خطر میکردید؟
اتفاقا یکبار همان اوایل جنگ سعی کردم با تقلید از عکاسهای حرفهایتر، یکی از موقعیتها را بازسازی کنم و عکس بگیرم! آن عکسهایم آنقدر بد شدند که تنبیه شدم تا آخر جنگ دیگر از این کارها نکنم! خب طبیعی است وقتی خود من بهعنوان عکاس از شدت و هول حادثه دستم نلرزد و اشک اجازه ندهد تصویر را درست از ویزور دوربینم ببینم، عکسم واقعی و اثرگذار نمیشود. یکی از دلایلی که شما میگویید حس و حال عکسهایم طبیعی است، دقیقا همین موضوع است یا مثلا اگر از سوژه در لحظه و بدون اطلاعش عکس بگیری، قطعا عکس طبیعیتر میشود و حس سوژه به مخاطب منتقل خواهد شد. من میخواستم تصویر واقعی جنگ را ثبت کنم و داستانهای جبههها را بدون کم و کاست برای نسلهای بعد روایت کنم، برای همین باید خطر میکردم. همین حالا هم به همه عکاسان جنگ که راهی عراق و سوریه میشوند میگویم که اگر میترسید، عکاس جنگ نشوید. عکاسی جنگ یعنی دست شستن از زندگی. باید همین اول با خودتان کنار بیایید که ممکن است هیچوقت از این ماموریت بازنگردید. ممکن است دست و پاهایتان را جا بگذارید و ممکن است وقتی میآیید دیگر خود قبلیتان نباشید. اگر همه اینها را به جان میخرید، بسمالله.
بازگشت آزادهها به کشور
خودتان کدام عکسهایتان را بیشتر دوست دارید؟
من همه عکسهایم را دوست دارم اما بعضی از آنها از نگاه استادان عکاسی و مخاطبان بیشتر مورد توجه قرار گرفتهاند؛ مثلا یکی از این عکسها که به انتخاب سیفالله صمدیان- یکی از استادان عکاسی- جلد کتاب عکسهای جنگم شد، عکس لحظه شهادت رزمندهای در آغوش یک امدادگر است. آخرین نگاه این رزمنده به سمت آسمان آنقدر مورد توجه صاحبنظران عکاسی قرار گرفت که حتی برخی از آنها میگفتند اگر در تمام این 8سال حضورت در جبهه هیچ عکس دیگری هم نگرفته بودی، همین یک عکس برایت کافی بود یا مثلا یکی دیگر از عکسهایم که بعد از 17سال با عنوان صحرای کربلا منتشر شد، عکس عبور رزمندهها از میدان مین در عملیات رمضان بود. تصویر رزمندهای که با دست مشت شده به شهادت رسیده یا رزمندهای که موقع شهادت اسلحهاش را در آغوش گرفته، تصاویر دردناکی هستند که واقعیت جنگ را روایت میکنند. یکی دیگر از عکسهای معروفم هم عکس چند جوان بسیجی است که با چشمان پراشک عکس کارت اعزام به خدمت رفیقشان را به دوربینم نشان میدهند.
عبور رزمندگان از میدان مین
منطقه عملیاتی رمضان، تیر 1361
و بهعنوان آخرین سؤال از جنگ چه یادگاریهایی با خودتان آوردهاید؟
به جز ترکشی که در مچ پایم است، جسارتی که بعدها در عکاسی پیدا کرده بودم یادگاریام از جنگ است. من با تجربهای که در جنگ پیدا کردم توانستم از گروگانگیری هواپیمای ایرفرانس و هواپیمای کویتی در فرودگاه مهرآباد در سال 63و حج خونین مکه در سال 66عکاسی کنم. در شرایطی که برخی از همکارانم پا به فرار گذاشتند، من با جسارتی که از زمان جنگ پیدا کرده بودم توانستم بایستم و عکسهایی را ثبت کنم که در رسانههای مختلف دنیا به چاپ رسید و در جهان دیده شد. ضمن اینکه ارتباط داشتن با افراد پاکی که در جبههها بودند، برایم از هر آنچه در این زندگی تجربه کردهام، شیرینتر است. در روزهای جنگ هر زمان که حالم خوش نبود و گرفته بودم، برای داشتن آسایش و آرامش به جبهه میرفتم و حالا حالم با عکسهایی که یادگار آن دوران است، خوب میشود. همچنین من به واسطه پاکی و صفای باطن آدمهای درون تصاویرم امروز میتوانم با جوانترها ارتباط بگیرم و برایشان از جنگ روایت کنم؛ جالب اینکه آنها هم این واقعیتها را میپذیرند. همه این حسهای ناب و حال خوب را من از جنگ سوغات آوردهام.
بماند به یادگار...
مجموعه عکـسهای «علی فریدونی» از جنگ تحمیلی، سال1393 به همت انجمن عکاسان انقلاب و دفاعمقدس منتشر شد. این کتاب ارزشمند 248صفحهای که در واقع تاریخ مصور دفاعمقدس از سال1359 تا 1367 است، در 2قطع خشتی بزرگ و جیبی و بهصورت دوزبانه (فارسی و انگلیسی) به بازار کتاب عرضه شده است. در این کتاب 156 فریم عکس از گنجینه 25هزار عکسی علی فریدونی از سالهای جنگ هشتساله ایران و عراق به چاپ رسیده تا برای نسلهای آینده به یادگار بماند.
وداع با بچه محل؛ شهادت یکی از رزمندهها در بمباران هواپیماهای عراق
به جز ترکشی که در مچ پایم است، جسارتی که بعدها در عکاسی پیدا کرده بودم یادگاریام از جنگ است ضمن اینکه امروز حالم با عکسهایی که یادگار آن دوران است، خوب میشود و من همه این حسهای ناب و حال خوب را از جنگ سوغات آوردهام
دیدار اسرای عراقی با خانوادههای خود؛ استادیوم ورزشی تختی، اردیبهشت 1364
لحظه شهادت یک رزمنده؛ عملیات کربلای 5، دی 1365